کتاب ماجرای کمیسر کلیکر؛ جلد پنجم
معرفی کتاب ماجرای کمیسر کلیکر؛ جلد پنجم
کتاب کاپیتان کچاپ جلد پنجم از مجموعه ماجرای کمیسر کلیکر نوشته راینر ماریا شرودر و ترجمه فریبا فقیهی است. مجموعه ماجرای کمیسر کلیکر را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره مجموعه ماجرای کمیسر کلیکر
مجموعه ماجرای کمیسر کلیکر یک سری داستان پلیسی با کلی معماهای بزرگ و پیچیده است که یک کمیسر پلیس باید بتواند این معماها را حل کند. این مجموعه یکی از پرفروشترین و پرطرفدارترین مجموعه داستانهای پلیسی برای کودک و نوجوان است که دنیایی پر از هیجان و ماجراجویی را برای بچهها به ارمغان میآورد.
ماجراهای این مجموعه حول یک کارآگاه تیز و باهوش به اسم کمیسر کلیکر میگذرد. اسم واقعی کمیسر، ناگل است اما به خاطر تاس بودنش او را کلیکر صدا میکنند. کمیسر کلیکر از اسلحه خوشش نمیآید و جالب اینجا است که بدون استفاده از اسلحه میتواند مشهورترین سارقان و خلافکارها را دستگیر کند. او در هر جلد از این مجموعه جذاب و هیجانانگیز ماموریتی بزرگ را با تبحر و هوش سرشار خود به انجام میرساند.
خواندن مجموعه ماجرای کمیسر کلیکر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
بچههایی که داستانهای پلیسی و هیجانانگیز دوست دارند، از خواندن داستانهای جذاب این مجموعه لذت خواهند برد.
درباره راینر ماریا شرودر
راینر ماریا شرودر نویسنده آلمانی داستانهای ماجراجویانه مخصوص کودک و نوجوان است. او در سال ۱۹۵۱ در روستوک به دنیا آمده است. راینر علاوه بر داستانهای کودک و نوجوان، برای بزرگسالان هم داستانهای تاریخی می نویسد. او علاوه بر نام خودش با نامهای مستعار اشلی کارینگتون و ریموند. م. شریدان هم مطلب مینویسد. کتابهای شرودر تاکنون بیش از شش میلیون نسخه فروش رفتهاند.
شرودر به خاطر یکی از رمانهای تاریخیاش به اسم «ابی لین - تبعید شده تا پایان جهان»، توانست جایزه فردریش گرستوکر پرایس را در سال ۱۹۸۸ دریافت کند. در سال ۱۹۹۸ نیز آژانس فدرال آموزش مدنی رمان «زیر درخت جاکارندا»ی او را در فهرست ۱۰۰ رمان ارزشمند قرن بیستم قرار داد. در همان سال راینر در سومین جشنواره بین المللی Eifel-Literaturpreis برای کتاب «راز راهبان سفید» جایزه گرفت. این نویسنده آلمانی در سال ۲۰۰۳ هم با رمان «راز کارتساز» توانست جایزه ادبیات هیئت داوران کتاب جوانان و همچنین جایزه کتاب ماه کمیته جوانان گوتینگن را به دست آورد و بلاخره در سال ۲۰۰۵ برای کتاب «تالاب گالیها» توانست جایزه کتاب جوانان Buxtehude Bull را از آن خود کند.
بخشی از کتاب ماجرای کمیسر کلیکر؛ جلد پنجم
«دیگه بسه!» گانگسترِ خشمگین فریاد زد و در سکوت شب صدای کلیک آمد و تیغهٔ چاقوی ضامندار درجا از غلافش بیرون پرید.
او با حرکتی نرم و برقآسا که نتیجهٔ تمرین مداوم بود، چاقو را از تیغهاش گرفت و پرتاب کرد. چاقو هوا را شکافت و با صدایی خفه در صندوقی چوبی فرو رفت که دستکم پانزده متر دورتر بود.
گانگسترِ چاقوباز گفت: «اگه این شازده پولدار زود پیداش نشه، نتیجه میگیرم از قرارمون پشیمون شده!» و سَلانهسَلانه به سمت جعبهٔ چوبی رفت و چاقو را از تخته بیرون کشید.
«کوتاه بیا تو هم دشنه! هیچکس توی بارانداز کاردرستتر از ما نیست.» این صدای کشدار و بیحال برنی بانانی بود که انگار به تارهای صوتیاش آدامس چسبانده بودند.
دشنه جواب داد: «معطلی دیگه بسه.» و یقهٔ کت چرمی سیاهش را بالاتر داد.
دشنه مردی لاغر و چهارشانه بود و چهرهای مانند پرندگان شکاری داشت. چشمهایش تنگ هم بودند، بسیار هشیار و پر از بیقراری و بیاعتمادی.
برنی بانانی درست برعکس او بود. او هیکلی گوشتالو داشت و چشمانی خوابآلود. آرامش و صبوری از چهرهاش میبارید و این حرص خیلیها را درمیآورد؛ اما معنیاش این نبود که به خطرناکی دشنه نیست، چون دستکمی از او نداشت.
گانگسترِ سوم گفت: «یارو سروکلهش پیدا میشه.» و برای صدهزارمین بار شانه را روی موهای مشکی و روغنزدهاش کشید. او جوانترین گانگستر بود؛ تقریباً بیستساله. لباسهایش مد دههٔ پنجاه بود: شلوار پاچهتنگ و کفشهای براق نوکتیز و پیراهنی با یقهٔ کوچک و یک کراوات که آن هم گره کوچکی داشت. موهایش را مثل الویس پریسلی درست میکرد و کاکلِ خوشفرم و تابدارش را هم شانه میکرد روی پیشانی. به خاطر همین برایش لقب گذاشته بودند: کاکل.
«سر چاقوم شرط میبندم که این نکبت ابله جا زده و ما رو قال گذاشته.» و کلافه با چاقویش ور رفت.
برنی بانانی گفت: «یه روزی میآد که به دست چپ خودت هم مشکوک میشی.»
کاکل با لحن نیشداری گفت: «باید بری وقتِ روانکاوی بگیری و درمان بشی.»
دشنه با تحقیر جواب داد: «روان من لوله پاککن لازم نداره، کاکل! حس شیشُم من همیشه خوب کار کرده. اونی که باید بره دکتر، تویی. دائم داری با موهات ور میری که روی اعصابه. از پنجکیلومتری خلافِ جهتِ باد بو میدی... اون هم اندازهٔ یه کارخونهٔ روغن مو!»
کاکل شانه را زیر بینیاش گرفت. «بوی بهشت میده، اما آدمهای بیفرهنگ از این چیزها سر درنمیآرن. من هم ازت به دل نمیگیرم، دشنه. دست خودت نیست.» لحنش سرشار از غرور جوانی بود.
برنی بیآنکه صدایش بالا و پایین شود گفت: «بیخیال حالا.»
دشنه فریاد زد. «جوجه خروس! سر درنمیآرم چرا اصلاً رئیس استخدامت کرده.»
کاکل با پوزخند گفت: «چون رئیس برخلاف تو شعور داره.»
دشنه هم با پوزخندی زیر لب گفت: «قر بده بیا!»
سه گانگستر زیر سقف دربوداغان و بلند یک انباری متروکه و کلنگی ایستاده بودند. بارانداز داشت در گرگومیش غروب فرو میرفت... رگبار تندی در راه بود. غرش رعد و برق از سمت شمال شرقی مدام شدیدتر و نزدیکتر میشد. سوز خیس و سرد رودخانه در آبراه میان انباریهای بارانداز میپیچید؛ یک مکان ناخوشایند برای انتظارکشیدن.
نخستین قطرههای باران روی آسفالت افتادند. رگبار شدید و شدیدتر شد. دیگر از سه گانگستر صدایی در نیامد. برق، آسمانِ شب را شکافت و برای کمتر از یک ثانیه انباری روشن شد. باران روی سقف شُرشُر میکرد. در کمتر از یک دقیقه خیابان به یک چالهٔ آب بزرگ تبدیل شد.
کاکل با حالت تمسخر به دشنه گفت: «بگیر چاقوت رو قورت بده. غلط نکنم مهمون داریم. یه درشکه داره میآد!» و به نور ضعیف چراغهایی اشاره کرد که از ته خیابان پدیدار شده بودند و بسیار آهسته، و میشد گفت با تردید، به آنان نزدیک میشد.
دشنه زیر لب با خودش چیزی گفت. سروکلهٔ یک لیموزین نقرهای از دل تاریکیِ خیس
حجم
۳٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۳٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه