دانلود و خرید کتاب بیست سالگی منیژه کریم‌داد
تصویر جلد کتاب بیست سالگی

کتاب بیست سالگی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بیست سالگی

کتاب بیست سالگی اثر منیژه کریم‌داد، داستانی خواندنی از سرگذشت نویسنده است که شما را تا انتهای داستان، همراه خود می‌کشاند.

درباره‌ی کتاب بیست سالگی

منیژه کریم‌داد در کتاب بیست‌سالگی، داستان زندگی‌اش را نوشته است. داستانی خواندنی که برای تمام دوست‌داران ادبیات داستانی، فارغ از جنسیت و سن و سال، جذاب است. او در کتاب بیست سالگی از تجربه‌هایش می‌گوید. تجربه‌هایی که زندگی امروز او را شکل دادند و مسیر پیش رویش را مشخص کردند. بیست سالگی از روزهایی می‌گوید که امید به تغییر در دل ما جوانه می‌زند و از اتفاق‌هایی می‌گوید که گاهی ما را دلگیر می‌کند و گاهی خوشحال، گاهی انگیزه می‌بخشد و گاهی تمام شیره‌ی وجودمان را می‌کشد. بیست سالگی داستانی خواندنی است که یادآوری می‌کند قطار زندگی به راه خودش ادامه می‌دهد و تنها چیزی که به ما کمک می‌کند تا ادامه بدهیم، استفاده کردن از تک‌تک لحظات است.

کتاب بیست سالگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن داستان‌های نویسندگان ایرانی لذت می‌برید، کتاب بیست سالگی را بخوانید. 

بخشی از کتاب بیست سالگی

امروزی که تصمیم قطعی گرفته بودم تا از این اسارت تنهایی بالاخره بیرون بیایم.

امروز می‌خواستم فرار کردن و پرواز کردن پرنده‌ای را تجربه کنم که دلش آزادی‌های قبل اسارتش را می‌خواست. دلم آزادی می‌خواست.

با کمک از تخت بلند شدم و به سراغ کمد لباس‌ها رفتم. مانتو شلواری به تن کردم و به مقصد کافهٔ دوستش، برای تحویل یادگاری‌هایی که داده بود، بی‌سر و صدا از خانه خارج شدم.

از روزی که گفته بود: «دیگه ادامهٔ این رابطه معنایی نداره» گوشی‌اش را خاموش کرده بود و من در این یک هفته دلم ضعف رفته بود برای صدایی که هر شب، قبل خواب یک نسخه‌اش را برایم تجویز می‌کرد.

خیلی برایم سخت بود بعد از شش ماه دوستی اینطوری رابطه را تمام کنم. رابطه‌ای که فقط از نظر او تمام شده بود و من همچنان تا قبل از رسیدن به کافه دوستش آقای خان و گفتن اینکه من و امیر جدا شدیم، به برگشت ناگهانی‌اش امید داشتم.

نمی‌دونم اسمشو چی می‌شه گذاشت. قسمت، حکمت، اما منو امیر جدا شدیم.

و لرزیدم از این همه صراحت و این یک جمله که حقیقت محض بود اما روزها بود که برای باور نکردنش حبس خانگی و راهی مطب روانشناس شده بودم.

ببین حوا خانم، من... واقعا...

حوا؟ شنیدن اسمم از زبان او چیز دیگری بود.

نه، هیچی نمی‌خواد بگی. یعنی لازم نیست اصلا چیزی بگی. همه چیز مثل روز روشنه. فقط اگه زحمتی نیست این یادگاری‌هاشو بهش پس بده.

و یادگاری‌ها را از کیفم در آوردم و با نگاه به عکس‌هایش آن‌ها را به آقای خان تحویل دادم.

مردی بور با ابروهای پر و بلند، چشم‌های عسلی قهوه‌ای درشت، بینی کشیده و چال گونه‌هایی که با هر بار لبخند زدنش در دو سمت صورتش پدیدار می‌شدند.

در راه برگشت از کافه، باران همچنان در حال باریدن بود و سنگ فرش‌های خیابان را کاملا خیس کرده بود. آرام آرام قدم برمی‌داشتم و به کوچه خیابان‌ها و آدم‌های چتر به دست نگاه می‌کردم. تو هپروت خیالات خودم سیر می‌کردم که با صدای تک بوقی برگشتم.

آقای خان بود که پشت جَک مشکی رنگی نشسته بود و قصد رساندم را داشت. اولش قبول نکردم؛ چون حدس می‌زدم در طول راه می‌خواهد نصیحتم کند، امید دهد به روزهای پیش رو و آینده‌ای درخشان که از الان به انتظار شکوفا شدنم است.

N1387
۱۴۰۰/۰۲/۱۵

اگه میشد که دانلود کنی خیلی خوب می شد لطفاً یک کاری بکنید

رستا
۱۴۰۲/۰۶/۱۸

رمان چند صفحه است ؟!

حجم

۳۷۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۴۲ صفحه

حجم

۳۷۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۴۲ صفحه

قیمت:
۲۷,۰۰۰
تومان