کتاب نبات
معرفی کتاب نبات
کتاب نبات، داستانی زیبا و خواندنی نوشته سحر رستگار است.
دربارهی کتاب نبات
نبات روایتی خواندنی از یک خانواده است که در یک خانهی قدیمی و باصفا زندگی میکنند. خانهای که هر عصر در حیاطش میتوان نشست و چای نوشید و از عطر کاهگلهای نم خوردهی دیوار سرمست شد و لذت برد. اما این خانه رازهای بسیار و قصههای عجیبی دارد که شما را تا انتها به دنبال خود میکشاند.
کتاب نبات را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای نویسندگان ایرانی لذت میبرید، خواندن کتاب نبات را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نبات
سرم رو برگردوندم و اون طرف خیابون کسی رو دیدم که هیچوقت دستامو نگرفته بود اما الان میدیدم دستای یه دختر بچه رو محکم گرفته!
آقام بود که با یه زن و یه بچه داشت از جلوی چشمام رد میشد.
نمیتونستم نگامو ازشون بردارم، هر لحظه ممکن بود بیبی برسه و میدونستم اگه این صحنه رو ببینه دیگه هیچی ازش نمیمونه، اما نمیتونستم تکون بخورم، نگام رفت رو صورت اون زن، از بیبی خوشگلتر بود و خیلی هم جوونتر، حتما اون مثل بیبیِ من از صبح تا شب تو زمین اینو اون کار نمیکرد، حتما اون چشماش از دوخت و دوز زیر نور چراغ، کمسو نشده بود.
صدای بیبی رو شنیدم. فوری برگشتم و رفتم طرفش، داشت زیر لبش از صفر گله میکرد.
سعی کردم جلوی چشماش رو بگیرم، اما نشد، من با اون قد کوتاهم چطوری میخواستم جلوی بیبی رو بگیرم... اون چیزی که نباید ببینه رو دید، دیدم لرزش لباش رو، دیدم دستای مشت شدهش رو، اما هنوز سرپا بود...
دستشو گرفتم و گفتم بریم بیبی، تورو خدا بیا از اینجا بریم.
دنبالم اومد اما نگاهش به پشتش بود، آقام رو خیلی دوست داشت، همیشه این سالها که هم واسه ما مادر بود و هم پدر میدونست اون مردِ زندگیش نمیشه اما بازم تو چشماش امید بود، همیشه فقط از خوبیهاش برامون تعریف میکرد، هیچ وقت اجازه نداد کسی جلوش به آقام بیاحترامی کنه و حالا امروز چقدر خوب جواب محبتاشو گرفته بود...
تا وقتی برسیم خونه یه کلمه هم حرف نزد، تو خونه هم رفت و یه گوشه نشست و هیچی نگفت.
میترسیدم انقدر تو خودش بریزه زبونم لال دق کنه، اما جرات نداشتم حرف بزنم، آخر شب خودش بلند شد و رخت خوابامونو انداخت و گفت: بخواب مادر، من حالم خوبه.
دم دمای صبح بود که از سرو صدا بیدار شدم، اتاق با نور ضعیف چراغ روشن شده بود و چیز زیادی دیده نمیشد..
حجم
۸۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
حجم
۸۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
نظرات کاربران
از اون دست داستان های ایرانی بود که راوی خیلی رنج کشیده و اونا رو تعریف میکنه.ولی کشش و جذابیت خوبی داشت و متن هم روان بود.داستان در موردی دختری هست که تو روستا زندگی میکنه و برای فرار از
خیلی خیلی سطحی انگار فقط میخواست تموم بشه که اونم اخرنداشت و نوشت ادامه دارد اصلا پیشنهاد نمیکنم
یه قصه معمولی از رنج زنان و حسادت ادمها
آخه نمیدونم چرا اینقدر تند تند صحنه ها رو میشن چرا یهو داستان به قتل کشیده شد نبات چه ربطی به قتل داره اصلن راضی نیستم