دانلود و خرید کتاب لحظات تلخ و شیرین زندگی فرشته بابائی چشمه کبودی
تصویر جلد کتاب لحظات تلخ و شیرین زندگی

کتاب لحظات تلخ و شیرین زندگی

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب لحظات تلخ و شیرین زندگی

کتاب لحظات تلخ و شیرین زندگی داستانی نوشتهٔ فرشته بابائی چشمه کبودی است که در انتشارات نمای علم منتشر شده است.

درباره کتاب لحظات تلخ و شیرین زندگی

در آغاز کتاب لحظات تلخ و شیرین زندگی با فرنوش که مددکاری خوانده است همراه می‌شویم و به یک آسایشگاه می‌رویم. او می‌خواهد زندگی افراد آنجا را بررسی کند. پانیذ داستان خودش را می‌گوید. پانیذ دختر کوچکی بوده است که زندگی برایش مانند دیگران نبوده. پدر او جز مادر پانیذ یک همسر دیگر داشته و همین اتفاق زندگی را برای او دشوار کرده است. در خانهٔ آن‌ها مدام درگیری و دعوا بوده و پانیذ زندگی سختی داشته. چندان نمی‌توانسته آرامش داشته باشد و باید برای زندگی‌اش تصمیم می‌گرفته اما این تصمیم‌ها بسیار دشوار بودند و زندگی‌ای پرماجرا را برای او ساخته‌اند.

خواندن کتاب لحظات تلخ و شیرین زندگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی ایران پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب لحظات تلخ و شیرین زندگی

«پانیذ روزی از روزها که از مدرسه به خانه برگشت، کیفش را به‌طرفی انداخت و شروع به گریه کرد و می‌گفت که من دیگر به مدرسه نمی‌روم چون بچه‌ها مسخره‌ام می‌کنند و مدام روی تخته می‌نویسند که من دو تا مادر دارم.

پانیذ کلاس پنجم بود که مادرش دوباره قهر کرد ـ ناگفته نماند که پدر پانیذ او را خیلی دوست داشت ـ روزی برادر کوچک پانیذ گفت آبجی از خانهٔ بابایم بوی کتلت می‌آید من هم دلم می‌خواهد. پانیذ گفت من بلدم درست می‌کنم ولی باید کمکم کنی. پانیذ مواد را حاضر کرد و بعد روغن را گذاشت تا داغ شود. کتلت اول را که داخل روغن انداخت، روغن داغ روی دستش پاشید و دستش سوخت. اما بالاخره او توانست برای برادرش کتلت بپزد. او به برادرش سفارش کرد که بعد از غذا، درس‌هایش را بخواند. آن شب پانیذ دست‌هایش را داخل یک کاسه آب سرد گذاشته بود و قرآن می‌خواند و دعا می‌کرد که مادرش برگردد. بالاخره بعد از یک ماه مادرش برگشت. پانیذ به مادرش گفت مامان من این کتاب قرآن را تمام کردم تا شما برگردید. مادرش با اخم گفت دعا کردی که به این خانه لعنتی برگردم من که هیچ دلخوشی ندارم. باید دعا می‌کردی که این زن از بین برود. پانیذ از رفتار مادرش ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد.

روزی برادر کوچکش، پدرام به او گفت که آقای مدیر از من خواسته تا برایش شیر بخرم و ببرم. من به دبستان می‌روم، تو شیر بگیر و بیاور. پانیذ قبول کرد و به او گفت تو برو مدرسه، من شیر می‌خرم می‌آورم. او چند بسته شیر خرید و به مدرسهٔ پدرام رفت. مدیر از او تشکر کرد و پانیذ از وضعیت درسی پدرام پرسید. معلم پدرام که در دفتر نشسته بود گفت پدرام بچه زرنگی است، وضعیت درسی‌اش هم خوب است، فقط او خیلی لاغر و گوشه‌گیر است و حتی زنگ‌های ورزش هم با بچه‌ها بازی نمی‌کند. پانیذ گفت من در درس‌هایش به او کمک می‌کنم. از نظر خوراک و پوشاک هم کم و کسری ندارد، ولی مادرمان قهر کرده، چون پدرم با زن دیگری زندگی می‌کند. معلم گفت من خیلی متأسفم. اگر روحیه شما خوب باشد مسلما پدرام هم تغییر می‌کند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۲ صفحه

حجم

۱۱۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۲ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان