کتاب اُلگا
معرفی کتاب اُلگا
کتاب الگا، رمانی ایرانی نوشته الناز رحیمی منجزی است. الگا داستانی واقعی از زندگی، رازهای پنهان و فاشنشده و در نهایت احساس زیبا و دلنشین عشق است.
دربارهی کتاب الگا
رمان اُلگا دومین اثر الناز رحیمی منجزی است که در تابستان ۱۳۹۶ منتشر شد. الگا داستانی واقعی دارد که با قلم نویسنده و خیالات زیبای او بال و پر گرفته است. الگا ماجرای زندگی دختر یکییکدانهی خانوادهای ثروتمند است. دختری که تابهحال از خانه و خانوادهاش دور نشده و حالا باید به خاطر قبولی دانشگاه در شهری خیلی دورتر از محل زندگیاش زندگی جدیدی را تجربه کند.
الناز رحیمی منجزی در کتاب الگا از رازهای زندگی انسانها میگوید. اسراری که در زندگی تمام انسانها وجود دارد و در لحظاتی خاص فاش میشوند. الگا از احساسی لطیف و عمیق صحبت میکند که نمیتوان آن را انکار کرد یا نادیده گرفت. احساس عشق که در زندگی تمام انسانها پیش میآید و مسیری برای افشای رازهای زندگی و تغییر زندگی باز میکند.
کتاب الگا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای عاشقانه از نویسندگان ایرانی لذت میبرید، رمان اُلگا نظرتان را به خودش جلب میکند.
بخشی از کتاب الگا
از بین هزاران لباس رنگارنگ بالاخره دستم به سمت سادهترین لباس رفت. یه تاپ سفید به همراه یه کت و شلوار نه چندان رسمی کرم خیلی تیره. موهامو طبق فرمایشات مامان باز گذاشتم. توی آیینه قدی اتاقم خودمو نگاهی انداختم. انصافا خوشتیپ بودم. و این خوشتیپیمو هم از مامان و هم از بابا به ارث برده بودم. سوالی که گاهی اوقات سطحی ذهنمو درگیر میکرد این بود که خاکستری بودن رنگ چشمام از کی به من رسیده بود ؟ چون هم بابا و هم مامان چشمای قهوهای و مشکی داشتن.
با دقت به چهرهم نگاه انداختم. برای اولین بار دلم میخواست آرایشو روی صورتم امتحان کنم. نمیدونم چرا ! اما حس کردم شاید با یکم آرایش بتونم جا افتاده تر از یه دختر ۱۹ساله به نظر بیام و شبیه خانوم دکترا بشم. با اینکه یه دختری بالغ بودم اما هیچ وقت لوازم آرایشی از خودم نداشتم. چون یاد گرفته بودم که نیازی به آرایش و بزک کردن ندارم. اودکلنمو برداشتم وکلی به موها و گردنم زدم و به پایین رفتم.
همزمان با پایین اومدن من ، صدای زنگ آیفون بلند شد. احمد آقا که توی حیاط در حال رسیدگی به باغچه و درختها بود در رو باز کرد. زری جون از پشت شیشهی در نگاه انداخت و گفت: «هنگامه خانومه به همراه شوهرشونو دخترا»
مامانم تا اسم عمه هنگامه رو شنید پشت چشمی نازک کرد زیر لب گفت: «زودتر از همه خودشو رسوند.»
بابا وقتی اسم عمه هنگامه رو شنید با عینک مطالعهاش که روی چشماش بود از اتاق کارش بیرون اومد و با رویی گشاده به استقبالشون رفت...
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه