دانلود و خرید کتاب نه چندان زیبا، با هوشی متوسط محمدجواد صابری
تصویر جلد کتاب نه چندان زیبا، با هوشی متوسط

کتاب نه چندان زیبا، با هوشی متوسط

انتشارات:نشر چرخ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۷از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نه چندان زیبا، با هوشی متوسط

کتاب نه چندان زیبا، با هوشی متوسط، نوشته محمد جواد صابری است. این کتاب روایتی تازه و جذاب است از رویارویی انسان با چیزی که انتظارش را ندارد و تمام برنامه‌هایش را تغییر می‌دهد.

درباره کتاب نه چندان زیبا، با هوشی متوسط

پسر جوانی از جایی دور افتاده به سربازی رفته است و آخرین روزهای خدمتش را می‌گذراند. در این زمان او با مرگ روبه‌رو می‌شود. همه‌ چیز مقابل چشمانش تغییر می‌کند، حالا باید به شهری برگردد که از فضا و مردمانش بیزار است. 

زبان رمان نه چندان زیبا، با هوشی متوسط، ساده در عین حال خاص و متفاوت است. راوی در مرز اول شخص و دوم شخص متفاوت است و کتاب به یک اثر خاص تبدیل شده است. خواندن کتاب تجربه‌ای تازه و متفاوت از رمان‌های روزمره‌ی معاصر است.

خواندن کتاب نه چندان زیبا، با هوشی متوسط را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی ایران پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب نه چندان زیبا، با هوشی متوسط 

 آمد نشست پیش پایت و حتا بعید نبود پوتین‌هات را لیس بزند. قصد داشتی بگویی لااقل اگر این چیزها را نمی‌خوری از آن‌همه غذا که ظهر و شب می‌ریزند بیرون، کمی، جایی قایم کن تا از نُه شب که آشغال‌ها را می‌برند تا وقت ناهار فردا گرسنگی نکشی. اگر شروع می‌کرد به لیس زدن پوتین‌هات نمی‌توانستی این حرف‌ها را بزنی. مجبور می‌شدی مثل خیلی وقت‌ها بروی یک تکه گوشت از آشپزخانه کش بروی، بیندازی جلو او.

خب! این کار سختی است. می‌دانی که؟ این‌جا پادگان است و از سردارش گرفته تا آشپزش چهارچشمی آدم را می‌پایند. یک روز، دو روز، ده روز می‌توانم این کار را بکنم. بعدش چی؟ بهتر است فکری به حال خودت...

زبانش را واقعاً درآورد. توله‌مارِ سرخِ خوش‌خط‌وخال پیش می‌آمد برسد به پوتین‌هات. خودت را کشیدی عقب. زل زدی به چشم‌هاش. دلت می‌خواست بدون این‌که ترسانده باشی‌اش، ترسیده باشد. چشم‌هاش این را نمی‌گفت حتا در آن یک‌جور افسونگری بود. خیلی زود باز می‌آمد جلو. گیج بودی چه‌کار کنی. صدای طبل و صدای سروانی که دستور می‌داد هنوز از میدان می‌آمد اما محوطه دیگر خالی نبود. یک عده مثل موروملخ ریخته بودند توش؛ سرهنگ، سروان، ستوان. پایت را بردی بالا و یک احترام نظامی درست‌ودرمان گذاشتی. گربه دو سه متری پرید عقب.

قاه‌قاه خندید و گفت «عشقِ نظامی‌ها! واسه گربه‌ها هم احترام می‌ذاری؟!»

سرهنگ است یا یکی از آن ستوان‌هایی که کارشان لودگی است؟ هر کدام از این‌ها می‌توانند صبح از روی دندهٔ چپ بلند شده باشند و دردسر درست کنند.

نفس راحتی کشیدی؛ «صبحگاه تموم شد مگه؟»

سرباز گفت «آره دیگه. مگه نبودی؟» خنده و حرفش را این‌قدر زود فراموش کرد.

yasiii
۱۴۰۰/۰۴/۲۶

جالب بود برای یکبار خوندن . روند خوبی داشت و ادم رو درگیر میکرد و با داستان جلو میبرد .

حجم

۱۹۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۹ صفحه

حجم

۱۹۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۹ صفحه

قیمت:
۴۷,۰۰۰
۲۳,۵۰۰
۵۰%
تومان