دانلود و خرید کتاب توپ‌ها دهل می‌زنند محمدعلی قاسمی

معرفی کتاب توپ‌ها دهل می‌زنند

توپ‌ها دهل می‌زنند نوشته محمدعلی قاسمی داستانی از دوران دفاع مقدس درباره روزهای جنگ در شهر مهران است.

 درباره کتاب توپ‌ها دهل می‌زنند

هشت سال دفاع مقدس در تاریخ جمهوری اسلامی و بلکه در طول تاریخ ایران زمین، از آن دست مقولاتی است که هرچه بدان پرداخته شود، باز که نگاه کنی، می‌بینی هنوز جای کار دارد و چه کم به آن پرداخته شده است!

شهدای عرصهٔ دفاع (بالغ بر ۳۰۰.۰۰۰ نفر)، عملیات‌های متعدد، رزمندگانی با خلق و خوها، ابتکارات و دلاوری‌های متنوع (بالغ بر یک میلیون رزمنده)، مناطق جنگی پهناور، متعدد و متکثر و... ذره‌ای از اقیانوس بیکران «سوژه» است که در مقابل دیدگان نویسندگان، پژوهشگران و علاقه‌مندان قرار گرفته تا این نقطهٔ درخشان و برجستهٔ تاریخ ایران را بکاوند.

آنچه پیش روی شما است، داستان‌واره‌ای از یکی از میلیون‌ها «سوژهٔ این نقطهٔ درخشان است که در ادامهٔ آثار گروه هنر و ادبیات مرکز اسناد انقلاب اسلامی «شهرهای جنگی ایران در جنگ» و در پی آثاری چون آبادان، خرمشهر، دزفول و... به شهر «مهران» پرداخته شده است.

خواندن کتاب توپ‌ها دهل می‌زنند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه دوست داران ادبیات پایدرای و داستان‌هایی واقعی از دوران جنگ

 بخشی از کتاب توپ‌ها دهل می‌زنند

در دهانهٔ جلگه، کشتزاری از وقایع نهفته است که پهلو به پهلوی آن، روایات رنگارنگ شکل گرفته‌اند. تکلم تاریخ روایت همین رویدادهاست که از زبان دیگر من بازگو می‌شوند. شده‌ام عموزادهٔ تاریخ تا تنهایی این خاک را در خلوت خود بازگو کنم.

انگار همین دیروز بود که خاک لرزید و تکه‌های گوشت وخون در هوا فوران زد. شبیه طغیان رودی در دهانهٔ صخره‌ای که حجم خود را به آسمان فریاد کند. صدای انقلاب تند و با شتاب در همه جا پیچید. من اما از خود، خالی شدم و تنها ریزش کلمات بر سطح کاغذها را به تماشا نشستم. من کاتب رخدادها بر دوش کلمات بودم. عبوری بودم که از ناملایمات بسیاری گذشته تا رسیده بودم به حالای خودم. دلمشغولی‌هایم به رنگ دلم بود. سرشار از دلتنگی‌های مانایی که بر دوش لحظات عمر سنگینی می‌کرد. خودم را ورق می‌زدم، مثل دفتری در دست باد. گاه پاره‌ای از پژواک‌هایم بر سطوح کاغذ نمایان می‌شد که هر از گاهی دل و نگاهی را به تأمل وا می‌داشت.

بیشتر وقت‌ها می‌رفتم کنار ضریح امامزاده سید حسن می‌نشستم و زل می‌زدم به ضریح کوچک و چوبی آن که در غربت یک دشت وسیع رقم می‌خورد. درست مثل خودم که در غربت غم غرق بودم. از وقتی که دیدمش، دریچه‌ای از غم و غربت فرا روی دلم وا شد. تا آن زمان، تا آن لحظه و تا آن وقت من تافتهٔ جدا بافته از دینی بودم که مردم در آن مشق مجاهدت و انقلاب می‌کردند. (محو سر به هوایی خودم بودم. هر بار به جایی و مجلسی سرک می‌کشیدم. بوی آوازها و آوازه‌خوان‌ها هر جا که پخش می‌شد، سر و کله‌ام آنجا پیدا بود. شغل و حرفه‌ام ایجاب می‌کرد که به همه جا سرک بکشم و با هر کسی حشر و نشر داشته باشم. با بالا بالایی‌ها می‌پریدم. عاشق مرسدس بنز بودم و مدهای هیپی؛ موی سرم فر بود و زبر؛ بلند، تا شانه‌ها آویخته، با شلوار لی پاگشاد. راسته‌اش بیشتر بهم می‌آمد. همیشه کیف و ضبط کوچک خبرنگاری‌ام همراهم بود. دنبال خبرهای دست اول از نوع عشقی‌اش می‌گشتم. چه عشقی بود. چه کیف و حالی داشت. سر از چه جاهایی که در نیاورده بودم. با که‌ها که نشست و برخاست نداشتم.

از طیب و شعبان بی‌مخ گرفته تا رئیس ادارهٔ گمرک مهران). مهران جایی بود که از سال پنجاه و سه، بعد از تهیهٔ آن گزارش از درگیری مرزبانان ایرانی و عراقی، و اعتباری که برایم به همراه آورد، دل بهش خوش کرده بودم.

احسان
۱۴۰۰/۰۵/۰۸

خوب بود. چند جا برام سوال میش میومد. نگارش داستان هم کمی سنگین و ادبی بود.

ج.عباسی
۱۴۰۱/۱۰/۱۷

باکتاب یادهای یادگارزندگی کردیم خندیدیم گریستیم.زنده بادآقای قاسمی

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۶۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۲۹,۰۰۰
تومان