کتاب آسمان چتر من است
معرفی کتاب آسمان چتر من است
کتاب آسمان چتر من است نوشته هانا پیری است. این کتاب را نشر ویکتور هوگو منتشر کرده است. آیا اعمال ما به سمت ما باز میگردد ؟ کارهای خوب ما رنگی از نیکی به زندگی مان میپاشد و کارهای بد ما رنگی از زشتی را برایمان به همراه دارند؟ این کتاب به دنبال این پرسشها است.
درباره کتاب آسمان چتر من است
بازگشت کارها در جهان در این مجموعه داستان چون پیامی آشنا دیده می شود. هانا، نویسندۀ این مجموعه، نگاهش به زندگی سرشار از نیکیها است. شخصیتهای داستانش با مشکلات دست و پنجه نرم میکنند اما سرانجام در مسیر درست قرار میگیرند. چشم انداز هانا پیری از دنیای پیرامونش از ورای مشکلات، موفقیتها را می بیند و با نگاه و توصیفات دقیق، ما را با فراز و نشیب های قهرمانان داستان هایش همراه میسازد.
زمانی که هانا این داستانها را به رشتهٔ تحریر درآورد تازه به چهارده سالگی پا میگذاشت او نویسنده ای پر تلالو در میان تاریکیهایی است که ما را فرا گرفته است.
خواندن کتاب آسمان چتر من است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب آسمان چتر من است
تارا در جادهای برفی در حال رانندگی بود. به طرف خانهٔ مادربزرگش میرفت. دو طرف جاده پر از برف بود ولی اکنون برفی نمی بارید. سمت چپ جاده پوشیده از برف و درهٔ سمت راست پر از درختان کاج بود. درختانی که برگهایشان از برف زیادی که بر روی آنها نشسته بود، به سفیدی می زد. اما او از دیدن آن مناظر لذت نمی برد و این به خاطر کاری بدی بود که مرتکب شده بود.
حسی به او میگفت: کار بسیار بدی کردی.
اما حس دیگری میگفت: از کارت بسیار خوشم آمد. در تمام دنیا نظیر آن گل سینهٔ زیبا پیدا نمیشد اگر آن را برنمی داشتی، پشیمان می شدی.
افکار عجیب و غریب در ذهنش می چرخید. نمی دانست باید چه کند.
ناگهان صدایی شنید. به نظر می رسید لاستیک ماشینش پنچر شده است. ماشین را کنار جاده کشاند و توقف کرد. در را باز کرد و نگاهی به لاستیک انداخت.
با تاسف متوجه شد پنجر است.
به جاده نگاه کرد، میخواست دستانش را بالا ببرد تا از ماشین های گذری کمک بخواهد اما متوجه شد در آن جادهٔ برفی کاملا تنهاست. با ناامیدی دستانش را پایین آورد. دوست نداشت داخل ماشین بنشیند؛ برای همین بیرون رفت و روی برف های کنار جاده نشست. چقدر هوا سرد بود!
به آسمان نگاه کرد. خورشید کم کم توانست از پشت ابرهای سفید بیرون بیاید و نور و گرمای لذت بخشش را بر همه چیز بتاباند. اما برف ها چنان روی هم انباشته و سفت شده بودند که گرمای خورشید به راحتی نمی توانست آنها را آب کند. نور خورشید، تمام جاده را نورانی کرده و او می توانست تا انتهای آن را ببیند. بعضی از قسمت های آسفالت که یخ زده بود زیر نور خورشید برق میزد و برف های کنار جاده، بیش از هر چیزی خودنمایی میکردند. این جاده هم اکنون به جاده ای برفی تبدیل شده بود.
وسط این منظرهٔ زیبا یک ماشین با لاستیک پنچر شده و یک دختر که تازه به سن ۲۵ سالگی رسیده بود، دیده می شد.
حجم
۴۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
حجم
۴۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
نظرات کاربران
خیلی جذاب بود خیلی جالب و قشنگ با اینکه یه خورده شخصیت تارا بد بود