کتاب پرواز درناها
معرفی کتاب پرواز درناها
کتاب پرواز درناها نوشتۀ جمال میرصادقی است. جمال میرصادقی در کتاب پرواز درناها داستانهای کوتاهی را به نگارش درآورده است که از کودکی شروع میشوند و تا بزرگسالی ادامه دارند.
درباره کتاب پرواز درناها
کتاب پرواز درناها حکم پارچۀ چهلتکهای را دارد که از پارچههای رنگوارنگ دوخته شده و مجموعۀ واحدی را درست کردهاند، تکههایی از زندگی شخصیتی، از کودکی تا مرحلۀ تحول یافتهای کنار هم آمدهاند و رمان داستان کوتاه را به وجود آورده است. اخیراً در امریکا رایج شده است که داستانهای کوتاه را باهم ترکیب میکنند و بههم ربط میدهند و بهصورت رمان درمیآورند و نام این ساختار ترکیبی را رمانی کردن داستان کوتاه گذاشتهاند.
هر فصلی از کتاب پرواز درناها نام جداگانهای دارد و به خودی خود داستان کوتاه مستقلی است و در عینحال، فصلی از رمان را تشکیل میدهد. درواقع، هم برشی از مرحلههای سرنوشتساز زندگی شخصیت اصلی داستان را در قالب داستان کوتاه به نمایش میگذارد و هم با کنار هم آمدن این برشهای زمانی و مکانی و وضعیت و موقعیتی، رمان یگانهای به وجود میآید که در آن به تحول و رشد و کمال شخصیت اصلی داستان و برد فکری و معنوی او میپردازد و بر فضا و رنگ حاکم بر زندگی روانی و عاطفی و اجتماعی و سیاسی او پرتو میافکند.
خواندن کتاب پرواز درناها را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
کتاب پرواز درناها برای افرادی که قصد دارند میل به کتاب خواندن را در خود تقویت کنند میتواند پیشنهاد خوبی باشد.
درباره جمال میرصادقی
جمال میرصادقی در سال 1312 در تهران متولد شده است. او دانشآموختۀ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران است و تا کنون حدود ۴۳ جلد کتاب، رمان، داستان بلند و نقد ادبی و مجموعه مقالات، از او منتشر شدهاست. جمال میرصادقی مشاغل گوناگونی داشتهاست. کارگری، معلمی، کتابدار دانشسرای تربیت معلم، کارشناس آزمون سازی در سازمان امور اداری و استخدامی کشور، مسئول اسناد قدیمی در سازمان اسناد ملی ایران و مدرس دانشگاه در رشته ادبیات و ادبیات داستانی.
بخشهایی از کتاب پرواز درناها
«دیشب یه خوابی دیدم.»
«چه خوابی مادر؟»
«داشتم به اسمون نگاه میکردم، یه هو ستارهها همهشون ریختن رو زمین.»
«خیر باشه مادر.»
«برق برق میزدن، مثه چشمهای آدمها بودن.»
«چشمهای آدمها؟»
«آره، خواستم ورشون دارم، قلقل خوردن و افتادن تو چاه.»
«تو چاه؟»
«اره، به چاه گندهگنده اونجا بود.»
«خب...؟»
«یه صداهایی میاومد که نگو.»
«چه صداهایی مادر؟»
«صدای آواز، آوازهای قشنگ، قشنگ.»
«از تو چاه؟»
«آره، دیگه چاه نبود.»
«پس چی بود؟»
«یه باغ گنده، پر از گل و درخت وسبزه. پرندهها بالای درختهاش نشسته بودن.»
«چه باغ قشنگی.»
«آره، من، یه بچه کوچولو بودم و تو یه کالسکه خوابیده بودم. پرندهها آواز میخوندن و میگفتن آقا کوچولو تو هم آواز بخون.»
«تو هم آواز خوندی؟»
«نه مادر، بیدار شدم.»
حجم
۷۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۲ صفحه
حجم
۷۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۲ صفحه