کتاب رام کننده باد؛ داستان پسری که از باد، برق ساخت
معرفی کتاب رام کننده باد؛ داستان پسری که از باد، برق ساخت
کتاب رام کننده باد؛ داستان پسری که از باد، برق ساخت نوشته ویلیام کامکوامبا و برایان میلر و ترجمه سینا یوسفی است. کتاب رام کننده باد؛ داستان پسری که از باد، برق ساخت را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب رام کننده باد؛ داستان پسری که از باد، برق ساخت
در زمانی دور که یک قحطی بسیار وحشتناک به دهکده کوچک «ویلیام کامکوامبا» در مالاوی میرسد، خانواده او تمام محصولات کشاورزیشان نابود میشود و دیگر چیزی برای خوردن و آشامیدن و فروختن ندارند. ویلیام در کتابهای علوم در روستا شروع به تحقیق میکند تا بتواند راه حلی پیدا کند. او موفق میشود ایدهای بزرگ پیدا کند؛ یک آسیاب بادی. با استفاده از قطعات قدیمی دوچرخه و آهن پاره، توانست یک آسیاب بادی بسازد. این اختراع برق را به خانه آن ها برگرداند و توانست جان آن هارا نجات دهد.
خواندن کتاب رام کننده باد؛ داستان پسری که از باد، برق ساخت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رام کننده باد؛ داستان پسری که از باد، برق ساخت
ببینید، قبل از اینکه با معجزهای به نام علم آشنا شوم، فکر میکردم جادو بر دنیا فرمانروایی میکند. منظورم جادوی شعبدهبازها، بیرون آوردن خرگوش از کلاه و نصف کردن مردم با ارّه و اینجور چیزها نیست که در تلویزیون میبینید. منظورم جادویی نامرئی است که دنیای اطرافمان را فراگرفته، مثل همین هوایی که تنفس میکنیم.
در مالاوی جادو به شکلهای گوناگونی بهکار میرفت. رایجترین نوعش را جادوگرهای طبیب بهکار میبردند که بهشان میگفتیم سینگانگا . جادوگرها آدمهای مرموزی بودند، بعضیهایشان میان مردم پیدایشان میشد، معمولاً یکشنبهها به بازار میآمدند، پتو پهن میکردند، مینشستند و دورشان را پر میکردند از استخوانها و گیاهان و پودرهایی که به ادعای خودشان همهٔ مریضیها را، از شورهٔ سر گرفته تا سرطان، درمان میکرد. مردم فقیر و بیچاره چون پول رفتن پیش پزشکهای واقعی را نداشتند، از کیلومترها آنطرفتر پیاده میآمدند تا این جادوگران طبیب را ببینند. این قضیه باعث میشد اتفاقهای ناخوشایندی بیفتد، بهخصوص اگر کسی واقعاً مریض بود.
مثلاً اسهال را در نظر بگیرید که در روستاها بیماری رایجی است و به دلیل نوشیدن آب آلوده به وجود میآید و اگر درمان نشود، ممکن است باعث کمآبی بدن بشود. هرساله چندین کودک بر اثر این بیماری میمیرند، مرضی که با خوردن مایعات و آنتیبیوتیکهای ساده درمان میشود. اما روستاییهای فقیر یا بیاعتقاد به پزشکی مدرن سرنوشت خود را به دست تشخیصهای مسخرهٔ سینگانگاها میسپارند:
جادوگر میگوید: «اوه، فهمیدم مشکل چیه. حلزون گرفتی.»
«حلزون؟!»
«تقریباً مطمئنم. باید فوراً از بدنت بیاریمش بیرون!»
جادوگر کیف پر از ریشه و پودر و استخوانش را میگردد و لامپی بیرون میکشد.
میگوید: «پیرهنت رو بزن بالا.»
بدون اینکه لامپ را به چیزی وصل کند، آن را آرام روی شکم بیمار میمالد، انگار که میخواهد زیر نور چراغ چیزی را پیدا کند که فقط خودش میتواند ببیندش.
«ایناهاش! میتونی حرکت حلزونه رو ببینی؟»
«اوه آره، فکر کنم میبینمش. آره! اوناهاش!»
جادوگر دوباره میرود سراغ کیفش و دنبال محلولی جادویی میگردد، کمی از محلول را روی شکم بیمار میریزد.
میپرسد: «بهتر شدی؟»
«آره، فکر کنم حلزونه رفته. دیگه تکون خوردنش رو حس نمیکنم.»
«خوبه! سههزار کواچا میشه.»
اگر پول بیشتری بدهید، سینگانگا میتواند دشمنهایتان را نفرین کند، سیلها را بفرستد سراغ مزرعههایشان، کفتارها را سراغ مرغهایشان و وحشت و اندوه را سراغ خانههایشان. وقتی شش سالم بود، این بلا سرم آمد، یا حداقل فکر میکردم که سرم آمده است.
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
نظرات کاربران
من فیلم این کتاب رو دیدم. بسیار الهام بخش و جذاب بود 😍 نمیدونم کتابش چطور باشه ولی از فیلم خیلی لذت بردم
کتاب قشنگی هست. من انقدر خوندمش سرم گیج می رفت تا ۲، ۳ روز (چاپی بود)ولی عالییییی. خود داستان درباره ی نویسنده بود و فیلمشم هست.