کتاب بعدازظهر در ﺁمازون
معرفی کتاب بعدازظهر در ﺁمازون
کتاب بعدازظهر در ﺁمازون نوشتۀ مری پوپ آزبرن و ترجمۀ آریا فلاحتگر لیش است. این کتاب را انتشارات آتریسا منتشر کرده است.
درباره کتاب بعدازظهر در ﺁمازون
مری پاپ آزبرن در مجموعهٔ «خانهٔ درختی جادویی»، ماجراهایی فانتزی و علمی و تخیلی را به تصویر میکشد. کتاب بعدازظهر در ﺁمازون (جلد ششم از مجموعهٔ یادشده) داستانی تخیلی از مجموعه «خانۀ درختی اسرارآمیز» است که با زبانی ساده و روان برای گروههای سنی «ب» و «ج» نوشته شده است. «جک» و خواهرش «آنی» با یافتن کلبهٔ درختی سحرآمیز و کتابهای جادویی میتوانستند با اشاره به تصویر کتاب به هر جا که میخواستند، بروند. در این داستان از مجموعهٔ «خانهٔ درختی جادویی»، «جک» و «آنی» به زیباترین جایی که تابهحال دیده بودند، میروند. آنها در مرتفعترین بخش جنگل بارانی آمازون هستند. پایینآمدن از درخت، شروع اولین ماجراجویی آنها است.
خواندن کتاب بعدازظهر در ﺁمازون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان علاقهمند به داستانهای فانتزی و جذاب پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بعدازظهر در ﺁمازون
«آنی فریاد زد: «عجله کن جک!»
آنی بهطرف جنگل «فروگ کریک» دوید.
جک تعقیبش کرد.
آنی فریاد زد: «هنوز اینجاست!»
جک، آنی را گرفت. او در کنار یک درخت بلوط بلند ایستاد.
جک نگاه کرد. خانه درختی جادویی در روشنایی بعدازظهر میدرخشید.
آنی فریاد زد: «داریم میایم، بادوم زمینی!»
او نردبانِ طنابی را گرفت و شروع به بالارفتن کرد.
جک تعقیبش کرد. آنها بالا رفتند و بالا رفتند. بالاخره واردِ خانه درختی شدند.
آنی گفت: «بادوم زمینی؟»
جک کولهپشتیاش را در آورد. اطراف را نگاه کرد.
نور خورشید در میان انبوه کتابهایی که در مورد نینجاها، دزدان دریایی، مومیاییها، شوالیهها و دایناسورها بود، پخش شد.
حرفِ «ام» روی کف چوبی میلرزید. «ام» برای مورگان لو فی.
جک گفت: «من فکر نمیکنم بادوم زمینی اینجا باشه.»
آنی گفت: «در عجبم که او کجاست.»
جک پرسید: «از کجا میدونی بادوم زمینی زنه؟»
آنی گفت: «من فقط اینو میدونم.»
جک گفت: «اوه، پسر!»
جیغ زد!
آنی خندید و گفت: «نگاه کن، جک!»
یک جوراب صورتی کوچک در حال حرکت روی زمین بود. دیروز آنی جورابشلواریاش را برای بادامزمینی به یک تخت تبدیل کرده بود.
آنی یکتکهٔ کوچک را برداشت.
جیغ زد!
یک موش قهوهای و سفید از جوراب بیرون آمد. او با چشمای بزرگش به آنی و جک نگاه کرد.
جک خندید. او گفت: «سلام بادوم زمینی.»
آنی پرسید: «آیا امروز هم به ما کمک میکنی؟
در ژاپن قدیم، بادامزمینی به آنها کمک کرد.
آنی گفت: «ما باید سه چیز دیگه برای مورگان پیدا کنیم.»
جک درحالیکه عینکش را به جلو فشار میداد گفت: «ابتدا باید سرنخی پیدا کنیم که به ما بگه از کجا شروع کنیم.»
آنی گفت: «حدس بزن چی شده.»
جک گفت: «چی؟»
او به گوشهای از خانه درختی اشاره کرد و گفت: «ما نباید خیلی دور رو نگاه کنیم.»»
حجم
۷۲۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۷۲۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه