کتاب فنجان شن
معرفی کتاب فنجان شن
کتاب فنجان شن نوشتهٔ ایرج افشاری اصل است. انتشارات نظری این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر یک مجموعه داستان کوتاه را در بر گرفته است.
درباره کتاب فنجان شن
داستانهای کوتاهِ کتاب فنجان شن برگزیدهٔ جشنوارههای پرسش مهر ریاست جمهوری، تولیدات رسانهای، ندای وحدت، امام رضا (ع)، طنز مکتوب، ارتش، انجمن سینمای جوان و... بودهاند. این داستانها در فاصلهٔ میان دههٔ ۱۳۶۰ تا هفتههای اول فروردین ۱۳۹۶ نوشته شدهاند. «مرخصی پایان دوره»، «شکفتن در عطش»، «ضامن آهوان سرزمین مادری»، «شمسالعماره، پاتوق پرندگان» و «یک از هزاران ماجرای آقای ساعی» عنوان برخی از این داستانهای کوتاه هستند. برخی از این داستانها بسیار کوتاهند؛ پس میتوان نام داستانک را به آنها داد.
داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب فنجان شن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه و داستانک پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب فنجان شن
«قرار است سه روز دیگر کارت پایان خدمتم را بگیرم. خانوادهام در تدارک سور و سات جشن پایان خدمتم هستند. آخرین نگهبانیام را میدهم. سر پست خاطرات دو سال خدمتم را مرور میکنم. به آیندهام فکر میکنم. به خانواده... به شغل و کار... ادامهٔ تحصیل... سر پست خوابم میگیرد. پاس بخش میآید. خشاب اسلحهام را خالی میکند. متوجه حضورش نمیشوم. یک هفته اضافه خدمت میخورم. خیلی برایم سخت میگذرد. با خانوادهام که چشم انتظارم هستند صحبت میکنم. میخواهم دو روز مرخصی بگیرم نمیدهند. دروغی میگویم که مادرم سکته کرده است. فیلم بازی میکنم و بالاخره مرخصی را میگیرم. پیش خانوادهام میرسم. صبح کلهپاچه میخوریم. ظهر کوفته. شب قرمه سبزی. فردایش حلیم پرچرب. ناهار آبگوشت پردنبه. شام اسفناج. راه میافتم که برگردم پادگان. دلپیچه میگیرم. پشت سرم یک زوج جوان با نوزاد قنداقی نشستهاند. آروق میزنم و... پاچههای شلوارم را با گترهایم میبندم. بو تمام اتوبوس را میگیرد. پنجره را باز میکنم کمی هوای اتوبوس تهویه میشود. مسافرین نوزاد را مقصر میدانند. اتوبوس برای نماز نگه میدارد. پیاده میشوم. پشت رستوران میروم. شلوارم را درآورده، پشت و رو کرده و میتکانم. با شن و ماسه پاکش میکنم. یواشکی پشت رستوران رفته لب چشمه شلوارم را میشویم. میچلانم. میتکانم. میپوشم. شلوارم خیس است. نصف ادکلنی که دخترخالهام داده را روی شلوارم خالی میکنم. زودتر از همه سوار اتوبوس میشوم. سرجایم مینشینم. مسافران سوار میشوند. اتوبوس راه میافتد. دلپیچه شروع میشود. آروق میزنم و... بوی آبگوشت و اسفناج و حلیم و ادکلن در اتوبوس میپیچد. دیگر کسی به نوزاد نگاه نمیکند. از خجالت در صندلی فرو میروم و جمع میشوم. اتوبوس به مقصد میرسد. من چشمانم را بستهام و یواشکی نگاه میکنم. همهٔ مسافرین دماغشان را گرفتهاند. مادر نوزاد با دستش دماغ نوزادش را گرفته است. همگی پیاده میشوند. من سنگین از جایم بلند شده و به سختی از اتوبوس پیاده میشوم.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه