کتاب سفر به آفتاب
معرفی کتاب سفر به آفتاب
کتاب سفر به آفتاب، از مجموعه سرآمدان علم و ایثار نشر فاتحان زندگینامهٔ داستانی شهید علیرضا ناصحی به قلم رقیه مهری آسیابر است.
مجموعه سرآمدان علم و ایثار به روایت زندگینامه و خاطرات شهدای دانشجو و دانشگاهیان کشور در دوران دفاع مقدس میپردازد.
خواندن کتاب سفر به آفتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
علاقهمندان به ادبیات پایداری و دفاع مقدس و سرگذشتنامه های شهدا
جملاتی از کتاب سفر به آفتاب
از هُرم گرمای نمناک و شرجی هوا کاسته شده است. روزهای گرم و بلند تابستان به پایان رسیده است. کمکم دمای هوا رو به اعتدال میرود. پرتقالها و نارنجهای روی درختان از سبزی درمیآیند و به رنگ نارنجی میگرایند. بچهها در تب و تاب مدرسه رفتن هستند. طاهرهخانم برای تکتک بچهها لباس مدرسه دوخته است. آقامحمدجواد دست علیرضا را میگیرد و به بازار میبرد و برایش کیف و کفش میخرد و چندتا هم مداد و دفتر.
ـ باباجان! امسال تو هم به مدرسه میروی، مثل طیبه. باید خیلی خوب درس بخوانی و نمرهٔ بیست بگیری.
علیرضا همینطور که کیف و کفشش را در آغوش گرفته است، سرش را به پایین تکان میدهد و با پدر به خانه میآید.
خورشید خودش را کمکم بالا میکشد و نور طلایی صبحگاهیاش را به تمام شهر میپاشد. طاهرهخانم به بچهها صبحانه داده است و چند لقمهٔ کوچک نان و پنیر در کیفشان گذاشته است و آنها را آمادهٔ مدرسه رفتن میکند. علیرضا پیراهن سفید دکمهدار و یقهبرگشتهاش را به تن کرده و شلوار مشکی پارچهای پوشیده است. مادر یک تکه دستمال سفید در جیب پیراهنش میگذارد و دستی روی یقهٔ لباسش میکشد تا از مرتب بودن لباسش مطمئن شود. علیرضا روی پلههای ایوان میایستد و به کمک پدر بند کفشهایش را میبندد و دستی روی موهایش میکشد و آن را صاف و مرتب میکند. آقامحمدجواد با لحن دلسوزانه بچهها را تا جلوی درب حیاط بدرقه میکند.
ـ بچهها! مراقب خودتان باشید، مخصوصاً علیرضا که کوچک است.
مادر سمت راست درب کوچه میایستد و بچهها را از زیر قرآن عبور میدهد و با آنها خداحافظی میکند. علیرضا هالهای از لبخند بر صورت گرد و سبزهاش مینشیند و در حالی که برای پدر و مادر دست تکان میدهد، دست خواهرش را میگیرد و با دیگر بچههای همسایه به مدرسه میروند.
حجم
۱۴۷٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱۴۷٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه