کتاب پایان نامه
معرفی کتاب پایان نامه
پایاننامه اولین رمان حسین رسولزاده، نویسنده و منتقد ادبی معاصر است. این داستان روایت عشقی است از دل فراموشی دوباره زنده میشود.
درباره رمان پایاننامه
داستان درباره دلدادگی یک دانشجوی سال آخر ادبیات و یک استاد مسن است.
آذر دانشجوی سال آخر ادبیات ده سال است که باسیاوش، استادش ازدواج کرده است، حالا سیاوش کم کم دارد دچار فراموشی میشود. عشق میان سیاوش و آذر تقریبا یک طرفه از سمت اذر بود و سیاوش تنها آذر را دوست داشت و آن هم نه همیشه. آنها فرزندی هم نداشتند و بدین ترتیب هردوی آنها در تنهاییهای خود، به چیزی جز گذشته فکر نمی کنند...اما این زندگی یکنواخت با فراموشی سیاوش مسیری تازه پیدا میکند و چراغ عشقی که رو به خاموشی دارد، بار دیگر زنده میشود...
خواندن کتاب پایاننامه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهای عاشقانه فارسی را به خواندن این داستان جذاب دعوت میکنیم
بخشی از کتاب پایاننامه
۳/۱
حالا دیگر آذر به تمامی کنار سیاوش بود و او را همچونکودکی زیر بال و پر گرفته بود. سیاوش همچنان پر از واژه بود. فراموشی در او به طرز خاصی اتفاق افتاده بود. او همچنان سخن میگفت. اما در سخنانش، تکیه کلام های خاص و کلمات همیشگی، اندک اندک جای خود را به کلمات جدیدی میدادند.
حالا که سیاوش در دانشگاه کاری نداشت، تمام وقت خانه بود، کنار آذر، گاهی میان کتابهایش و بسیار دور از آنها ...
او آرام، آرام میپژمرد.
۳/۲
گاهی چنان به من خیره میشد که گویی حیرتی بیسرانجام تمام وجودش را تسخیر کرده بود. در این گونه مواقع نگاهش متفکرانه، سنگین و متعجب میشد. من سعی میکردم خود را مشغول کار نشان دهم. به ظاهر اهمیت نمی دادم. اما هر بار که نگاهی به او می انداختم، خیرهگی نگاهش تا عمق وجودم را میکاوید. آن وقت لبخندی میزدم و در حالیکه سعی میکردم دست و پایم را گم نکنم به کارم ادامه میدادم و هر ازچندی، هرگاه به او مینگریستم لبخندی صورتش را میپوشاند و لبانش میلرزید.
یک روز ناگهان از من پرسید «تو چرا هیچ وقت به خانهات نمیروی؟ نگرانت نمیشوند؟»
این حرف چون خنجری بر من فرود آمد. اما پناهگاهی جز خود نداشتم. به خودم پناه بردم و در درون گریستم.
ظرف ها را که از ناهار مانده بود، شستم و به سراغش رفتم و او را دیدم پشت میز تحریرش نشسته و ضیافت افلاتون را میخواند. غرق مطالعه بود. کنار در ایستاده و نگاهش میکردم. وقتی متوجه من شد، عینکش را از چشم برداشت و با تعجب گفت «عجیبه! ظاهراً من این کتابو قبلاً هم خوانده بودم ولی زیر جملاتی خط کشیدم که تقریباً هیچ ... هیچ ارزشی ندارن» و بعد عینکش را به چشم زد و به خواندن مشغول شد. من همچنان نگاهش میکردم. موهای سرش کمی بلندتر شده بود و سایهٔ سفیدی برپیشانیاش می لرزید.
مدتی بود شروع کرده بود به خواندن کتابهایی که قبلاً خوانده بود. میگفت احساس میکنم آن که قبلاً این سطور را خوانده من نبودم، کس دیگری بود. و گاهی با صدای بلند میخندید!
گاهی میدیدم با شوقی عیان، مشغول نوشتن مطالبی است. کتاب ها را جلویش میگشود، و با نگاه به آنها انگار که مطالب درحال فرار از ذهنش باشند، تند تند چیزهایی را در دفترچهاش یادداشت میکرد... جرئت نمیکردم یادداشتهایش را بخوانم. میترسیدم.
۳/۳
یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم، سیاوش را نیافتم، سراسیمه به دنبالش گشتم. بیرون نرفته بود چون در قفل بود. لحظاتی بعد او را کنج آشپزخانه یافتم. او با چشم های پف کرده، موهای ژولیدهٔ سفید و شانه های فروافتاده، درگوشه ای کز کرده و به پیرمردی تبدیل شده بود. اکنون من او را نمیشناختم.
۳/۴
او مینوشت. و درحالی که گذشته را فراموش کرده بود به آذر همچون غریبهای مهربان خیره میشد و آذر او را مثل کودکی، تر وخشک میکرد.
حالا آن دو به تمامی در کنار هم بودند. روزی در حالی که آذر او را یاری میداد استحمامش را به پایان برد با حیرتی ناگهانی به او خیره شد و پرسید «تو که هستی؟» و پرسید «چرا این قدر به من میرسی!» و «در تمام عمرم انسانی به مهربانی تو ندیدهام» و برقی در چشمهایش درخشید.
حجم
۳۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۳۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
نظرات کاربران
نمیدونم چرا این کتاب و این نویسنده انقدر مهجور موندند. اولین نظر این کتاب رو مینویسم که آدم ها بیشتر باهاش آشنا بشن. کتاب بسیار خوبیه. من واقعا لذت بردم از خوندنش. داستان حول دوتا شخصیت میچرخه و عشق و زندگی اونهارو
بسیار عالی فکر نمیکردم چنین تاثیر برانگیز باشه... بدون اینکه لحظه ای احساس خستگی یا اتلاف وقت پیدا کنم، کتاب رو مطالعه کردم... یک داستان کوتاه اجتماعی که درصدهایی از اون در واقعیت، در زندگی بسیاری از زوجین دیده میشه... بسیار عالی...ممنون از
جز اینکه بگم ارزش خوندن داره چیزی به ذهنم نمیرسه. بعضی دیالوگهاش عالی بود که به اشتراک گذاشتم.
به پیشنهاد استادم این کتاب رو خوندم. داستان و پایان بندی زیبایی داشت. در یک نشست خوندم و لذت بردم. فقط روایت از سه نظر کمی سردرگمی داشت ولی در کل فوق العاده خوب بود.
شروع داستان جالب بود اما محتوا و پایان بندیش باب میلم نبود. بیشتر حسم این بود که انگار نویسنده یک نوجوانه که تجربهای از دانشگاه هم نداره. ضمن اینکه داستان خیلی کوتاه بود و رمان به حساب نمیاد
یک داستان دونفرهی عالی.
واقعا زیبا بود و چندان از خوندنش لذت بردم که غیرقابل توصیه...