دانلود و خرید کتاب چون دختر بودم محمدرضا آذرصفا
تصویر جلد کتاب چون دختر بودم

کتاب چون دختر بودم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۱۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چون دختر بودم

کتاب چون دختر بودم داستانی از محمدرضا آذرصفا است. داستانی از زندگی و موفقیت دختری که در خانواده‌ای متولد شده است که تنها و تنها به داشتن پسر اهمیت می‌دهند. 

داستان درباره دختری است که در خانواده‌ای با طرز تفکری قدیمی و کهنه به دنیا آمده است. خانواده‌ای که دوست دارند تنها و تنها فرزند پسر داشته باشند و زنان برای پسردار شدن دست به هرکاری می‌زنند. از جادو گرفته تا نذر و نیاز و زیارت و... اما دختری که در چنین خانواده و محیط پرتبعیضی به دنیا آمده است، می‌تواند موفق باشد و زندگی خوبی برای خودش بسازد؟ 

کتاب چون دختر بودم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

این کتاب را به دوست‌داران داستان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب چون دختر بودم

عشق پسرزایی در خانواده‌ام به حدّی بود که اگر مادرم مریض نمی‌شد، شاید ده دوازده‌تا پسر به دنیا می‌آورد! عشق به پسرزایی و علاقه به فرزند پسر در فامیل هم بود و افتخار هر خانواده به تعداد پسرهایش بستگی داشت.

در مهمانی‌ها و دورهمی‌ها، پدر و مادرها خیلی دوست داشتند تعداد پسرهایشان را به رخ همدیگر بکشند؛ به خصوص به خانواده‌هایی که از داشتن پسر محروم بودند و فقط دختر داشتند.

طرز فکری منحصربه‌فرد داشتند؛ فکر می‌کردند پسر قرار است چه کاری برایشان انجام دهد که دختر از انجامش عاجز است. البته به نظرم تنها کاری که پسر انجام می‌داد و دختر نمی‌توانست، نام خانوادگی پدری بود که با خود به یدک می‌کشید و این نام برایشان از همه چیز مهم‌تر و باارزش‌تر بود.

تعدادی از مردهای فامیل که پدر خودم نیز جزءشان بود، فکر می‌کردند مخترعی، مکتشفی یا اندیشمندی هستند که حتماً باید نسلشان زنده بماند و چنان باد در غبغب می‌انداختند و با افتخار تمام می‌گفتند فامیلی‌اش فلان است یا بهمان، که انگار از چه شخصیت برجسته علمی یا هنری نام می‌بردند!

بزرگ‌تر که شدم، خودم می‌دیدم که زن‌ها برای اینکه بچه‌هایشان پسر بشود و خودشان را برای شوهر و خانواده‌اش عزیز کنند، چه کارهایی که نمی‌کردند؛ جادو جمبل، زیارت، نذر و نیاز، این جوشونده رو بخور بچه‌ات پسر میشه و از این‌جور چیزها...

مادر خودم چنان عشق پسر داشت که هر بار جلوی همه، با غرور می‌گفت: «پیر که بشم، پسرهام من رو نگه می‌دارن و کارهام رو انجام میدن، وظیفشونه، پسر عصای دسته، غمخوار مادره.»

طفلک چه ساده بود، اصلاً فکرش را هم نمی‌کرد روزی عصای دستش بشه بلای جونش!

ریحان
۱۳۹۹/۱۰/۱۳

قسمت خلاصه رومطالعه کردم بنظرم خیلی اغراق شده است موضوع

Mazi
۱۴۰۱/۰۹/۱۸

تبعیض جنسیتی، مسئله‌ای حل نشده که نه فقط جامعه‌ی ما بلکه خیلی از جوامع دیگر هم درگیر آن هستند، موضوعی به گمان بعضی‌ها تکراری که کمتر کسی به آن می پردازد، به نظر من کتاب اصلا ویراستاری نشده و می

- بیشتر
p~
۱۴۰۱/۰۷/۰۸

خوب بود و موضوع جالبی داره حتما بخونین•

لیندا
۱۳۹۹/۱۰/۲۱

داستان رو خوندم، موضوع اجتماعی جالبی داشت.

یاس‌‌ِنرگس(Yasna)
۱۴۰۰/۰۶/۰۳

از قلم نویسنده اصلا خوشم نیومد

سبزه
۱۴۰۳/۰۶/۰۸

نویسنده درد داشت! نویسنده با اینکه مرد بود غصه ی زن را می خورد! و این جالب بود. نمیدانم چه بر سر ما امده است نمیدانم چقدر جهل خود ما شده است چه تفاوتی است؟بین بندگان خدا؟چه تفاوتی است بین مرد و زن؟مگر ما از

- بیشتر
ولی مادرم بهانه می‌آورد که پدرت پول ندارد شهریهٔ ثبت‌نام تو را پرداخت کند، همین که شکمت را سیر می‌کند،
:)
«همه بچه‌هاشون ازدواج کردن؛ عروس دارن، داماد دارن، نوه دارن ولی من چی! منم دوست دارم بچه‌هام ازدواج کنن، نوه‌دار بشم، بغلشون کنم، ببوسمشون، آخر آرزو به دل می‌میرم!»
:)
«تلاش کن زبان انگلیسی را به طور کامل یاد بگیری، موفقیت تو زمانی تکمیل میشه که در کنار درست، یک زبان خارجه را به طور جامع بلد باشی.»
:)
فقر هر لحظه‌اش آدم رو می‌کشه و مدتی بعد می‌بینی اعتماد به نفس، جوانی، عشق، استعداد، زیبایی، قدرت، فکر و تخیلت رو از دست دادی و به جایش استرس، حسرت، نگرانی، دید منفی، افسردگی و مریضی جایگزین شده؛ فقر یعنی مرگ تدریجی!
:)

حجم

۶۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۴ صفحه

حجم

۶۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۴ صفحه

قیمت:
۲۷,۰۰۰
تومان