کتاب به وقت شکنجه و باروت
معرفی کتاب به وقت شکنجه و باروت
کتاب به وقت شکنجه و باروت رمانی نوشته جردن هارپر است. این کتاب روایتی جذاب و نفسگیر با ماتفاقاتی که نمیتوانید پیشبینی کنید. کتاب به وقت شکنجه و باروت را داریوش دلآرا به فارسی ترجمه کرده است.
درباره کتاب به وقت شکنجه و باروت
پالی دخترک یازده ساله خجالتی و بسیار باهوشی است که همیشه یک خرس عروسکی در بغل دارد، پدرش، نیت، که تازه از زندان آزاد شده است، در سرقتی همدست میشود. پدر پالی با ماشینی که سرقت کرده، جلوی در مدرسه به دنبال او میآید و این شروع تغییر زندگی پالی است. او باید زودتر بزرگ شود.
نیت، دشمنان زیادی در زندان پیدا کرده است، یک دارودسته خلافکار، به نام آریان، میخواهند با کمک اعضای خود در خارج از زندان، نیت را پیدا کنند و بکشند. آنها قبلتر نیز همسر نیت مادر پالی را کشتهاند، و کشتن پالی هدف بعدی آنها است.
پالی باید زودتر از انتظارش بزرگ شود و با حقیقت روبهرو شود.
خواندن کتاب به وقت شکنجه و باروت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای پلیسی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب به وقت شکنجه و باروت
شانههایش را مثل آدمهای بازنده پایین آورده و صورتش را پشت موهایش پنهان کرده بود. بااینحال، مثل هفتتیرکشهای غرب وحشی، چشمانی پرشرر و مصمم داشت.
مادرش معمولاً پس از نوشیدن چند پیک ویسکی میگفت که چشمان پرشرر دخترک به پدرش رفته است. در این لحظات بود که میتوانست، بیخشم مسموم همیشگی در سینهاش، درمورد شوهر سابقش صحبت کند. یخ داخل پیک را قرچقرچ زیر دندانش خرد میکرد و بنا میکرد درمورد این نوع خاص از چشمهای آبی مات و کمفروغ توضیح دادن. اینکه چطور بیل هیکاک وحشی و جسی جیمز و خلبانان جنگنده همگی چشمان آبی روشن داشتند. چطور مدارس تکتیراندازی دنبال به خدمت گرفتن افسرهایی بودند که چشمان آبی رنگپریده داشتند. پالی آنچه را که واقعاً در ذهن داشت به مادرش نمیگفت، اما اگر قرار به گفتن بود، باید میگفت همهٔ حرفهایی که درمورد چشمان پرشرر میزنند، به نظرش مزخرف است. او نمیتوانست چشمان پرشرر هفتتیرکشهای غرب را داشته باشد، چون اصلاً هفتتیرکش نبود. تا آن زمان با هیچچیز و هیچکس با خشونت رفتار نکرده بود، الّا پوست ناخن دستش و گوشت لبهایش، که از شدت جویدنْ متورم شده بود. بنابراین، چندان به چشمان پرشرر فکر نمیکرد. حداقل، نه تا روزی که پایش را از در ورودی مدرسهٔ راهنمایی فونتانا بیرون گذاشت، دم در ایستاد و با پدرش چشم تو چشم شد.
یک جفت چشم پرشرر و گستاخ. نوعی آبی رنگپریده، همچون چشمان خودش. در نگاه مرد چیزی بود که باعث میشد احساس کند قلبش در حلقش میتپد. بعدها فهمید چشمهای آدمی نهتنها آنچه را که میبینند، بلکه آنچه را که قبلاً دیدهاند هم نمایان میکنند.
پالی یازدهساله شش سالی میشد که پدرش را ندیده بود؛ اما بی هیچ تردیدی میشناختش. وقتی پدر را جلوی در مدرسه دید، به حقیقت دیگری هم پی برد؛ او حتماً فرار کرده بود. پدرش آدم بدی بود؛ سارق بود و آن لحظه باید در زندان میبود. مادرش میگفت پدرش بد بودن را بیشتر از شوهر بودن یا پدر بودن دوست دارد. پالی فهمیده بود پدرش گهگاهی نامه میفرستاده، اما مادرش هرگز نمیگذاشت او آنها را بخواند. پدر هم چند سال قبل، بهکلی دست از نوشتن کشیده بود. فهمیده بود داشتن پدری شرور، تا حد زیادی، مثل این است که اصلاً پدر نداشته باشی؛ خصوصاً وقتی پدر در زندان باشد.
حجم
۲۲۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۲۲۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
نظرات کاربران
اگه دنبال یه داستان اکشنی که فیلم های هالیوود رو براتون تداعی کنه و کلی اطلاعات به دردبخور از این فضا بهتون بده، توی خوندنش تردید نکنید. این داستان انقدر موجز و شسته رفته نوشته شده که هیچ اطلاعات اضافه ای