کتاب بی نمازها خوشبخت ترند از فاطمه دولتی + نمونه pdf رایگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب بی‌نمازها خوشبخت‌ترند!؟

کتاب بی‌نمازها خوشبخت‌ترند!؟

معرفی کتاب بی‌نمازها خوشبخت‌ترند!؟

کتاب بی نمازها خوشبخت ترند نوشته‌ی فاطمه دولتی دختران نوجوان را با حجاب، نماز و شعائر دینی آشنا می‌‌کند. آموزش درست آداب دینی و درک فضیلت‌های این اصول از دغدغه‌های خانواده‌ها به شمار می‌آیند. هر اندازه این مفاهیم به شکل غیر مستقیم به نوجوانان آموزش داده شود، اثربخشی بیشتری دارد. کتاب بی‌نمازها خوشبخت‌ترند به زبان داستان، به چالش، ابهام و سؤالات نوجوانان درباره‌ی مسائل دینی از جمله نماز و حجاب پاسخ می‌دهد. این کتاب در دسته‌بندی کتاب کودک و نوجوان قرار می‌گیرد. درون‌مایه‌ی هر داستان کوتاه این کتاب، دغدغه‌های دوران نوجوانی را در ذهن مخاطب بزرگ‌سال تداعی می‌کند. همچنین اجازه نمی‌دهد که مخاطب نوجوان خود را در دنیای پیچیده‌ی نوجوانی تنها ببیند و با هر قصه همذات‌پنداری می‌کند. شما می‌توانید نسخه‌ی الکترونیکی این اثر را از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب بی نمازها خوشبخت ترند

کتاب بی نمازها خوشبخت ترند به قلم فاطمه دولتی توسط انتشارات ستاد اقامه نماز سال ۱۳۹۸ منتشر شد. این انتشارات از زیر مجموعه‌های دفتر مقام معظم رهبری به شمار می‌آید و به‌طور تخصصی در زمینه‌ی نماز، برگزاری رویدادهای جمعی مذهبی و انتشار کتاب فعالیت می‌کند.

معمولاً زندگی برای نوجوانان پر از دغدغه، نگرانی و پرسش است؛ دغدغه‌هایی که در ذهن نوجوانان، بزرگ و پیش چشم بزرگ‌سالان، کوچک و عادی به نظر می‌رسد. این فاصله میان دنیای نوجوانی و بزرگ‌سالی اگر با دقت پر نشود، می‌تواند در انتقال مفاهیم پایه‌ای از جمله مسائل دینی مانع ایجاد کند. در نتیجه اگر داستان‌های مرتبط با موضوعات دینی مثل نماز و حجاب تعریف کنید، حس همذات‌پنداری در نوجوانان بیدار می‌شود و کمتر خود را در دنیای خود تنها می‌بینند.

نویسنده‌ی کتاب، فاطمه دولتی، همان حرف‌های همیشگی درباره‌ی رعایت آداب دینی را با شیوه‌ای تازه به خواننده آموزش می‌دهد. در این راستا، او داستان‌های آموزنده از دل زندگی روزمره‌ی نوجوانان نوشته است و با توجه به ماهیت دنیای نوجوانی، همین مسائل را در خلال اتفاقات ساده‌ی زندگی روزمره‌ی نوجوانان توضیح می‌دهد.

خلاصه کتاب بی نمازها خوشبخت ترند

اگر پدر یا مادر هستید و دغدغه‌ی نماز خواندن و رعایت حجاب را در فرزندان خود دارید و می‌خواهید با او پیرامون این مسائل صحبت کنید، استفاده از شیوه‌های غیر مستقیم مثل گریزی به خاطرات دوران نوجوانی خود، تعریف داستان و بداهه‌گویی مؤثرتر عمل می‌کند. به عبارت دیگر قصه‌گویی در این زمینه کمتر منجر به ایجاد دافعه در نوجوانان می‌شود و به‌طور ضمنی اثر می‌گذارد.

کتاب بی‌نمازها خوشبخت‌ترند از چندین داستان کوتاه شکل گرفته است. هر یک از این داستان‌ها مسائل و دغدغه‌های زندگی روزمره‌ی نوجوانان را روایت می‌کند و این قصه‌ها از دنیای خواننده‌ی نوجوان فاصله ندارد. این ویژگی شنیدن همان حرف‌های همیشگی درباره‌ی دین را از یکنواختی دور می‌کند و در عین حال به پرسش‌های نوجوانان پاسخ می‌دهد. هر کاراکتر کتاب بی نمازها خوشبخت ترند با همان مسائل دنیای واقعی نوجوانان دست و پنجه نرم می‌کنند؛ از جمله نوه‌ی نوجوانی که از پدربزرگش مراقبت می‌کند یا دختر دبیرستانی که از خانواده‌اش مقابل دوستان خود خجالت می‌کشد. این‌گونه مسائل را برخی نوجوانان کم و بیش تجربه کرده‌اند و برابری این داستان‌ها با زندگی روزمره‌ی نوجوانان و خانواده‌هایشان این کتاب را از خیالات و دوری از فضای راستین خانواده‌ها دور نگه‌ می‌دارد.

جمله زیبا از کتاب بی نماز ها خوشبخت ترند

چرا باید این کتاب را بخوانیم؟

کتاب بی‌نمازها خوشبخت‌ترند خواننده را به‌طور ضمنی با مسائل دینی آشنا می‌کند. این ویژگی دافعه‌ی نوجوانان را نسبت به یادگیری مباحث دینی از بین می‌برد و او را به خواننده یا شنونده‌ای مشتاق تبدیل می‌کند. همچنین به مخاطب بزرگ‌سال کتاب کمک می‌کند که از داستان‌های این کتاب برای پاسخ به پرسش‌های نوجوانان الهام بگیرد. به‌طور کلی، طرح داستان‌های روزمره و نزدیک به زندگی واقعی نوجوانان، این کتاب را به گزینه‌ای مناسب برای پاسخ به پرسش‌های دینی نوجوانان تبدیل کرده است.

دانلود کتاب بی نمازها خوشبخت ترند را به چه کسانی توصیه می‌کنیم؟

نوجوانان مخاطب اصلی کتاب بی نماز ها خوشبخت ترند به حساب می‌آیند. آنان بعد از مطالعه‌ی این کتاب، خود را در دنیای نوجوانی‌شان تنها نمی‌بینند و می‌توانند مشابه هر یک از اتفاقات قصه‌ها را در زندگی خود پیدا کنند. والدین، معلم‌ها و مربی‌ها مخاطب دیگر این کتاب محسوب می‌شوند. آنها می‌توانند با الهام از داستان‌های کتاب، به پرسش‌های نوجوانان پاسخ دهند و از طرفی دنیای نوجوانان و دغدغه‌هایشان را بهتر بشناسند.

درباره نویسنده کتاب

فاطمه دولتی ۲۰ بهمن ماه سال ۱۳۷۳ در شهر فومن به دنیا آمد. او دوران طلبگی را تا سطح دو تعلیم و تربیت گذراند و در رشته‌ی دانشگاهی مطالعات زنان مدرک کارشناسی‌ارشد خود را دریافت کرد. این نویسنده‌ی کتاب‌های دینی و انقلاب اسلامی در زمینه‌ی زنان فعالیت می‌کند و در هیئت تحریریه‌ی ماهنامه‌ی پیام زن و رشد خانواده‌ عضویت دارد. همچنین تاکنون چندین دوره‌ی آموزش یادداشت‌نویسی مطبوعاتی برگزار کرده است.

فاطمه دولتی عناوین آثار برجسته‌‌ای را در کارنامه‌ی خود ثبت کرده است. شیردارخوین، پهلو نشین، سر بر دامن ماه، پسرم حسین و راز سربند از جمله‌ی این آثار به شمار می‌آیند که همگی در زمینه‌ی دفاع مقدس، انقلاب اسلامی و مسائل دینی نوشته شده است.

بخشی از متن کتاب بی‌نمازها خوشبخت‌ترند!؟

دوست دارم آسمان همین الان روی سرم آوار شود! دیشب تا خود صبح چرت زدم و درس خواندم؛ اما چه فایده؟ چه فایده که امروز جای نمره بیست، یک هفده خوش‌آب‌ورنگ نصیبم شد. آخه هفده هم شد نمره؟ خدا با من لج افتاده! وگرنه هیچ دلیلی ندارد که نمره‌ام کم شود. محیا سری برای خانم اسدی تکان می‌دهد و لبخندزنان می‌آید سمت من. از لبخندش حالم بد می‌شود؛ باید هم لبخند بزند؛ باید هم در دلش عروسی بگیرد. امروز بهترین نمرهٔ کلاس را گرفته است.

_ کوثر، نمی‌خوای جمع کنی بریم؟

کتاب‌ها را می‌اندازم داخل کوله؛ نگاهم را از چشمان خندانش می‌گیرم؛ چادرم را روی سر مرتب می‌کنم و می‌گویم: «بریم».

از در مدرسه پایمان را بیرون نگذاشته‌ایم که ماشینِ بابا را می‌بینم؛ از دود اگزوزش لجم می‌گیرد؛ می‌خواهم زودتر محیا را راهی کنم؛ نمی‌خواهم ماشین پت‌پتی‌مان را ببیند و در خلوت به ریشمان بخندد؛ اما صدای بابا اجازه نمی‌دهد: «سلام بر دختران باهوش کلاسِ اول متوسطهٔ مدرسهٔ شهید رجایی». محیا ریسه می‌رود از خنده، و من به‌سختی لبخند می‌زنم. بابا نگاهی به من می‌اندازد: «قند و عسل بابا چطوره؟» قند و عسل بابا حالش خوب نیست، هیچ حالش خوب نیست! یاد کولر سوختهٔ ماشین که می‌افتم حالم بدتر هم می‌شود. سرویس محیا که بوق می‌زند، انگار مرا از جهنم نجات داده‌اند؛ بی‌رمق دستش را فشار می‌دهم و می‌نشینم روی صندلی ماشین. بابا شروع می‌کند به تعریف کردن: «این رخشِ زرد رو که می‌بینی تازه از تعمیرگاه گرفتم. اوستا گفت که تاکسیمون باید چند روزی مهمونشون باشه؛ ولی دلم نیومد تو بمونی زیر آفتاب و با اتوبوس بری خونه. همین شد که گفتم بیام دنبالت. چه خبر؟ خوبی باباجان؟ مدرسه چطور بود؟» می‌خواهم بگویم: «ماشین شما هم کم از اتوبوس نداره! صندلی‌های زهواردررفته و کولر خاموش و صداهای عجیب‌وغریب»، اما حرفی نمی‌زنم؛ فقط می‌گویم: «سلامتی. مدرسه است دیگه». سر تکان می‌دهد؛ پیچ رادیو را می‌چرخاند و می‌پرسد: «این دوستت چرا همراه ما نیومد؟ اگه خواست بگو برسونیمش». خنده‌ام می‌گیرد؛ از آن خنده‌های همراه با حرص. همین مانده که محیا با آن‌همه پز و افاده‌اش بنشیند توی ماشین ما و این یک ذره آبرویی هم که جمع کرده‌ام به باد فنا برود.

_ چی شد بابا؟ جواب نمی‌دی؟

چادرم را می‌اندازم روی شانه‌ام؛ زل می‌زنم به کوچهٔ باریکِ روبه‌رو، خانه‌مان آخرین خانهٔ این کوچه است؛ اصلاً ما در همه‌چیز آخرین هستیم؛ می‌گویم: «محیا با ما نیومد، چون مسیر خونه‌اش با ما یکی نیست. می‌دونی خونه‌شون کجاست؟ اون ساختمون خوشگله هست نزدیک شهربازی، که تو بهش میگی قصر، طبقهٔ یازدهم اونجا می‌شینن. بعدشم محیا سرویس داره. باباش تهیه‌کننده است؛ مامانش هم همکار باباشه، طراح صحنه است». بابا لبخند می‌زند. می‌خواهد چیزی بگوید، اما ماشین خاموش می‌شود؛ یک‌دفعه، بدون هیچ صدایی. هنوز چندمتری مانده تا خانه. دندان‌هایم را فشار می‌دهم روی هم. می‌خواهم پیاده شوم که بابا سطل ماست را از صندلی عقب می‌دهد دستم: «این رو ببر بابا؛ مامانت یه استنبلی حسابی بار گذاشته. منم هلش می‌دم تا جلوی در و الان میام». می‌دوم سمت خانه؛ کیف و چادرم را همان‌جا کنارِ جاکفشی ول می‌کنم؛ می‌روم داخل اتاقم و خودم را می‌اندازم روی تخت فنری؛ صدای قیژش تا هفت خانه آن‌ورتر می‌رود. صدای مامان را می‌شنوم: «کوثر، دختر کجا رفتی؟ اینها رو چرا اینجا انداختی؟» جواب نمی‌دهم! می‌دانم می‌آید تو؛ می‌آید و هزار بار می‌پرسد: «چی شده؟» و تا ته ماجرا را درنیاورد بی‌خیال نمی‌شود. صدای پایش را که می‌شنوم، ملحفه را می‌کشم روی سرم. در باز می‌شود: «اِوا! این چه وضعیه؟ پا شو ببینم. حالت خوب نیست کوثر؟ نکنه تب داری؟ سرما خوردی؟ گفتم زیر باد کولر نخواب». کولر؟ کدام کولر؟ یک کولر آبی قدیمی، مگر چقدر خنکی دارد که باعث چاییدگی شود.

مامان محلفه را کنار می‌زند و دست می‌گذارد روی پیشانی‌ام.

_ تو که چیزیت نیست. باز چی شده تو مدرسه؟

چشم‌هایم را باز می‌کنم؛ زل می‌زنم توی چشم‌هایش.

_ چه غمگینه چشمات دختر! می‌خوای بگی چی شده؟

نظرات کاربران

یک تازه کتابخوان
۱۳۹۹/۰۹/۰۲

استدلال همه داستان هایش یکی است. کلا داره میگه مثل یک دکتر یا مربی ورزشی که حرفشون رو قبول داریم، حرف خدا رو هم باید بپذیدیم... من فکر نکنم نوجوان های امروزی هم با این داستان ها قانع بشوند. (به ویژه

- بیشتر
𝘼𝙂𝘿`𝘚𝘶𝘨𝘢
۱۴۰۰/۰۴/۲۶

خیلی کتاب جالب و اموزنده‌ای هست مخصوصا برای دختران🌸 این کتاب از مجموعه داستان‌های دخترانه هست که با موضوع نماز، حجاب و شعار دینی است.⚘ بهتون پیشنهاد میکنم☺✅🌺

زهرا سادات
۱۴۰۱/۱۰/۰۲

مجموعه داستانِ "بی‌نمازها خوشبخت ترند؟" نوشته‌یِ خانم فاطمه دولتی‌ست، که درقالب چهارده داستان کوتاه سعی کرده پاسخگویِ شبهات نمازِ نوجوان‌ها باشد. متن کتاب روان و ساده و تا حد قابلِ قبولی صمیمی بود‌. می‌تونم بگم کتاب خوبی بود ولی استدلال‌هاش خیلی قوی

- بیشتر
کاربر ۳۹۱۹۶۳۶
۱۴۰۰/۱۰/۲۲

من این کتاب را به دیگران توصیه میکنم چون فایده زیادی برای دختر ان🌸خیلی دارد🌸

چادری
۱۴۰۰/۰۱/۰۱

کتابی عالی با داستانهایی بی نظیر و کسانی که میگن بده بدونن که حتماً کتاب زیاد میخونن و نظرشون دیگه در مورد کتاب ها فرق میکنه و بهترین راه کار اینکه کتاب هایی بخونن که قسمت های کمتر و ساده

- بیشتر
Zahra
۱۳۹۹/۰۹/۲۸

کتاب خوبی بود ولی داستان های خیلی تکراری و سوال های خیلی تکراری داشت شاید هم فقط برای من که زیاد کتاب می خونم اینطور بود

دختریـ از تبار کتابـــــــ✨🦋
۱۴۰۲/۰۳/۲۶

تا حدی تاثیر گذار بود برای منی که ۱۳ سالم هست ولی برای ۹ ساله ها بهتر هست ولی نخوندنش ضرری نداره در کل از ۱۰۰ بهش ۸۰ میدم 🌹

کاربر 8112061
۱۴۰۳/۱۱/۰۲

کتاب جالبی بود.. 😅🥹 واقعا بعضی جاهاش گریم میگرفت.... 🥹 این کتاب به صورت چند داستان نوشته شده و خیلی هم جالبه و اخر هر داستان ب طرز عجیبی ب خودت میگی ک راس میگع.... چرا من این کارو نمیکنم.... در واقع

- بیشتر
محمد اعلایی
۱۴۰۳/۱۰/۲۰

خیلی قشنگ بود اول یکم قم ناک بود برا هر سنی هم خوبه

کاربر ۴۶۷۹۹۲۴
۱۴۰۳/۰۹/۲۶

به نام خدا کتاب با زبان داستان میتونست خیلی بهتر از این به پاسخ شبهات بپردازه ولی باید اقرار کنم که خانم دولتی قلم روانی داشتند . اما در بعضی موارد هم‌کتاب از باور پذیری دور میشه مثل قسمتی که از

- بیشتر

بریده‌هایی از کتاب

اگه فقط دل پاک مهم بود نه ظاهر، خب پس چرا امام‌ها و پیامبر ما نماز می‌خوندن و روزه می‌گرفتن؟ چرا حلال و حروم رو رعایت می‌کردن؟ مگه از اون‌ها دل‌پاک‌تر هم داریم ریحانه؟» ریحانه زل می‌زند به فرش گل‌گلی اتاق؛ انگار حرفی برای زدن ندارد. سینه‌ام را از هوا پر می‌کنم و بی‌حرف کوله‌ام را برمی‌دارم و می‌روم سمتِ پذیرایی تا در نبودش تکالیفم را بنویسم، و او در نبودم فکر کند.
رادیو سکوت :)
_ یعنی من جوری رفتار کنم که مردم بپسندن؟ نمی‌خوام به‌خاطر مردم زندگی کنم. _ نه؛ تو به مردم چی‌کار داری؟ اما خودت رو جوری درست کن که خدا دوست داره.
رادیو سکوت :)
«نصف قشنگی یه دختر وقتیه که چادر سفید گل‌دار سر می‌کنه و وایمیسته رو به قبله. خوشگلی این اطاعت و عبادت از هر موی بلندی باارزش‌تره».
s.latifi
این حرف‌ها را اگر از دهان خود نگار نمی‌شنیدم، فکر می‌کردم که یک روحانی در تلویزیون زده تا منِ نوجوانِ ساده‌لوح را به نماز دعوت کند! ولی نگار، خانم‌دکتر موفقِ خارج‌رفتهٔ فامیل اینها را گفت، و درست چند ساعت بعد، وقتی که من مدام توی تختم غلت می‌زدم و به حرف‌هایش فکر می‌کردم، گوشی‌اش هشدارِ بیدارباش داد. زیرچشمی در تاریکی نگاهش کردم. بلند شد، روسری‌اش را پوشید، وضو گرفت و برگشت. همین‌که برگشت، صدای اذان از گلدستهٔ مسجد در خانه‌مان پیچید. سجاده را که پهن کرد رو به قبله، خجالت کشیدم! از حرف‌هایی که همیشه می‌زدم، و از نسخه‌های خارجی‌ها برای آرامش که همیشه حسرتش را می‌خوردم، خجالت کشیدم. پتو را کشیدم روی سرم و با خودم فکر کردم: «غروب هم نماز نخوندم!»
جودی‌آبــوت
نفرشون رو می‌شناختم؛ بعضی‌هاشون تا پای خودکشی رفته بودن. اونجا با خودم فکر کردم من که دنبال آرامشم، منبع آرامش رو می‌شناسم؛ یعنی می‌دونم آرامش اصلی، و اون چیزی که می‌تونه اضطراب و غم و حسِ غربت رو ازم بگیره، یوگا نیست. از مطب زدم بیرون. وقتی رسیدم خوابگاه، دیدم هم‌خوابگاهی مسلمونم داره نماز می‌خونه؛ زدم زیر گریه! وض
کاربر ۲۶۲۸۶۸۷
دوست دارم آسمان همین الان روی سرم آوار شود! دیشب تا خود صبح چرت زدم و درس خواندم؛ اما چه فایده؟ چه فایده که امروز جای نمره بیست، یک هفده خوش‌آب‌ورنگ نصیبم شد. آخه هفده هم شد نمره؟ خدا با من لج افتاده! وگرنه هیچ دلیلی ندارد که نمره‌ام کم شود. محیا سری برای خانم اسدی تکان می‌دهد و لبخندزنان می‌آید سمت من. از لبخندش حالم بد می‌شود؛ باید هم لبخند بزند؛ باید هم در دلش عروسی بگیرد. امروز بهترین نمرهٔ کلاس را گرفته است.
جودی‌آبــوت
بابا صدای رادیو را بیشتر می‌کند؛ صدای گوینده می‌پیچد در ماشین: «خیلی وقت‌ها ذهن آدم‌ها اون‌جوری که دوست داره مسائل رو تحلیل می‌کنه. در واقع مسائل زندگی رو طوری می‌بینه که حقیقتاً اونطور نیست». بابا سر تکان می‌دهد و زیرلبی می‌گوید: «الله‌اکبر، از دست این آدمیزاد!» با خودم فکر می‌کنم که شاید مرغ همسایه همیشه غاز نیست؛ شاید بعضی چیزها، آن‌طور که به‌نظر می‌رسند نیستند؛ شاید فکرهای من اشتباه بوده؛ به‌قول مشاور رادیو، شاید ذهن من دوست داشته مسائل را این‌طوری تحلیل کند.
رادیو سکوت :)
ماشین که می‌ایستد جلوی خانهٔ آجرنمایمان، محیا را دعوت می‌کنم داخل. کلید را می‌چرخانم و دست محیا را که مجذوب درخت انجیر و ریحان و تربچه‌های حیاط شده می‌کشم. داد می‌زنم: «مامان، مامان مهمون داریم». جوابی نمی‌گیرم. وارد خانه که می‌شویم، محیا می‌گوید: «وای بوی قرمه‌سبزی میاد». چشمم می‌افتد به اپن؛ به بشقاب‌ها و لیوان‌های چیده‌شده، به ظرف سالادشیرازی و ماست نعناخورده. صدای مامان برای لحظه‌ای بلند می‌شود: «الله‌اکبر». زل می‌زنم به در نیمه‌باز اتاق؛ مامان را می‌بینم، با چادرسفید نمازش شبیه فرشته‌هاست. چادرم را از سر برمی‌دارم؛ آستین‌هایم را بالا می‌زنم، و بعد از دو ماه وضو می‌گیرم. محیا خیره می‌شود به من؛ لبخند می‌زنم؛ سینه‌ام را از هوای اتاق پر می‌کنم؛ تمام خانه بوی عطرِ چادرِ مادر را گرفته است.
جودی‌آبــوت
ساعت اول، وقتی آیدا را خواستند دفتر، عصبی برگشت کلاس و گفت: «فهمیدن گوشی میارم مدرسه؛ ازم گرفتنش. پدرم رو خواستن؛ گفتن که باید بیاد مدرسه».
جودی‌آبــوت
نفرشون رو می‌شناختم؛ بعضی‌هاشون تا پای خودکشی رفته بودن. اونجا با خودم فکر کردم من که دنبال آرامشم، منبع آرامش رو می‌شناسم؛ یعنی می‌دونم آرامش اصلی، و اون چیزی که می‌تونه اضطراب و غم و حسِ غربت رو ازم بگیره، یوگا نیست. از مطب زدم بیرون. وقتی رسیدم خوابگاه، دیدم هم‌خوابگاهی مسلمونم داره نماز می‌خونه؛ زدم زیر گریه! وض
کاربر ۲۶۲۸۶۸۷

حجم

۹۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۹۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۸,۰۰۰
تومان