دانلود و خرید کتاب توفان در هزاره‌ی سوم محمد‌رضا یوسفی
تصویر جلد کتاب توفان در هزاره‌ی سوم

کتاب توفان در هزاره‌ی سوم

انتشارات:نشر موج
امتیاز:
۲.۴از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب توفان در هزاره‌ی سوم

کتاب توفان در هزاره‌ی سوم نوشته محمدرضا یوسفی داستانی فانتزی است که از ظهور یک اسطوره‌ی نجات‌بخش صحبت می‌کند. 

درباره‌ی کتاب توفان در هزاره‌ی سوم

مردم ایران زمین، باور دارند که در هر هزار سال، یک یاری‌گر اسطوره‌ای پا به جهان می‌گذارد. این یاری‌گر قرار است به انسان‌ها کمک کند تا از دل این جهان بحرانی بیرون بیایند. با ظهور این اسطوره، رویدادی شگفت‌انگیز نیز رخ می‌دهد و جهان در انتظار او است. حال ما در هزاره‌ی سوم میلادی هستیم و زمان ظهور اسطوره، فرا رسیده است. توفان در هزاره‌ی سوم، از ظهور اسطوره‌ی یادشده سخن می‌گوید. 

کتاب توفان در هزاره‌ی سوم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

دوست‌داران داستان‌های فانتزی از خواندن کتاب توفان در هزاره‌ی سوم لذت می‌برند. 

درباره‌ی محمدرضا یوسفی

محمدرضا یوسفی در سال ۱۳۳۲ در همدان متولد شد. او نویسنده و نظریه‌پرداز ادبیات کودکان و نوجوانان است و علاوه بر داستان‌نویسی برای کودکان و نوجوانان، به نمایشنامه‌ نویسی و فیلمنامه ‌نویسی نیز مشغول است. 

بخشی از کتاب توفان در هزاره‌ی سوم

پیشگوی بزرگ لبخند بر لب به بچه‌ها نگاه می‌کرد و پرنده گفت:'او می‌گوید, شما بچه‌ها راست می‌گویید. به غار بر می‌گردیم و همانجا زندگی می‌کنیم. سرانجام روزی شما بچه‌ها بزرگ می‌شوید.'

ستاره با چشمان خسته و بیمارش گفت:'من سنگ می‌آورم. می‌دانم خانه را از سنگ و آجر می‌سازند. می‌خواهم وقتی مادرم با طوفان برگشت, به خانهٔ من بیاید.'

بچه ای دیگر گفت:'سیل اول خانهٔ ما را برد, بعد مادر و پدر و خواهر و برادرم را. من می‌خواهم با سیل بروم. چطوری خانه ای در راه سیل می‌سازند؟'

گروهی از اهل روستا آرام آرام از کوه بالا می‌آمدند. پرنده به ستاره گفت:'تو بیمار هستی, من بجای تو سنگ می‌آورم تا خانه ساخته شود.'

ستاره گفت:'تو خانه را می‌خواهی چه کنی؟ پیشگوی بزرگ تو را از دهان گرگ‌ها گرفته است. تو باید در غارها زندگی کنی تا روزی که مادرت بیاید. مادر تو یک ماده آهو بوده است.'

پرنده گفت:'مگر نشنیده ای که سیل جسد آهوهای بسیاری را با خودش می‌برده است؟ اما مادر مرا گرگ‌ها برده اند.'

صورت ستاره سرخ به رنگ آتش شد و گفت:'گرگ‌ها را ببخش, آن‌ها از سیل مهربان تر هستند, روزی مادرت, آهوی ماده را به غار می‌آورند.'

اهل روستا به پیشگوی بزرگ رسیدند. جلوی او زانو زدند. چیزهایی را که همراه خود آورده بودند روی زمین گذاشتند و یکی از آن‌ها گفت:'شما گفته بودید که سیل می‌آید, ما به حرف‌های شما گوش ندادیم. سیل از ما مردم کشاورز و چوپان فهمیده تر بود. به حرف شما گوش داد و آمد, چون شما خواسته بودید بیاید.'

مرد دیگری گفت:'سیل گناهی ندارد, مانند گرگ است. مگر می‌شود گرگی را به آغل گوسفندان دعوت کنی و او گوسفندان را پاره پاره نکند؟'

پیر زنی گفت:'ما مردمی فقیر و بینوا هستیم. برای شما هر چه از سیل باقی مانده بود تحفه آورده ایم. آیا باز سیلی دیگر می‌آید؟ خانه بسازیم یا نسازیم؟»

همه به دهان پیشگوی بزرگ چشم دوختند.

همچنان خواهم خواند...
۱۴۰۱/۰۷/۱۱

به نام خدا کتاب موضوع بسیار جالبی دارد. فضای آن فانتزی‌گونه‌است و داستانش به گونه‌ای ژانر آخر‌الزمانی است. طوفانی که پیش‌بینی‌ شده می‌آید و دنیا را به زیر آب می‌برد. توصیه پیشگوی بزرگ این است که انسان‌ها مثل ماهی‌ها زندگی کنند

- بیشتر
"انسان بدون حافظهٔ تاریخی خود مانند لاشه سنگی است که نمی داند از کدام کوهستان جدا شده است و به کجا می رود. خفاش‌های کور با فریادهایی که می‌کشند یکدیگر را پیدا می کنند و بره‌ها با بوییدن، مادران خود را می یابند و ستاره‌ها با روشنایی و نور یکدیگر را می شناسند. و کوه‌ها به قامت‌های بلند و کوتاه همدیگر را به یاد می‌آورند و انسان‌ها با تاریخ خود به ج‌هان پیوند می‌خورند.»
همچنان خواهم خواند...
"ماهی‌ها شنا کردن را به ماهی کوچولوها یاد می‌دهند. پرندگان پرواز را به جوجه‌های خود می آموزند. و گیاهان سبزینگی و رویش را از خود به یادگار می‌گذارند. ما هم میراث فرهنگی، علمی، فلسفی، تاریخی بشر را، همهٔ اندیشه‌های انسان‌ها را از آغاز تاریخ تا به امروز به رایانه‌ها می‌سپاریم تا در ج‌هان پس از سیل خودمان را بشناسیم.»
همچنان خواهم خواند...
بچه‌ها, بزرگ‌ها, پیر و جوان همه به دور پیشگوی بزرگ و پرنده جمع بودند و به حرف‌های پرنده گوش می‌دادند. او می‌گفت:"ستاره! پیشگوی بزرگ می‌گوید, باید به همهٔ مردم جهان بگوییم طوفانی بزرگ می‌آید, سیلی ویرانگر همهٔ شهرها, روستاها, جاده‌ها, دشت‌ها,, کوه‌ها, بیابان‌ها را به زیر آب فرو می‌برد.. سیلی که آمد و روستاها را نابود کرد, آغاز یک فاجعهٔ بزرگ و جهانی بود. باید زندگی کردن را از ماهی‌ها بیاموزیم. باید از کوسه‌ها نترسیم و یاد بگیریم مانند ماهی‌ها در دل دریاها زندگی کنیم. چگونه می‌شود یک ماهی بود؟» ستاره برگشت. به طرف دهانهٔ غار دوید. فریاد می‌کشید و می‌گفت:"من ماهی می‌شوم تا با سیل, با آب‌ها بروم و مادرم را پیدا کنم. من ماهی می‌شوم..." ستاره با شتاب از دامنهٔ کوه پایین می‌رفت. پرنده و بچه‌های دیگر از پی او می‌دویدند و او را صدا می‌کردند. فریاد"من ماهی می‌شوم." او در کوهستان می‌پیچید و بچه‌ها با هم"ستاره! ستاره!" می‌گفتند و می‌دویدند.
کاربر ۱۴۴۲۲۲۲
نام کودکانتان را ستاره بگذارید و به همه بگویید اگر زمین پر از ستاره شود، سیل عالمگیر آغاز نمی‌شود و طوفان بزرگ در میان کوه‌ها سرگردان می‌شود.
maria nazemi
سخنان ما انسان‌ها کلمه‌هایی سیاه وزشت هستند که همه مانند چرک و ابرهای سیاه از روی زمین بر می‌خیزند و آسمان آبی را می‌پوشانند.»
maria nazemi
رایانه‌ها عشق را نمی‌توانند به حافظهٔ خود بسپارند.
همچنان خواهم خواند...
بگذارید فیروزه برود! او میلیون‌ها سال برای همهٔ انسان‌ها بوده است، چرا او را در جعب‌های شیش‌های زندانی می‌کنید؟»
همچنان خواهم خواند...
طوری به همدیگر لبخند می‌زدند که انگار حوصله یا وقت خندیدن نداشتند.
همچنان خواهم خواند...
"او می‌گوید، پیش از آنکه انسان بر روی کرهٔ زمین پا بگذارد؛ درختان چشمه‌ها، ستاره‌ها، ماهی‌ها بودهاند. زبان آن‌ها بسیار بسیار قدیمی‌تر از زبان انسان‌هاست. او می‌گوید به همین دلیل است که آن‌ها با هم جنگ نمی‌کنند، اما انسان‌ها با هم می‌جنگند. او می‌گوید. آیا تاکنون دیدهای چشم‌های، چشمهٔ دیگر را خشک کند؟ او می‌گوید، آیا شنیدهای که درختی، درختی دیگر را قطع کند؟ آیا دیدهای ستارهای نور و روشنایی، ستارهای دیگر را بدزدد؟ او می‌گوید، همهٔ پدیده‌های طبیعت به زبانی مشترک رسیدهاند و با هم به مهربانی زندگی می‌کنند. او می‌گوید، تا هنگامی که انسان‌ها به زبانی مانند زبان چشمه‌ها، درخت‌ها، ستاره‌ها را یاد نگیرند با هم جنگ و ستیز خواهند کرد.»
همچنان خواهم خواند...
از پشت لنز دوربین گفت: "خبر و عکس‌های شما تا پیش ماهواره‌ها می‌رود. آن وقت همهٔ کشورهای ج‌هان که مثل گداها دست‌هایشان را به طرف ماهواره‌ها دراز کردهاند و از آن‌ها خبر تازه و نو و بکر گدایی می‌کنند! تا عکس تو وآن دختر و این بچه‌ها را ببینند، همه می‌گویند این‌ها انسان‌های نخستین هستند! سرانجام نیاکان انسان‌های امروزی کشف شدند.»
همچنان خواهم خواند...
وقتی ج‌هان را آب فرا می‌گیرد و کوه‌های سر به فلک کشیده به زیر آب می‌روند, ماهی‌ها دوباره پادشاه ج‌هان می‌شوند. گویا در آغاز هم ماهی‌ها سلطان ج‌هان بوده اند, آن زمان که نه خشکی بود و نه انسان
همچنان خواهم خواند...
"اگر مثل کوسه‌ها شویم, آن وقت یکدیگر را, ماهی‌ها را پاره پاره می‌کنیم."
همچنان خواهم خواند...
ستاره به اعماق آب رفت. پرنده همهٔ خانه‌ها, کوچه‌ها, ماهی‌ها, آدم‌ها را در ته آب دید و گفت: “ ستاره! مگر در آسمان هم سیل آمده است؟ خانهٔ تو در کجای شب بود؟"
همچنان خواهم خواند...
همچنان رگبار باران می‌بارید و پرنده در خواب می‌دید که روستاها و شهرهای بسیاری به زیر آب فرو می‌رفتند, ویران می‌شدند و ساختمان‌های آسمانخراش، مانند درختانی بی‌ریشه فرو می‌ریختند و شاخه و برگ آن‌ها خاک و سنگ و غبار بود. زن و مرد, بزرگ و کوچک دیوانه‌وار به هر سو می‌گریختند تا از چنگ طوفان و سیل بگریزند. دهان سیل پراز گهواره و عروسک و آیینهٔ شکسته و بچه‌هایی بود که تازه خندیدن را یاد گرفته بودند.
همچنان خواهم خواند...
زمین چون پادشاهی شکست‌خورده و زبون به زیر رگبار تازیانه‌های آسمان افتاده, رعد و برق تن او را می‌لرزاند و غرش آسمان جان او را آزار می‌داد.
همچنان خواهم خواند...

حجم

۸۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۵ صفحه

حجم

۸۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۵ صفحه

قیمت:
۳۳,۰۰۰
تومان