کتاب عبدالعلی دستغیب
معرفی کتاب عبدالعلی دستغیب
کتاب عبدالعلی دستغیب شامل گفتگوی سید عبدالله سادات مدنی با عبدالعلی دستغیب، نویسنده، منتقد و مترجم ادبی، درباره زندگی، کارها و فعالیتهای او است.
درباره کتاب عبدالعلی دستغیب
عبدالعلی دستغیب ۱۶ آبان ۱۳۱۰ در شیراز به دنیا آمد. او منتقد ادبی، نویسنده و مترجم ایرانی است که ترجمه کارهایی در زمینه نقد ادبی و فلسفه، شعر نو و ادبیات و فلسفه را در کارنامه خود دارد. عبدالعلی دستغیب تحصیلاتش را، در رشته فلسفه تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه داده است و در مدارس عالی و دانشسراها تدریس میکند.
در کتاب عبدالعلی دستغیب گفتگو او با سید عبدالله سادات مدنی را میخوانیم و با زندگی، کارها و فعالیتهای ادبی او آشنا میشویم.
کتاب عبدالعلی دستغیب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
تمام علاقهمندان به آثار زندگینامه و پژوهشهای ادبی از خواندن کتاب عبدالعلی دستغیب لذت میبرند.
بخشی از کتاب عبدالعلی دستغیب
در چه تاریخی و در کجا به دنیا آمدید؟
من در روز شانزدهم آبان ماه ۱۳۱۰ در شیراز به دنیا آمدم. در خانوادهای کثیرْ اولاد که طبعآ تأمین معاش افراد آن بسیار دشوار بوده است. پدر و مادرم بدرود زندگانی گفتهاند. دو کودک خانواده یکی در کودکی و دیگری در جوانی درگذشتند و به شرحی که بعد خواهم گفت چهار برادر و دو خواهر، باقیمانده خانواده هستند.
- نام پدر و مادر شما چه بود و چه شخصیت و خصوصیت بارزی داشتند؟ میزان تحصیلاتشان چه مقدار بوده و چه علایق خاصی در ایشان وجود داشته است؟
نام پدر من سیدجواد و مادرم مرضیه بیگم بود و از خاندان قدیمی دستغیب بودند. پدرم از وعاظ بود و سپس کارمند وزارت معارف (فرهنگ و آموزش و پرورش بعدی) شد و قریب بیست سال به تدریس و اداره معارف شهرهایی مانند جهرم پرداخت. پدر من فرهنگی بود و ما اساسآ خانوادهای فرهنگی و متولی دین بودیم. خانواده ما از سادات قدیمی هستند و بیشترِ خویشان ما پیشنماز مسجد یا واعظ یا مرجع تقلید بودهاند. در شیراز، پدر من هم در جوانی به سبب شغل پدرش که متولی امامزاده سید میرمحمد، برادر شاهچراغ، بوده مدتی تحصیل علم دین میکند و معمم بوده است. بعد که در دوره رضاشاه وزارتخانههای جدید تأسیس میشود، پدر من با همان تحصیلات دینی که داشت در ۱۳۰۷ خورشیدی در امتحان وزارت معارف شرکت میکند و قبول میشود، و مدتی آموزگار بوده است. در آن سالها در شیراز دبیرستان نبود.
پدر من هم تا آنجایی که یادم میآید آدم فعالی بود و به همین سبب به مقام ریاست فرهنگ (معارف) شهرستان فیروزآباد، یکی از شهرستانهای مرکزی عشایری استان فارس، ترقی میکند. در آنجا هم کار او به اداره یک دبستان دخترانه و یک دبستان پسرانه منحصر میشد چون فقط همین دو مدرسه در فیروزآباد بود. آنجا در دوره رضاشاهی شهرک کوچکی بود، چون در آن زمان این منطقه مرکز زندگی عشایر قشقایی بود که مخالفتهایی با حکومت مرکزی کرده بودند و ناامن هم بود. فیروزآباد سرانجام مرکزیتی پیدا کرد و حتی فرمانداری برای این شهرک تعیین کردند. در سال ۱۳۲۰ که رضاشاه استعفا داد و از ایران رفت، پدر من رییس اداره فرهنگ شهرستان جهرم شد. بعد از شهریور ۱۳۲۰ با رفتن رضاشاه ناامنی زیاد شده بود و در آن موقع که من دیگر بزرگتر شده بودم، میدیدم پدرم آدم فعالی است و در کار خودش بسیار دقیق است. پدرم خیلی خوشبرخورد و خوشصحبت و اهل معاشرت بود و دوستان زیادی هم داشت که به مصاحبت با او علاقهمند بودند. مطالعات او هم بسیار خوب بود و مدام کتاب میخواند. سرانجام در سال ۱۳۲۷ ما برگشتیم شیراز. به دو علت: یکی اینکه من در دانشسرای مقدماتی شیراز قبول شده بودم و دیگر این که پدرم هم میگفت از کارش خسته شده است و دیگر علاقهای به بیابانگردی و زندگی در شهرهای کوچک و دهات ندارد. در سال ۱۳۳۰ پدرم در شیراز درگذشت.
- پدرتان چه زمانی به فیروزآباد منتقل شد و شما چند ساله بودید؟
من تازه به دنیا آمده بودم که در سال ۱۳۱۰ پدرم رییس معارف (فرهنگ) فیروزآباد شد.
- وضعیت زندگی شما از نظر مسکن در فیروزآباد و جهرم چگونه بود؟ آیا خانهای از طرف اداره فرهنگ داشتید یا خیر؟
خیر، پدرم با حقوق ماهی نه تومان خانهای اجاره میکرد و در آن زندگی میکردیم، تا وقتی که صاحبخانه بخواهد ما بلند شویم. اداره فرهنگ هم خانهای نداشت که به ما بدهد.
حجم
۳۸۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۳۸۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه