دانلود و خرید کتاب دوست داشتم هر شب به پیاده روی بروم برناردو آچاگا ترجمه علیرضا شفیعی‌نسب
تصویر جلد کتاب دوست داشتم هر شب به پیاده روی بروم

کتاب دوست داشتم هر شب به پیاده روی بروم

انتشارات:انتشارات خوب
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دوست داشتم هر شب به پیاده روی بروم

کتاب دوست داشتم هر شب به پیاده روی بروم و دیگر داستان‌های اوبابا مجموعه داستانی از برناردو آچاگا با ترجمه علیرضا شفیعی‌نسب است. این کتاب داستان‌هایی جذاب دارد که رگه‌هایی از رئالیسم جادویی را نمایان می‌کند و تا به حال جوایز ادبی بسیار زیادی را هم از آن خود کرده است. 

این کتاب تا به حال، به ۲۵ زبان مختلف از جمله  انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، پرتغالی، هلندی، ترکی، عربی، کره‌ای و... ترجمه شده ‌است. در سال ۲۰۰۵، فیلمی با عنوان اوبابا (Obaba) به کارگردانی مونچو آرمنداریس بر مبنای این کتاب ساخته شد.

درباره کتاب دوست داشتم هر شب به پیاده روی بروم

کتاب دوست داشتم هر شب به پیاده روی بروم و دیگر داستان‌های اوبابا مجموعه داستان‌های برناردو آچاگا است که بعد از انتشار، جوایز ادبی بسیاری از جمله ملی ادبیات اسپانیا، جایزه منتقدین و جایزه اوسکادی را در سال ۱۹۸۹، جایزه ادبیات اروپا در سال ۱۹۹۰ و جایزه میل‌پاژ فرانسه و جایزه تروا کورون فرانسه را در سال ۱۹۹۲ از آن خود کرده است. 

این کتاب سه بخش دارد و داستان‌هایی را از زندگی در اوبابا، دهکده‌ عجیب ‎و دورافتاده در باسک، بیان می‌کند. در اوبابا آدم‌‎های مختلفی زندگی می‌کنند. روشنفکر، چوپان، دانش‌آموز و ... و همه به نوعی راه خود را به داستان‌ها پیدا می‌کنند. برناردو آچاگا با زبان طنز و نیشدار خود، داستان‌ها را خاص‌تر کرده است. 

نشریه نیویورک تایمز درباره کتاب دوست داشتم هر شب به پیاده روی بروم، اینطور نوشته است: «تنوع فوق‌العاده و ترکیب بی‌مانند ژانرهای مختلف باعث می‌شود که این کتاب از هر اثر دیگر در ژانر داستان کوتاه متمایز شود. صفحات کتاب، کلام و جهان را دگربار نو و باطراوت می‌کنند».

نشریه ایندیپندنت بعد از ستودن قلم نویسنده، نوشته است: «سؤالاتی که آچاگا پیش می‌کشد جهان‌شمول و فارغ از زمان هستند. داستان‌های این اثر به طرز شگفت‌آوری نو و بسیار درهم‌آمیخته‌اند. آچاگا با قدرت قلم خود ما را محسور می‌کند». علاوه بر این، از فرم متفاوت این کتاب صحبت می‌کند و تحسینی از نویسنده به عمل می‌آورد که سنت‌های مردم باسک را در آثارش به وضوح نشان داده است. 

کتاب دوست داشتم هر شب به پیاده روی بروم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از طرفداران داستان کوتاه هستید و دوست دارید تجربه جدیدی در مطالعه داستان به دست بیاورید، کتاب دوست داشتم هر شب به پیاده روی بروم را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

درباره برناردو آچاگا

برناردو آچاگا، نویسنده‌ی اسپانیایی از اهالی باسک است. او در سال ۱۹۵۱ متولد شده است در دانشگاه بارسلونا در رشته فلسفه تحصیل کرده است و آثارش را به زبان مردم منطقه باسک می‌نویسد و خودش آن‌ها را به زبان اسپانیایی ترجمه می‌کند. 

برناردو آچاگا در طول زندگی‌اش کارهای بسیاری را انجام داده است: در حوزه اقتصاد نظریه ‎پردازی می‌کرده و متون رادیویی می‌نوشته. او همچنین داستان کوتاه و رمان و چند مجموعه شعر کودک را هم در کارنامه حرفه‌ای خود دارد. 

بخشی از کتاب دوست داشتم هر شب به پیاده روی بروم

دوست داشتم هر شب به پیاده‌روی بروم، چون شب واقعاً زیباست، درست مانند آخرین ساعت غروب که آن هم بسیار زیباست. ما قبلاً چهارنفری این کار را می‌کردیم: پدربزرگ، توبی، کنت و خودم. قبل از غروب خورشید کارهایمان را تمام می‌کردیم و برای پیاده‌روی به‌سمت دره راه می‌افتادیم. پدربزرگ سوار کنت می‌شد و من عصای کوچک سفیدی را که در جشنواره برایم خریده بودند با خود می‌بردم. توبی مدام می‌دوید و جست‌وخیز می‌کرد و آن‌قدر خنگ بود که دائماً برای پرستوها پارس می‌کرد، اما پرستوها برای تمسخر او با سرعت از کنار پوزه‌اش می‌گذشتند و سوت می‌زدند، چون چنان‌که همه می‌دانند پرستوها هنگام غروب سوت می‌زنند و به شکار مگس می‌روند. مگس‌ها را می‌گیرند و در بال‌ها و میان پرهایشان ذخیره می‌کنند. اوج زحمتشان در بهار و برای بچه‌هایشان است، چون اکثرشان خانواده دارند. هرگاه فصل بهار فرامی‌رسید، پدربزرگ به زوجی که در اسطبل ما لانه داشت کمک می‌کرد؛ نوک بچه‌هایشان را باز می‌کرد و خرده‌نان‌هایی خیس‌خورده با شیر به آن‌ها می‌داد، چون آن زوج نان‌خورهای زیادی داشتند، مجموعاً پنج بچه، چه مسئولیت سنگینی! همیشه در خانه‌مان این را می‌گویند که زندگی خیلی خرج دارد و مثلاً مزرعه‌مان هیچ‌وقت ما را از فقر بیرون نمی‌کشد و من نمی‌توانم برای ادامه تحصیل به دانشگاه بروم، حال آنکه تک‌فرزندم. اما به‌هرحال زیاد برایم مهم نیست، درضمن من یازده‌سال بیشتر ندارم و هنوز زمان زیادی تا رفتن به دانشگاه مانده است.

خلاصه، ما همیشه چنین می‌کردیم، هم‌زمان با پرستوها مزرعه را ترک می‌کردیم و سلانه‌سلانه به‌سوی دره می‌رفتیم. پدربزرگم متر خیاطی مادرم را با خود می‌آورد، چون مادرم خیاط است و گهگاه لباس می‌دوزد. یک بار لباس قرمز جیغی برای خانم معلم روستا دوخت و من خیلی‌خیلی عاشق آن لباس بودم، اما آن وینسنت بی‌شعور نه. او لباس را مسخره می‌کرد و می‌گفت خانم معلم آن را خریده چون عاشق شده است و با این لباس شبیه یک گوجهٔ عینکی می‌شود. او حتی یک نقاشی هم روی تخته کشید و خانم معلم همه ما را تنبیه کرد.

اما چنان‌که می‌گفتم، پدربزرگ این متر نواری را با خود می‌آورد تا میزان رشد گیاهان را اندازه بگیریم. یک‌روز یونجه‌ها را اندازه می‌گرفتیم و روز دیگر شبدرها را. ازآنجاکه پدربزرگ خیلی پیر بود، من بودم که زانو می‌زدم و نقطه صفرِ متر را روی زمین می‌گذاشتم. سپس، پدربزرگ محاسباتش را انجام می‌داد و می‌گفت: «جای نگرانی نیست ماری. این گیاه از دیروز هفت میلی‌متر رشد کرده. دنیا هنوز زنده‌ست.»

از شنیدن این حرف‌های پدربزرگ بسیار خوشحال می‌شدم و خیلی وقت‌ها به خنده می‌افتادم. مخصوصاً یک روز حسابی خندیدم. آن روز، هر چهارنفرمان در مزرعه‌ای پر از آن گیاه دوست‌داشتنی موسوم به شنبلیله بودیم و مثل همیشه اندازه می‌گرفتیم که ناگهان کنت گردنش را کشید و یک دسته کامل شنبلیله خورد، درست همان دسته‌ای که با نخی سفید نشان کرده بودیم، چون طبیعتاً هر بار که گیاهی را اندازه می‌گرفتیم، نخی سفید به‌عنوان نشانه دور آن می‌بستیم تا روز بعد بدانیم باید دنبال کدام گیاه باشیم. پدربزرگ از کار کنت عصبانی شد و به او گفت دیگر باید یاد بگیرد به کار او احترام بگذارد وگرنه تمام دندان‌هایش را بیرون می‌کشد. اما عصبانیتش دوامی نداشت، چون کنت اسب خیلی خوبی بود، خیلی‌خیلی خوب. و وقتی سرزنشش می‌کردیم، خیلی‌خیلی غمگین می‌شد و جوری با چشم‌های گنده‌اش به ما نگاه می‌کرد که فوراً او را می‌بخشیدیم.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۳۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۳۳۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۱۰۵,۰۰۰
تومان