کتاب مومیایی ها در صبح
معرفی کتاب مومیایی ها در صبح
کتاب مومیایی ها در صبح جلد سوم مجموعه خانه درختی جادویی نوشته مری یوپ آزبرن است. این کتب داستانی جذاب برای کودکان است و آنها را به سرزمین داستانهای هیجانانگیز میبرد. این کتاب با ترجمه آریا فلاحتگر منتشر شده است.
درباره مجموعه خانه درختی جادویی
یک روز تابستانی در «فروگ کریک» پنسیلوانیا یک خانه درختی جادویی در جنگل ظاهر میشود. جک هشت ساله و خواهر هفت سالهاش، ﺁنی، از خانه درختی بالا رفتند. آنها آنجا کلی کتاب پیدا کردند. جک و ﺁنی خیلی زود فهمیدند که خانه درختی جادویی است و میتواند آنها را به جاهایی که داخل کتابها بود ببرد. تنها کاری که باید میکردند این بود که به یک تصویر اشاره کنند و ﺁرزو کنند که به آنجا بروند.
آنها با راهنمایی گربهای سیاه با وزیدن باد تندی وارد دنیای اسرارآمیز اهرام میشوند و از چگونگی مومیایی کردن جسد پادشاهان مصر، باورها و آیینهای مصریان درباره مرگ، خط و پوشاک آنها آگاهی مییابند. اما همه چیز ساده نیست گاهی دردسر در کمین است.
این مجموعه کتاب از طرف منتقدان ادبی و معلمان بسیار مورد استقبال قرار گرفته است زیرا قادر است ذهن و تخیل کودکان را تقویت کند و آنها را بیش از قبل به کتاب علاقهمند کند.
خواندن کتاب خانه درختی جادویی؛ مومیایی ها در صبح؛ جلد سوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان علاقهمند به داستانهای فانتزی و جذاب پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خانه درختی جادویی؛ مومیایی ها در صبح؛ جلد سوم
آیا شخص اسرارآمیز الآن دارد او را تماشا میکند؟ کسی که اسمش با حرف «ام» شروع میشود؟
شاید «ام» مدال طلا را میخواست. همانی که جک در ماجرای دایناسور آن را پیدا کرده بود. شاید «ام» میخواست که آن نشانک چرمی، همانی که داخل کتاب قصر بود برگردانده شود.
یک «ام» روی مدال بود و یک «ام» روی نشانک. امّا من برای چی ایستادم؟
جک با صدای بلند گفت: «فردا همه چیز را بر میگردانم.»
نسیم در جنگل پیچید. برگها به لرزه افتادند.
آنی داد زد: «زود باش!»
جک به طرف درخت بلوط بزرگ برگشت. به نردبان طنابی چنگ انداخت و بالا رفت.
بالای پلهها از حفرهای که در کف چوبی بود به داخل خزید. کوله پشتیاش را پایین گذاشت و عینکش را به چشمش زد.
آنی گفت: «اوهوم! امروز نوبت کدام کتاب خواهد بود؟»
او به کتابهایی که در اطراف خانهٔ درختی پراکنده بودند نگاه میکرد.
آنی کتابی که دربارهٔ قلعهها بود را برداشت.
او گفت: «هی، این دیگه خیس نیست.»
«بذار ببینم.»
جک کتاب را از او گرفت. مات و مبهوت مانده بود. به نظر خوب میآمد. دیروز در خندقِ پر از آب قلعه، خیس شدهبود.
کتابِ قلعه جک و آنی را به زمانِ شوالیهها برده بود.
جک بیصدا از شوالیهٔ مرموزی که آنها را نجات داده بود تشکّر کرده بود.
جک به آنی هشدار داد: «مراقب باش!»
او یک کتابِ دایناسور را جلوی صورت جک تکان داد.
جک گفت: «اونو کنار بزار.»
یک روز قبل، کتابِ دایناسور آنها را به زمان دایناسورها برده بود.
جک بی صدا از «پترانودون» که او را از دست «رکس تیرانوساروس» نجات داده بود تشکّر کرد.
آنی کتابِ دایناسورها را در کنار کتابهای دیگر گذاشت. بعد نفسش را در سینه حبس کرد.
او زمزمه کرد: «وا، اینو ببین.»
او کتابی را که دربارهٔ مصرِ باستان بود به دست گرفت.
جک نفسش را حبس کرد. کتاب را از او گرفت. از لای آن نخ ابریشمی سبز رنگی بیرونزده بود.
جک به صفحهای نشانهگذاری شده بود رفت. تصویر یک هِرَم بود.
حجم
۴۴۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۴۴۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
نظرات کاربران
خیلی قشنگ من پیشنهاد میکنم اگه بتونم این کتاب رو می خرم🤗
اصلا خوب نبود
اصلا نخوندمش در اینستا پیج حامی پسر کوچولوی بامزه ر فالو کنید