کتاب اتاق شگفتیها
معرفی کتاب اتاق شگفتیها
ٰکتاب اتاق شگفتیها نوشته ژولین ساندرل، نویسنده جوان و موفق فرانسوی، از پرفروشترین رمانهای سال ۲۰۱۸ فرانسه است. این کتاب را پارسا حاجی حسینی به فارسی ترجمه کرده است.
درباره کتاب اتاق شگفتیها
تلما برای یک شرکت تولیدکننده محصولات آرایشی کار میکند و مدیر یک گروه پانزده نفره ساخت شامپو است. او در پی دستاوردهای موفقیتآمیزش در پی ساختن شامپویی برای رفع شوره سر به عنوان پاداش اضافهحقوق و مرخصی گرفته و با پسرش لویی، به تفریح میرود، اما لویی در یک حادثه به شدت آسیب میبیند و به کما میرود، پس از به کما رفتن لویی، تلما روزهای سخت و پرمشقتی را میگذراند تا این که یک روز لیستی از کارهایی را که لویی دوست داشته انجام دهد، زیر تخت او پیدا میکند، ناگهان در اوج ناامیدی فکری به ذهنش میرسد، شاید با تحقق بخشیدن به رویاهای لویی، بتواند او را بازگرداند. این کتاب نگاهی لطیف و سرشار از حس مادرانه دارد.
خواندن کتاب اتاق شگفتیها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب اتاق شگفتیها
صدای ضعیفی شنیدم، که فکر کردم بوق یه قایق در خطره. یه کامیون بود. سرم رو بالا آوردم و زمان ایستاد. فقط چندصد متر فاصله داشتم اما شایعههای مردمی که رد میشدن اینقدر قوی بود که فکر میکردم همون جا هستم. تلفنم روی زمین افتاد و شکست. فریاد زدم. پاهام خم شدن، افتادم، بلند شدم، کفشهام رو درآوردم و طوری دویدم که هیچ وقت ندویده بودم. حالا کامیون ایستاده بود. من تنها کسی نبودم که فریاد میزدم. ده نفری که دور میز، زیر آفتاب، روی صندلیهاشون نشسته بودن – یه صبح زیبای زمستونی _ بلند شده بودند. یه پدر، چشم پسرش رو گرفت. چند سالش بود؟ احتمالا چهار یا پنج سال. این جور صحنهها برای اون خوب نبود. حتی توی فیلمها، این طور صحنهها رو هیچ وقت برای هر کسی نشون نمیدن. حداکثر، میشه این صحنهها رو فقط تعریف کرد. توی این دنیای وحشی، لطفا یکم رعایت کنین. نزدیک شدم، دوباره فریاد زدم، خودم رو روی زمین انداختم، احساس کردم زانوهام در حال کنده شدن هستن، اما دردی رو حس نمیکردم. لوئی. لوئی. لوئی. لوئی. عزیزم. یه چیز وصف نشدنی رو چطور میشه تعریف کرد؟ یکی از کسایی که اونجا بود، کلمهٔ "گرگ" رو استفاده کرد. فریادهایی مثل گرگ. خودم رو میزدم، روی زمین چنگ میکشیدم، بدنم میلرزید، سر لوئی رو توی دستهام نگه داشته بودم. میدونستم که نباید بهش دست بزنم، که نباید چیزی رو جابهجا کنم، اما نمیتونستم. باز هم همون تفاوت بین تئوری و عمل. نمیتونستم اون رو همین طور روی زمین ول کنم. با این حال، سرش رو گرفتم و همین طور که گریه میکردم منتظر موندم و کار دیگهای نکردم. مدام نفس کشیدنش رو کنترل میکردم. نفس میکشه؟ نفس میکشه. دیگه نفس نمیکشه. دوباره نفس میکشه. کمک، خیلی زود رسید.
حجم
۱۷۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
حجم
۱۷۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خیلی ملایم و لطیفی بود🥰
وقتی یک آتئیست بخواهد کلید اسرار بنویسد نتیجه همین فاجعه خواهد بود