کتاب هشت دروغ مادر
معرفی کتاب هشت دروغ مادر
کتاب هشت دروغ مادر مجموعه داستانهای کوتاه مشهور از سراسر دنیا است که پرنیان سرتیپ به فارسی ترجمه کرده است.
دربارهی کتاب هشت دروغ مادر
پرنیان سرتیپ برای ترجمه کتاب هشت دروغ مادر داستانهای زیبایی از سراسر دنیا انتخاب کرده است. داستانهایی که هرکدام یک موضوع خاص برای گفتگو و یک پند خاص برای زندگی دارند. داستانهایی که هرکدامشان میتوانند شما را ساعتها به فکر فرو ببرند و خیالاتتان را پرواز دهند.
کتاب هشت دروغ مادر شامل چهارده داستان کوتاه با موضوع مختلف دربارهی زندگی و لذتهای آن است.
کتاب هشت دروغ مادر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران ادبیات داستان و داستان کوتاه از خواندن کتاب هشت دروغ مادر لذت میبرند.
بخشی از کتاب هشت دروغ مادر
دو مرد هر دو بهشدت بیمار در یک اتاق بیمارستان بستری شـدند یکـی از مردها اجازه داشت هر بعدازظهر برای خالی کردن مایع از ریههـایش یـک ساعت در تختش بنشیند. تخت او کنار تنها پنجره اتاق بود. مرد دیگر بایـد تمام وقتش را به پشت دراز کشیده میگذراند. مردها از همسر و خانواده و خانه و شغل و نقشهایشان در خدمت ارتش و جاهایی که برای تعطـیلات آنجا بودند ساعتها و ساعتها صحبت میکردند. هر بعدازظهر وقتی مـرد در تخت کنار پنجـره مـیتوانسـت بنشـیند او وقـت را بـا توصـیف تمـام چیزهایی که میتوانست بیرون پنجره ببیند برای هماتـاقیاش مـیگذرانـد. مرد دیگر تخت شروع کرد به زندگی در آن سـاعتهـایی کـه در طـول آن دنیایش وسعت مـییافـت و بـه همـه کارهـا و رنـگ دنیـای بیـرون جـان میبخشید. پنجره مشرف به یک پارک بـا دریاچـهای دوسـتداشـتنی بـود.
وقتی بچهها قایقهای دستسازشان را به آب میانداختند اردکهـا و قوهـا روی آب بازی میکردند. زوجهای جوان بازو در بازو در میان گلهـایی از هر رنگ رنگینکمان قدم میزدند. درختهای پیر بـزرگ منظـره را زینـت داده بودند و یک چشمانداز زیبا و عالی از نمای شـهر تـا فاصـلههـا دیـده میشد. همانطور که مرد کنار پنجره همه اینهـا را تصـور مـیکـرد. یـک بعدازظهر گرم مرد کنار پنجره رژهای را که رد میشد توصیف کرد اگر چـه مرد دیگر نمیتوانست صدای دسته را بشنود او میتوانست آن را بـا چشـم فکرش ببیند همانطوریکه مرد کنار پنجـره آنرا بـا کلمـات وصـف کننـده تصویر میکرد. روزها و هفتهها گذشت.
یک روز صبح که پرستار روز برای حمامشان رسید فقط بدن بیجـان مـرد کنار پنجره را پیدا کرد که با آرامش در خـواب مـرده بـود. او مسـتخدم را برای بردن جسد صدا کرد. از آنجاییکه بهنظر میرسید وقت مناسبی اسـت مرد دیگر پرسید آیا او میتواند به کنار پنجره منتقل شود....
پرستار خوشحال شد که این جابهجایی را انجام داده و بعد از مطمئن شدناز اینکه او راحت است تنهایش گذاشت. او به آرامی و با درد خـودش را روی یکی از آرنجها بالا کشید تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون بیانـدازد. بالاخره خودش با دیدن دنیای بیرون از آن لذت میبرد.
او خسته با آهستگی برای نگاه کردن از کنـار تخـت، رویـش را چرخانـد. روبرویش دیواری یکدست بود. مرد از پرستار پرسید، چه چیزی هماتـاقی مردهاش را وادار میکرد بهصورتی شگفتانگیز چیزهای بیرون ایـن پنجـره را توصیف کند.
پرستار جواب داد که مرد نابینا بود و حتی نمیتوانست دیوار را ببیند.
حجم
۳۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۴۸ صفحه
حجم
۳۱۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۴۸ صفحه
نظرات کاربران
عالی