کتاب موریگان کرو و بازار مخوف
معرفی کتاب موریگان کرو و بازار مخوف
کتاب موریگان کرو و بازار مخوف نوشته جسیکا تاونزند و ترجمه مروا باقریان است. این داستان درباره دختری است که در نحسترین روز سال متولد شده و نفرین شده است اما با فرار کردن به شهر نورمور، موفق میشود تا از این نفرین مرگبار رها شود...
انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب موریگان کرو و بازار مخوف
موریگان کرو، همان دختر نفرین شده که قرار بود در شب تولد یازده سالگیاش، بمیرد، توانست از نفرین مرگبار فرار کند، به نورمور بیاید و عضو کانون واندروس شود. کانون به او قول حمایت و رفاقت و تعلق مادامالعمر داده، اما خب، انگار چیزی سرجایش نیست. اول از همه اینکه از موریگان درست و حسابی استقبال نمیشود. او یک واندراسمیت نادر است، اما در کانون به جای اینکه به او کمک کنند تا قدرتش را پیدا کند، میخواهند آن را سرکوب کنند...
اما مشکلات به اینجا ختم نمیشود، شهر نور مور، همان شهر امن و امان هم حالا به جایی خطرناک تبدیل شده است، انگار ناپدید شدن اعضای کانون کافی نیست که مشکلات دیگر هم بر سر موریگان هوار میشوند!
کتاب موریگان کرو و بازار مخوف را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب موریگان کرو و بازار مخوف اثری جذاب برای تمام نوجوانان و تمام علاقهمندان به داستانهای فانتزی است. اگر جلد اول مجموعه را خوانده و دوست داشتید، حالا نوبت کتاب موریگان کرو و بازار مخوف است.
درباره جسیکا تاونزند
جسیکا تاونزند (Jessica Townsend) ۱۸ آوریل ۱۹۸۵ در کالوندرا ، کوئینزلند متولد شد. او نویسنده استرالیایی است که برای نوشتن سری رمانهای خیالی کودکان به نام Nevermoor معروف شده است. است. اولین رمان جسیکا تاونزند، موریگان کرو؛ در سرزمین نورمور (Nevermoor: The Trials of Morrigan Crow) برنده جایزه کتاب سال در جوایز صنعت کتاب استرالیا شد.
بخشی از کتاب موریگان کرو و بازار مخوف
موریگان صبح روز بعد که از خواب بیدار شد، میتوانست تا حدودی به خودش بقبولاند که سفر نصف شبی به کانوا خواب و خیال خارقالعاده و عجیب و ترسناکی بیش نبوده. اگر آن خالکوبی طلایی وجود نداشت.
ژوپیتر که دو لیوان آبمیوه میریخت، اصرار داشت که: «خالکوبی نیست.» موریگان روی بشقابی پر از نان برشته (یک مقدار سوخته بودند چون آنها را زیادی نزدیک آتش نگه داشته بود، اما هنوز میشد خوردشان) حلقهحلقه عسل ریخت و پودر دارچین پاشید. بعد از رویدادهای شبِ پیش، هر دو دیرتر از زمان صرف صبحانه در سالن غذاخوری بیدار شدند و ژوپیتر در عوضش سفارش داد یک چرخدستی به اتاقش بفرستند. هر کدام یک سمت میز نشستند. گلچینی از غذا جلویشان گسترده بود، از صبحانههای درستوحسابی مثل قزلآلای دودی و خاگینه گرفته تا غیرصبحانههای ناشایستی مثل سوپ گوجهفرنگی و کنگر فرنگی؛ ژوپیتر میمُرد برای کنگر فرنگی. «واقعاً خیال کردی من بهشون اجازه میدم برات خالکوبی کنن؟»
موریگان گاز گندهای به نان برشتهاش زد و دیگر لازم نبود جواب بدهد. راستش او هیچوقت درست نمیدانست ژوپیتر چه اجازهای میدهد و چه اجازهای نمیدهد.
سکوت معنیدارش از چشم ژوپیتر پنهان نماند. هول شد و گفت: «موگ! خنگ نشو. خالکوبی درد داره. این درد داره؟»
موریگان همانجور که لقمهاش را قورت میداد سرش را تکان داد. گفت: «نه.» و عسل روی انگشت اشارهاش را مکید تا بتواند چیز جدیدی را که به نوک انگشتش اضافه شده بود معاینه کند: یک و طلایی. شکل و شمایلش عین سنجاق کانوایش بود اما خیلی کوچکتر. روی پوستش قدری برجسته شده و زیر نور کمی برق میزد. «اصلاً درد نداره. فقط یه مقدار... انگاری... وجودش حس میشه.»
دیگر نمیدانست چطور نشانی را که بهشکل اسرارآمیزی با وجود آن بیدار شده بود، توصیف کند. نه میسوخت، نه زُقزُق میکرد، نه خارش داشت و نه هیچ احساس دیگری که بتواند رویش انگشت بگذارد. چیزی نبود که یک نیروی خارجی زورچپان کرده باشد؛ نمیشد گفت زخم است یا جراحت. بیشتر مثل این بود که از داخل پوست موریگان رو به بیرون فشار آورده باشد. قبل از آنکه با چشمهای خودش ببیندش، اصلاً قبل از آنکه کامل بیدار شود، وجودش را حس کرده بود. «عجیبه، نه؟»
ژوپیتر با قدری حیرت داشت انگشت اشاره خودش را وارسی میکرد. به موریگان گفته بود مال او هم درست مثل نشان موریگان، روز بعد از معارفه کانوایش ظاهر شد ـ سالهای سال قبل. قیافهاش نشان میداد که انگار خیلی وقت است ازش غافل بوده. «هوممم. به گمونم. ولی چیز بهدردبخوریه.»
«به چه دردی میخوره؟»
«به همه دردی.» شانهای بالا انداخت و دوباره حواسش را داد به سفره صبحانه و مشغول انتخاب دقیق لقمه بعدش شد.
«مثلاً؟»
«درِ خیلی جاها رو به روت باز میکنه. کمک میکنه اعضای دیگهٔ کانون تو رو بشناسن.»
«سنجاقمون همین کار رو میکنه.»
«نه.» بالاخره دست گذاشت روی نان تست نیمسوختهای و دست دیگرش را برای مربا دراز کرد.
موریگان چشمش را تنگ کرد. «چطور؟»
داشت همان ژوپیتربازی اعصابخردکنش را در میآورد و مثل یکجور شکنجه ویژه قطرهچکانی اطلاعات میداد. شاید چون نمیخواست به موریگان حرفی بزند، یا شاید گفتوگوی حال حاضرشان بین دهها رشته فکر دیگری که توی سرش قطار میشدند و تند میگذشتند کماهمیتترین بود. در مورد ژوپیتر همیشه تشخیصش سخت بود.
«سنجاق برای ناوانهاست.»
حجم
۳۴۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۳۴۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
نظرات کاربران
من بیشتر کتاب های ترسناک میخوانم. این ترسناک نیست، ولی خیلی جالب و تخیلی است. توصیه میکنم بخونید. یک قسمت از کتاب 📢 موریگان لحظهای این پا و آن پا کرد و لباس فرمش را بیخود و بیجهت صاف و صوف
خیلی قشنگ عالی و فوق العاده این جلد دوئه حتما قبلش جلد قبلیش رو بخونید
این کتاب متفاوت ترین و خاص ترین کتاب نوجوانی هست که خواندم. متن، روان و زیبا و پر از معمای هیجان انگیز... بسیار توصیه میکنم
این کتاب جلد دوم موریگان کرو هست(جلد یکش مبشه موریگان کرو در سرزمین نورمور) هم ترسناکه و هم طنزه یه جاهاییش از ترس سکته میکنی و یه جاهایی ش غش غش میخندی از ترجمه ی عالی ش هرچی بگم کم گفتم. اونقد
«موریگان کرو» از نفرین مرگبارش گریخته و به کانون واندروس پیوسته است. کانون به او قول حمایت و رفاقت و تعلق مادامالعمر داده، با این وجود، آنطور که موریگان انتظار دارد از او استقبال نمیشود... موریگان یک واندراسمیت نادر است،
کتابش قشنگه ولی یک زره گرونه ای کاش کمی تخفیف بدهد
به نظرم بد نیست و ارزش خوندن داره ولی اگه آدمی هستید که به رئال علاقه بیشتری داره نخونیدش چون کاملا مخالف با زندگی عادیه
عالی بسیار دوست داشتم و عکس روی بیشتر بیشتر شبیه میویس در انیمیشن هتل ترانسیلوانیا بود ممنون
برای تعلق داشتن باید باور داشته باشی... موریگان کرو از نفرین مرگباری گریخته و به کانون واندروس پیوسته است. کانون به او قول حمایت داده، اما آن طور که موریگان انتظار دارد، از او استقبال نمی شود... شهر جادویی نورمور هم از
•این کتاب، جلد دومه و قبلش حتما جلد اول رو بخونید •از جذابیت و کشش این کتاب نگم براتون😍 •از خواندن این کتاب بینهایت لذت بردم و پیشنهاد نیکنم شما هم این کتاب رو بخونید •شخصیت پردازی ها عالین، واکنش ها، احساس ها،