کتاب یک دختر جلف
معرفی کتاب یک دختر جلف
کتاب یک دختر جلف مجموعه داستانهای اجتماعی از سمانه خانلری، سیده زهرا موسوی، مهدی قزلی، الف. اوتانه، محسن حدادی و نرجس سلطان محمدی است.
درباره کتاب یک دختر جلف
کتاب یک دختر جلف مجموعه هشت داستان کوتاه است که از نویسندگان مختلف در یک مجموعه گردآوری شده است. داستانهای این کتاب هزینه یک خواستگاری ساده، دختر شب، شیدایی، یک دختر جلف، چهار-چهار-دو، سکه عاشقی، مصائب یک دختر دم بخت و سیل نام دارد. داستانها موضوعات مختلفی دارد و درباره مسائل اجتماعی و مشکلاتی که بسیاری از زنان با آن دست و پنجه نرم میکنند، از قبیل قاچاق، اخاذی از زنان و ... نوشته شده است.
کتاب یک دختر جلف را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستانهای کوتاه اجتماعی و پلیسی لذت میبرید، کتاب یک دختر جلف انتخاب مناسبی برای شما است.
بخشی از کتاب یک دختر جلف
«زینال رو چرا کشتی؟»
«شما باور نمیکنی؟ من نکشتمش، اون شب فقط برای کارای انتقالم رفته بودم، ساعت نه- نه و نیم هم از اونجا زدم بیرون.»
«برای کارای انتقال خودت یا دخترای مردم؟»
«نه. واقعاً برای قضیه الاهلی رفته بودم.»
«سر چی دعواتون شد؟»
«چرا حرف میذارین توی دهن آدم، من کی گفتم که دعوامون شد؟»
«پس چی شد که کشتیش؟»
«لعنت بر شیطون، بابا من به چه زبونی بگم، من زینالو نکشتم، نکشتم، نکشتم، نکشتم.»
فکرش را هم نمیکرد آزادش کنند. فکر میکرد که یک راست میبرندش اوین. اما گفتند تا زمان دادگاه باند قاچاق دختران، آزاد است. البته اجازه خروج از تهران را نداشت، شنیده بود، اینجرو وقتها نظارت نامحسوسی میکنند. فوراً افتاد اینور و آنور پی یک وکیل درجه یک. دم یک دو نفر گردن کلفت را هم دید.
اولش حتا ناامید بود که از قتل تبرئه شود، ولی حالا میخواست پایش را یکجوری از قضیه قاچاق و فحشا هم بیرون بکشد. این که خیرها چندان به روزنامه درز نکرده بود، خودش یک امتیاز بود؛ لااقل از حیث فشار عمومی. خبر آزادیاش تازه امروز آن هم خیلی کوتاه چاپ شده بود. با سه روز دیرکرد. خانه که رسید، یک بغل مجله و روزنامه دستش بود، کلید را توی در چرخاند، «من هم بیام تو؟» برگشت. اولش نشناخت. چهقدر فرق کرده بود توی همین یک دو ماه. «خودتی سوده؟» خودش بود. «خیلی نامردی پدرام، خیلی نامردی. من عاشقت بودم. چهطور دلت آمد؟ ها؟ چهطور دلت اومد؟» اشک توی چشمهای دختر جمع شده بود «یادته بهم گفتی میخوای بذاری بری اروپا؟ گفتی اما بدون من هیچجا نمیری. قرار بود زینال توی دوبی دستم رو بذاره توی دست تو. یه هفتهای طول کشید تا باور کردم تو هم یه آشغالی درست مثل زینال. درست یه هفته طول کشید تا بفهمم اون همه چرت و پرت که بافتی، فقط یه نقشه بود که منو بفروشی و یه قرون کاسب بشی.
میدونی من این چند وقته چی کشیدم؟ کجا بودم؟ میدونی؟ نه! نمیدونی پدرام. نمیدونی. تو نمیدونی زندگی تو یه فاحشه خونه یعنی چی.» پدرام هاج و واج مانده بود. نمیتوانست حرف بزند. بغض دختر ترکید: «منو ببین. ببین توی همین دو ماه چهقدر پیر شدم. من اینطوری بودم؟ نبودم. به خدا نبودم. این بلا رو تو سرم آوردی. عکسامو دیدی؟ عکسامو توی اینترنت دیدی؟ دیدی منو توی چه لجنی انداختی؟» پدرام فکرش را به زور متمرکز کرد. ولی واقعاً نمیدانست چه باید بگوید. حرفی نداشت که بزند «ببین سوده، من واقعاً متآسفم ولی...» دختر فرز چاقوی ضامندار را گذاشت بیخ گلوی پدرام.
- خفه شو کثافت عوضی. اگه میبینی تا حالا با این خفت سر کردم و زنده موندم، فقط به خاطر این بوده که تو و اون زینال ناکس رو بفرستم به درک. به هزار فلاکت خودمو از دوبی رسوندم تهران تا اول شما دوتا را بکشم و بعد بمیرم...» حرفش تمام نشده بود که لوله اسلحه را پشت سرش حس کرد. «چاقو رو بنداز دختر...»
صدای آژیر پلیس در محله پیچید.
حجم
۵۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۵۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه