کتاب خر فیلسوف
معرفی کتاب خر فیلسوف
کتاب خر فیلسوف نوشته توفیق الحکیم است. این کتاب با ترجمه پریسا عرب ترجمه شده است. این کتاب روایتی جالب است که در مصر روایت میشود.
درباره کتاب خر فیلسوف
داستان زمانی آغاز میشود که یک مرد در کوچههای شهری که برای کاری به آن آمده یک کره خر کوچک را میبیند و بدون اینکه دلیلش را بداند خر را میخرد، حالا نمیداند با او باید چکار کند، کرهخر آنقدر کوچک است که میشود آن را زیر بغل زد و جابهجا کرد. خود مرد هم در یک هتل ساکن است و حالا باید با رشوه و پنهانی خر را به اتاقش ببرد. از ابتدای داستان مرد رفتار خر را فیلسوفانه تعبیر میکند و همین موضوع کمکم اتفاقات بعدی داستان را میسازد.
خواندن کتاب خر فیلسوف را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
درباره توفیق الحکیم
توفیق الحکیم متولد ۹ اکتبر ۱۸۹۸ – ۲۶ ژوئیه ۱۹۸۷ یک رماننویس، نمایشنامهنویس مشهور و تاثیرگذار اهل مصر بود. از مهمترین و مشهورترین آثار او میتوان از نمایشنامه اهل غار و رمان بازگشت روح است. جمال عبدالناصر انقلابی مصر هم تحت تأثیر رمان بازگشت رو بود. در آن توفیق الحکیم نوشته بود، «تنها مردم مصر به شخصیتی که تمام احساسات و خواستههایشان را بازی کند احتیاج دارند، کسی که برایشان سنبل هدفشان باشد».
این رمان سر آغاز تصمیم ناصر برای انقلاب ۱۹۵۲ شد.
بخشی از کتاب خر فیلسوف
یک قهوه سفارش دادم، حاجآقا نشست و دربارهٔ مسائلی دلنشین و دوستداشتنی سخن گفت که اصلاً به کار ربطی نداشت. آخر حاجی، سخنگوی خوبی است؛ شنونده را خسته نمیکند، در زیرکی و زبردستی شهرهٔ خاص و عام است و حتماً به نجیبزادهبودنش افتخار میکند. به هر روی، او کسی است که توانسته یکتنه کار کند و روی پای خودش بایستد و __آنطور که همه میگویند__ ثروتی پنجهزارجنیهای جمع کند؛ با حسن تدبیرش همهٔ تاجرهای کتابهای عربی را در جهان عرب مطیع خود کردهاست. دربارهٔ دستنشاندههایش در کشورهای هند، سند، سیلان، ساحل زر، مغرب اقصی و مشرق ادنی مثل یک عارف خبره حرف میزند و حتماً بر او پوشیده نیست که توانستهاست میوهٔ ذوق امثال من را در مغز ملت فروکند و نویسندهها و ادیبهای مصر را به سرزمینی وارد کند که فکرش را هم نمیکردند.
حاجی، ناپلئون کتاب است؛ سرزمینهای دور را در حالی فتح کرده که ردیف اول سپاهش با گاوصندوقهای بزرگ چیده شدهاست و پشتسر آنها دانشمندان و ادیبهاییاند که پرچمهای اندیشهٔ پیروز را بر دوش میکشند.
با من از اولین سفر حج خود حرف زد و آنچه در حجاز دیدهبود. حاجی، هر سال برای طلب برکت از خدا و البته مسدودکردن چک و سفتهٔ کارگران، به حج واجب میرود. او برای آخرتش طوری کار میکند که انگار فردا خواهدمرد؛ و برای دنیایش، طوری که انگار همیشه خواهدزیست. یقین داشت که من مدهوش سخنانش شدهام. در صورتم، رضایت و لبخند را میدید. فهمید که من همهچیز را فراموش کردهام جز سخن دلنشینش را. برای همین، لحظهای دستش را در یقهاش برد و کیسهٔ بزرگی را درآورد. از داخل کیسه، دستهای اسکناس بیرون کشید و با صدای بلند شروع کرد به شمارش: «ده، بیست، سی، چهل، پنجاه…»
منظورش را فهمیدم و بلند و عصبی گفتم:
__ داری چیکار میکنی حاجی؟ گفتم که با محمد افندی حرف زدم.
به حرفم توجه نکرد و حین شمارش پول گفت:
__ خدا همراه صابرانه استاد! شصت، هفتاد، هشتاد…
از عاقبت کار ترسیدم. دوباره فریاد زدم:
__ خواهش میکنم حاجی! میدونید که من از حسابوکتاب بیزارم.
حاجی من را به حال خود گذاشتهبود تا هر چهقدر دلم میخواست فریاد بکشم و خودش به درآوردن اسکناسها و شمارش آنها ادامه میداد.
حجم
۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
نظرات کاربران
کتاب تا وسطاش جالب بود ولی کم کم افت کرد و به نظرم اصلا جالب تموم نشد. صفحات آخر به جای داستان، تبدیل به سخنرانی شده بود و یه زور خودمو مجبور کردم که تمومش کنم.