کتاب آرزو؛ ثروت نمی آورد
معرفی کتاب آرزو؛ ثروت نمی آورد
آرزو؛ ثروت نمی آورد کتابی نوشته ناپلئون هیل از پیشکسوتان حوزه موفقیت در کسب وکار است. این کتاب به شما میگوید تا در راه آرزویتان قدمی برندارید به ثروت نخواهید رسید و آرزو به تنهایی ثروت نمیآورد.
درباره کتاب آرزو؛ ثروت نمی آورد
همواره درباره افراد مشهور و موفق، تصورات گوناگونی وجود دارد. عدهای، از افراد مشهور موردعلاقهشان قدیس ساخته و عدهای دیگر سعی در تخریب وجهه این افراد داشتهاند. ناپلئون هیل نیز در قامت نویسندهٔ کتاب پیش روی شما، از این قاعده مستثنی نیست. موفقیت هم مثل هر مقولهٔ دیگری اصول و قاعدهٔ خاص خودش را دارد و برای نائل آمدن به مدارج عالیهٔ موفقیت ابتدا میبایست فلسفهٔ موفقیت را بشناسیم و اصول آن را در بندبند زندگیمان به کار بندیم. در کتاب حاضر، فلسفهٔ موفقیت و اصول آن بهتفصیل شرح داده شده است.
ثروتاندوزی و کسب موفقیت را میتوان در زمرهٔ تمایلات و خواستههای مهم انسان تلقی کرد. در دنیای امروز که مرزها مفهوم سابق را ندارند و بشر در دهکدهٔ جهانی زندگی میکند، بدیهی است که زندگی ملوّن و پرزرقوبرق صاحبان ثروت و شهرت همواره در کانون توجه دیگران قرار میگیرد و چهبسا افرادی که رؤیای ثروتاندوزی را در سر میپرورانند و توقع دارند ثروتی بادآورده به چنگ آورند و ره صدساله را یکشبه طی کنند.
در این کتاب، شما اصول علمی و دقیق خلق ثروت و همچنین نائل آمدن به مدارج عالیهٔ موفقیت را فرا خواهید گرفت و پس از مطالعه این کتاب ناگزیر به پذیرش این امر خواهید شد که آرزو، ثروت نمیآورد.
خواندن کتاب آرزو؛ ثروت نمی آورد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به کتابهای موفقیت در زندگی و کسبوکار را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
درباره ناپلئون هیل
ناپلئون هیل از نویسندگان پیشرو در حوزه موفقیت است. او در اکتبر سال ۱۸۸۳ در ویرجینیا در منطقهای که مردمش کمسواد و خرافاتی بودند به دنیا آمد. پدرش آهنگر بود و خانهای محقر داشت. مادرش هم در جوانی بر اثر بیماری و سوء تغذیه، درگذشت. هیل همیشه حسرت زندگی هم سن و سالان ثروتمندش را میخورد، او که با ازدواج مجدد پدرش کاملا تنها و بیپناه شده بود به خواندن کتاب پناه برد. کتاب تنها دلخوشی او در روزهای سخت نوجوانی و جوانیاش بود.
ناپلئون از سیزده سالگی به خلاصهنویسی و داستاننویسی علاقه داشت برای همین توانست خبرنگار روزنامه شود. او نام گزارشگر کوهستان را برای خود انتخاب کرد و با پولی که از خبرنگاری به دست میآورد، تحصیل میکرد.
در ۱۸ سالگی توانست وارد دانشکده حقوق جورج تاون شود اما تامین مخارج زیاد دانشگاه در توانش نبود، برای همین بیشتر وقت خود را صرف روزنامهنگاری کرد.
ناپلئون هیل روحیه خشن و ریسکپذیری داشت و حتی با خود اسلحه هم حمل میکرد. او استعداد خوبی هم در نوشتن داشت و در دوره کاریاش در روزنامه توانست با افراد سرشناس زیادی مصاحبه کند. او از تجربیات افراد موفق درس میگرفت و آنها را در زندگی به کار میبرد.
ٰناپلئون هیل در سال ۱۹۲۸ کتابی بانام «قوانین موفقیت» نوشت که با استقبال خوبی روبهرو شد. بعد از آن مجله خود را به نام «قوانین طلایی هیل» تاسیس کرد. در سال ۱۹۳۰ هم کتابی درباره رسیدن به موفقیت نوشت. کتابهای هیل به زودی پرفروش شدند و کتاب «علوم موفقیت» او در سال ۱۹۶۰ رکورد زد و ۳۰ میلیون نسخه فروخت.
ناپلیون هیل در سال ۱۹۷۰، زمانی که در حال نوشتن کتاب «تو میتوانی کار کنی و معجزه ببینی» بود، در ۸۷ سالگی درگذشت.
یکی از معروفترین کتابهای هیل که تا به حال از پرفروشهای موفقیت بوده است کتاب «بیندیشید و ثروتمند شوید» است که ناشران گوناگونی در ایران هم آن را به فارسی ترجمه و منتشر کردهاند.
این اثر یکی از کاملترین کتابهای موفقیت در قرن بیشتم محسوب میشود و در هر فصل خود به یکی از رازهای پول جمع کردن اشاره می کند. طبق گزارشها این کتاب زندگی پانصد نفر را متحول کرده است.
بخشی از کتاب آرزو؛ ثروت نمی آورد
اشتیاق شامل احساسات و عواطفی است که بهوسیلهٔ قدرت معنوی، جنبهٔ عملی و وجود خارجی پیدا میکند. اشتیاق نقطهٔ آغاز تمامی دستاوردهای بزرگ بشری است!
هر کسی دوست دارد به هر طریقی موفقیتهایی برای خودش کسب کند، اما فقط کسانی که عادت حمایت از علایقشان را با چاشنی فکر، شعلهور میکنند موفقیتهای قابل توجهی به دست میآورند.
پیش از چهل سال پیش خانوادهای در کوهستان زندگی میکردند. روزی مادر خانواده پسر خواندهاش را به اتاق نشیمن فراخواند و از بقیهٔ فرزندانش خواست تا آن را محل ترک کنند. او چیزی به پسرخواندهاش گفت که بهطور کلی مسیر زندگی پسرک را تغییر داد و همزمان در ذهن او علاقهای را بهوجود آورد که آن پسر نیز بذر این علاقه را در ذهن هزاران نفر دیگر رویاند- علاقه به تبدیل شدن به انسانی خودمختار و مصمم و با اراده به وسیلهٔ ارائهٔ خدماتی مفید و سازنده.
پسرک تنها یازده سال داشت اما در میان مردم کوهستان مشهور به پسر بد روستا بود!
اینجا سخنان نا مادریاش به او را با هم میخوانیم:
مردم تو را بد قضاوت میکنند. آنها روی تو لقب پسر بد را گذاشتهاند اما تو پسر بدی نیستی، در حقیقت تو پسر فعال و با انرژی هستی که به تنها چیزی که نیاز داری هدفی مشخص است که بهوسیلهٔ آن میتوانی توجهت را معطوف به ذهن پرسشگرت کنی. تو قوهٔ تخیل قدرتمندی داری که میتواند نوآوریهای زیادی داشته باشد. با این حال من به تو توصیه میکنم که نویسنده بشوی. اگر این کار را انجام بدی و همان انرژی را که صرف بازی کردن میکنی، بتونی به خواندن و نوشتن اختصاص بدی با چشم خودت تاثیری رو که روی کل مردم این ایالت میذاری، خواهی دید.
در صدای نامادری چیزی بود که بهطور تأثیرگذاری در ذهن پسر نقش بست. او روح و جوهره اشتیاقی را که نامادریاش دربارهٔ آن صحبت میکرد، بهطور کلی دریافت کرده بود و خیلی سریع به توصیه نامادریاش عمل کرد. زمانی که به سن ۱۵ سالگی رسید، شروع به داستاننویسی برای روزنامهها و مجلات کوچک کرد. زیاد قلم خوبی نداشت اما با بهرهگیری از روحیهٔ مشتاقانهاش به این کار توانست مطالب را برای خوانندگان آن مجله قابل خواندن کند.
در سن ۲۵ سالگی توسط سردبیر مجلهٔ باب تیلور مامور شد تا داستان موفقیتهای اندروکارنگی در صنعت را به رشتهٔ تحریر درآورد. این ماموریت خود سرآغاز تغییری دیگر در زندگیاش بود، تغییری که هم فرصتی در اختیار او گذاشت تا همانطور که نامادریاش توصیه کرده بود بر روی همایالتیهایش تأثیرگذار باشد و هم این تاثیرگذاری را به بخش عمدهای از مردم دنیا تعمیم بدهد، و مسلماً با ارائهٔ خدماتی سودمند کشور آمریکا را از مسیر نابودی و تباهی، رهایی بخشد. در مصاحبهای که نویسندهٔ جوان با اندرو کارنگی داشت، تحت تأثیر اشتیاق آقای کارنگی قرار گرفت. او روحیهٔ مشتاقانه و معنوی را از کارنگی دریافت کرد و به وسیلهٔ همین روحیه کتابهایش برای سالیان زیادی کتاب پرفروش شد.
مفتخرم که اعلام کنم آن پسر بد، من هستم
این فصل با موضوع اشتیاق و درباره قرار ملاقات خصوصی من و آقای کارنگی در سال ۱۹۰۸ شروع میشود جایی که ایشان شاگرد جدیدشان را با هنرِ اشتیاقِ کنترل شده تربیت میکند.
حجم
۶۱۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۶ صفحه
حجم
۶۱۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۶ صفحه