دانلود و خرید کتاب جودت بیک و پسران اورهان پاموک ترجمه ارسلان فصیحی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب جودت بیک و پسران اثر اورهان پاموک

کتاب جودت بیک و پسران

انتشارات:کتاب نشر نیکا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۶از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب جودت بیک و پسران

کتاب جودت بیک و پسران نوشته اورهان پاموک است که با ترجمه ارسلان فصیحی منتشر شده است. کتاب جودت بیک و پسران اولین رمان اورهان پاموک است که در ۲۲ سالگی آن را نوشته است. این کتاب روایت سه نسل است.

درباره کتاب جودت بیک و پسران

کتاب جودت بیک و پسران روایت داستان سه نسل از خانواده‌ای ساکن یکی از محله‌های ثروتمند استانبول است. بخش اول در اواخر سال‌های امپراطوری عثمانی و دوره مشروطیت دوم روایت می‌شود. در این بخش نویسنده سعی می‌کند خواننده را با گوشه‌های تاریک اوضاع آن‌دوره آشنا کند و عبور از سنت به مدرنیته و نوگرایی را در چشم خواننده آشکار نماید. بخش دوم که بخش اصلی رمان است در دهه ۱۹۳۰ اتفاق می‌افتد. در بخش سوم کتاب، با نسل سوم این خانواده آشنا می‌شویم که مربوط به سال‌های ۱۹۷۰ می‌باشد، یعنی قبل از کودتای نظامی که در آن سال اتفاق افتاد. نویسنده در این کتاب توانایی‌اش در خلق رمان کلاسیک را نشان می‌دهد.

خواندن کتاب جودت بیک و پسران را به چه کسانی پینشهاد می‌کنیم

اگر طرفدار اورهان پاموک و ادبیات ترکیه هستید این اثر را از دست ندهید.

درباره اورهان پاموک

اورهان پاموک در سال ۱۹۵۲ در استانبول به دنیا آمد. او در خانواده‌ای پرجمعیت و از لحاظ مالی تقریبا مرفه بزرگ شد و همین فضای خانوادگی الهام‌بخش فضای بسیاری از کارهای او مانند کتاب «چیدت بی و پسران» گرفت. پدربزرگ او مهندس عمران موفقی بود و از راه ساخت ریل‌های راه‌آهن و کارخانه ثروت بسیاری به دست آورد. پدر اورهان مسیر پدربزرگش را دنبال کرد اما در عوض آنکه ثروت‌آفرینی کند ثروتش را از دست می‌داد. اورهان اما مسیری کاملاً متفاوت اختیار کرد. او سه سال معماری خواند اما بی‌آنکه این رشته را به پایان برساند انصراف داد. در عوض در کلاس‌های روزنامه‌نگاری ثبت‌نام کرد و در نهایت تصمیم گرفت که نویسنده شود. او در سن ۲۲ سالگی نخستین رمان خود را با عنوان «جودت بیک و پسران» نوشت اما چهار سال زمان برد تا ناشری چاپ کتاب او را بپذیرد.

او در سال ۱۹۸۴ کتاب «خانه خاموش» و در سال ۱۹۸۵ کتاب «قلعه سفید» را نوشت و هردو جوایز متعددی از سوی منتقدین دریافت کردند. پس از انتشار کتاب قلعه سفید نیویورک تایمز نوشت: «ستاره‌ای جدید از شرق ظهور کرده است-اورهان پاموک». با وجود استقبال منتقدان، مخاطبین عام دیرتر به نوشته‌های پاموک گرایش پیدا کردند. «کتاب سیاه» شاید نخستین موفقیت چشمگیر پاموک در ترکیه بود. شهرت بین‌المللی پاموک اما با کتاب «نام من سرخ» بیش از پیش گسترده شد. این رمان ترکیبی از ماجراجویی، عشق و معماهای فلسفی است که در قرن ۱۶ در استانبول رخ می‌دهد. داستان روایت ۹ روز برفی در حکومت عثمانی در سال ۱۵۹۱ است که جدالی از شرق و غرب را در روایتی پرکشش بیان می‌کند. این رمان به ۲۴ زبان دنیا ترجمه شد و در سال ۲۰۰۳ برنده جایزه بین‌المللی ادبیات دوبلین شد. 

کتاب‌های پاموک عمدتاً روایت‌هایی است از سرگشتگی و بی‌هویتی، که با رگه‌هایی از تقابل ارزش‌های شرقی و غربی نیز در آن نهفته است. روایت‌های او سبکی پست‌مدرن همراه با پیچیدگی‌ و رازآلودگی دارند. پاموک در سال ۲۰۰۶ نوبل ادبیات را دریافت کرد. او نخستین نویسنده ترکی است که توانسته است نوبل ادبیات را کسب کند.

بخشی از کتاب جودت بیک و پسران

همین که پایش را از مغازه بیرون گذاشت، حس کرد اولین مشکلات روز را پشت سر گذاشته و برای این کار نیروی زیادی هم مصرف نکرده و همه چیز مثل همیشه روبراه است؛ همین خوشحالش کرد. بی‌آن‌که کالسکه‌چی که زیر سایهٔ درختی با کالسکه‌چی دیگری پرچانگی می‌کرد ببیندش، به طرف سلطان‌حمام به راه افتاد. مغازهٔ اشکنازی ششصد قدم آن طرف‌تر بود. توی ذهنش داشت نقشه می‌کشید که چطور به اشکنازی بگوید برای عقب انداختن تصفیه‌حسابش باید پول اضافه بدهد. همان‌طور که داشت می‌رفت، با دیگر تاجرهای سیرکه‌جی، با چهره‌های آشنا سلام و علیک می‌کرد. تاجرهای دیگر که می‌دیدندش، این مسلمان را که به جمعشان پیوسته بود با نگاه‌های توأم با حیرت و علاقه بدرقه می‌کردند و لبخند لامپاهای خراب را به چه کسی بفروشد. با خودش گفت این را می‌تواند از دوست تاجرش فؤاد بپرسد که به هوش و دوستی‌اش اعتماد داشت. بعد به ساعتش نگاه کرد. دید نزدیک دو و نیم شده. از مغازه بیرون رفت. می‌خواست پیش اشکنازی برود.

همین که وارد مغازهٔ لوازم ساختمانی و وسایل خانهٔ اشکنازی شد، از ریخت و پاش مغازه، از حال و هوای بی‌نظم آن و از خوشحالی شاگردها فهمید رئیس در مغازه نیست و عصبی شد. یکی از شاگردها گفت کشتی جزیره به خاطر مه تأخیر دارد. جودت‌بیک یادش افتاد که اشکنازی تابستان‌ها را در بویوک‌آدا می‌گذراند. یکدفعه غمگین شد. در جمع تاجرهای یهودی و یونانی و ارمنی خودش را خیلی تنها حس می‌کرد.

تصمیم گرفت نه از راهی که آمده بود، بلکه از خیابان اصلی به مغازه‌اش برگردد. فکر می‌کرد شلوغی خیابان و جنب و جوش آن از غمش بکاهد. راه می‌رفت و با خودش می‌گفت: «دلسرد و نگرانم، چون میان آن‌ها فقط من یک نفرم! چند نفر مثل من هست که هم تاجر ثروتمندی باشه و هم مسلمان؟ توی کل سیرکه‌جی و محمودپاشا فقط مغازهٔ بزازی کوچهٔ سلانیکیاست، یکی هم مغازهٔ تازه‌ای که فؤادبیک می‌زدند. نگاه‌ها به جودت‌بیک می‌گفتند: «ببینیم این تاجر فینه‌دار می‌تواند میان ما جایی برای خود پیدا کند؟ جسارت و عزمت را می‌پسندیم!» جودت‌بیک هم با نگاه‌هایی که انگار می‌گفت: «خوب می‌دانم دربارهٔ من چه فکری می‌کنید و مرا چگونه آدمی می‌دانید» به آن‌ها سلام می‌داد. سه ـ چهار قدم مانده به مغازهٔ اشکنازی یکی از تاجرها که اکثرشان یهودی و یونانی بودند، او را دید و از داخل مغازه‌اش صدایش کرد: «اوووه، جودت‌بیک روشنایی‌فروش، امروز خیلی شیک شده‌اید!»

جودت‌بیک هم برای آن‌که نشانش دهد آدمی است که شوخی سرش می‌شود، تازه، از شوخی خوشش هم می‌آید، در جواب گفت: «من همیشه شیکم!» اما زود یادش افتاد آن روز چرا شیک کرده و صورتش گل انداخت. 

نظرات کاربران

Alireza Esmailian
۱۴۰۰/۰۳/۲۰

من این کتاب رو با چاپ چشمه خوندم. کتاب خوبیه، و خیلی فرم ادبیات کلاسیک به خودش گرفته. داستان تک خطی، روایت‌های ساده و طبق عادت پاموک، پر از جزئیات تکراری، که به خودی خود دوست‌داشتنیه، ولی وقتی کنار این

- بیشتر
s.h
۱۴۰۰/۰۴/۲۴

بنظر من زیاد جالب نبود. الکی طولانی و کسل کننده بود که قلم خاص پاموک هست. ولی ترجمه خوب بود من صوتیشو گوش کردم بااین وجود خسته کننده بود دیگه انقد طولانی بخوای بخونی هیچی...

tdust
۱۴۰۰/۰۴/۲۴

جودت بیک؟!😂🤦🏻‍♀️ bey توی زبان ترکیه یعنی آقا میشه آقای جودت از ترجمه عنوان کتاب میشه اشتباهات مترجم داخل کتاب رو‌ حدس زد! لطفا اگه کسی خونده نظرشو راجع به ترجمه بگه ممنون.

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۲)
اینو بدون که برای پیشرفت تو کار دولتی داشتن دوست و رفیق و آشنا بیش‌تر از سعی و کوشش و هوش نقش نداشته باشه، کم‌تر نداره...
محمدرضا
به نظر من این‌جا، یعنی شرق، سرزمین تاریکی و بردگیه. قبلاً گفته بودم منظورم از این حرف چیه. منظورم اینه که آدما این‌جا آزاد نیستند، اگه کمی با زبون متافیزیک بگیم، این‌جا روح‌ها اسیرن.
محمدرضا
برتری انگلیسیا به خاطر اینه که اون‌جا فرد، انسان، آزادتره. این همون چیزیه که ما نداریم. ما آدمی که اون‌طور آزاد باشه، عقلشو به کار بندازه، اهل عمل باشه، نداریم. این‌جا همه طوری تربیت می‌شن تا برده باشن، سر خم بکنن، توی جامعه آب بشن، بترسن. آموزش این‌جا چوبِ استاده با چرت و پرت‌های ننه و خاله... آخرسر چیزی جز سر خم کردن یاد نمی‌دن. یه مشت مزخرفات و خرافات... هیشکی با سعی و تلاش خودش، با مخالفت با جامعه رشد نمی‌کنه. همه با گردن خم کردن، زیر حمایت کسی رفتن، با بردگی رشد می‌کنن. هیشکی فکر خودشو نداره؛ اگه فکر کنه، می‌ترسه...
محمدرضا
به ذهنش رسید که گذشته‌اش را به یاد بیاورد و خودش را تسکین بدهد. گذشته: گذشته بود که به او غرور و عشق به زندگی می‌داد. آینده: آینده چیزی ترسناک و مبهم بود. آدم چطور می‌توانست مطمئن شود که در آینده همه چیز از میان نمی‌رود؛ آینده‌ای که زود فرا می‌رسد، چون زمان زود می‌گذرد. دلش خواست زمان کند بگذرد. دلش خواست همه چیز آهسته‌آهسته تغییر کند، نو کهنه را بردبارانه تحمل کند، همه از این زمان و هستی که دور و برشان را در بر گرفته، خشنود باشند، کسی زیاد به کارها و وجود کسی دیگر دقت نکند
محمدرضا
شما می‌خواهید قبل از اعتقاد پیدا کردن، فکر کنید و بفهمید. برای همین است که نمی‌تونید اعتقاد پیدا کنید. اما این‌طوری نمی‌تونید از شرّ غم و ناراحتی خلاص بشید... ابتدا خودتون رو در احساساتتون رها کنید! ابتدا باور کنید، هیجانزده بشید؛ بعد می‌تونید از عقلتون استفاده کنید... این‌طوری نشستن و عمیق فکر کردن... آدمو غصه‌دار می‌کنه، غمگین و ناراحت می‌کنه. توی ترکیه، این‌جا، این‌طوری فکر کردن آدمو از جامعه بیرون می‌ندازه. اینا رو به اندازهٔ من می‌دونید. این‌جا کسی که فکر کنه، تنها می‌مونه... این‌جا بدون احساساتی شدن فکر کردن نوعی انحرافه... تازه، مگه می‌شه همه چیز رو با عقل و فکر درک کرد؟ در آفرینش به ما فقط عقل عطا نشده! احساساتمون هم هست
محمدرضا
این‌جا دنیا واسه خانما واقعاً جهنمه. شما رو به توی خونه موندن محکوم می‌کنن!»
محمدرضا
یه زندگی داریم. فکر کنیم که اونو چطور می‌خوایم بگذرونیم.
محمدرضا
جودت‌بیک گفت: «خب، بگید ببینم الان کجا دارین می‌رین؟ می‌رین واسه تفریح؟» رفیق گفت: «اونا می‌رن، من خونه می‌مونم.» «البته که می‌مونی. تو دیگه متأهل هستی. شماها کجا می‌رین؟ هیچ کدومتون بیک‌اوغلو نمی‌ره؟» محی‌الدین گفت: «من بعضی وقتا می‌رم.» «ای پدرسوخته!... اما خیلی زیاده‌روی هم نکنی یه موقع... من موقع جوونی هیچ کاری نکردم. الان با خودم می‌گم کاشکی یه کم جوونی کرده بودم.
محمدرضا
نصرت گفت: «جزو احمقا درش آوردن اونو!» مدتی فکر کرد: «راستش، مادرش هم همون‌طور بود. ازش می‌پرسیدم توی اروپا زَنا حق شرکت در انتخابات می‌خوان، برابری می‌خوان، نظر تو چیه؟ می‌گفت شما می‌دونید آقا. منم فرستادمش خونه‌شون! آدم این‌جا نمی‌دونه چطور باید زن بگیره
محمدرضا
بیا بریم بیرون. آدما رو تماشا کنیم! ببینیم چی کار می‌کنن. می‌خوام اونا رو تو اون زندگی روزمره و حقیرشون ببینم. الان کی می‌دونه دارن چی کار می‌کنن؟ بدون این‌که متوجه چیزی بشن، بدون این‌که چیزی بفهمن، بدون این‌که چیزی رو درک کنن بازم خوشبختن و سوت‌زنان زندگی می‌کنن. عصرا می‌شینن قهوه می‌خورن و وراجی می‌کنن و سوت می‌زنن.
محمدرضا

حجم

۷۲۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۷۴۰ صفحه

حجم

۷۲۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۷۴۰ صفحه

قیمت:
۶۶,۰۰۰
تومان