کتاب وقتی جنگ شروع شد
معرفی کتاب وقتی جنگ شروع شد
کتاب وقتی جنگ شروع شد، نوشتهی پرویز مسجدی، اثری خواندنی است که در قالب داستانی پرکشش، از مقاومت نیروهای مردمی خرمشهر در زمان حملهی عراق به خاک ایران میگوید.
دربارهی کتاب وقتی جنگ شروع شد
دربارهی جنگ بین ایران و عراق بارها نوشتهاند. آثار بسیاری وجود دارد که از جنگ، ارقام کشتهها و آمار خسارات حکایت میکند. اما آثار داستانی که از جنگ و خونریزی میگویند، همیشه تاثیرگذارتر از هزاران کتاب و مقاله هستند. کتاب وقتی جنگ شروع شد، نوشتهی پرویز مسجدی یکی از همانها است. کتاب وقتی جنگ شروع شد یک اثر داستانی است که از رشادت، شجاعت، فداکاریها و از خودگذشتگیهای مردم خرمشهر میگوید. وقتی جنگ شروع شد، روایت مردمانی است که با ایستادگی در برابر نیروهای مهاجم، اجازه پیشروی عراق به خاک ایران را ندادند و ایران را حفظ کردند.
کتاب وقتی جنگ شروع شد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر ادبیات جنگ یکی از سبکهای مورد علاقهی شما است، کتاب وقتی جنگ شروع شد را حتما بخوانید. دوستداران رمان و داستانهای ایرانی نیز از خواندن کتاب وقتی جنگ شروع شد لذت میبرند.
دربارهی پرویز مسجدی
پرویز مسجدی در سال ۱۳۱۷ در تهران متولد شد. در سال ۱۳۲۹ همراه خانوادهاش به آبادان کوچ کرد و فعالیت ادبیاش را در سال ۱۳۴۵ با چاپ اولین داستان کوتاه به نام «خیابان فرعی» در جُنگ ادبیات جنوب آغاز کرد. از آن زمان تا کنون او کتابها و آثار بسیاری نوشته است که توسط ناشران مختلف مانند نشر خاموش، امیرکبیر و نشر من چاپ شدهاند. حسن میرعابدینی رمان جزیره پرویز مسجدی را در کتاب «صد سال داستاننویسی» از جمله آثار مطرح در سالهای ابتدای انقلاب پنجاه و هفت دانسته است.
بخشی از کتاب وقتی جنگ شروع شد
وقتی جنگ شروع شد، عبدالکریم نشسته بود روی یکی از صندلیهای کافهمیهنِ خرمشهر. او منتظر بود تا ساندویچ کتلتی که سفارش داده بود، آماده شود.
آژیر حملهٔ هوایی که ساعت دوِ بعدازظهرِ آنروز بهطور سراسری از رادیو پخش شده و تا این ساعت هیچ توضیحی در مورد آن نداده بودند، مردم را در حالتی از بیم و اضطراب نگه داشته بود و هرکس درمورد آن چیزی حدس میزد.
شیشههای پُر از لک و چربی کافهمیهن، جلوش بود. از این شیشهها که دورتادور کافه را پوشانده بود، منظرهٔ زیبای شطّ خرمشهر را میدید، ولی نمیتوانست جزئیات آن را درک کند. حواسش بیشتر به دعوای حقوقی بود که با شرکت «گری مکنزی» داشت.
اکنون چنین به نظرش میرسید، از لحظهای که پای به کافهمیهن گذاشته بود زمانی بس طولانی گذشته و اسد، شاگرد کافهمیهن بهجای اینکه ساندویچ او را آماده کند، بیشتر حواس خود را به تلویزیون داده است. تلویزیون روی کانال بصره بود. اسد با حواسپرتی کار میکرد. بیقرار بود. بیجهت از اینطرف به آنطرف میرفت و کاری انجام نمیداد. همهٔ اینها برخلاف عادات همیشگی او بود و عبدالکریم علت آن را نمیدانست.
تلویزیون بصره داشت مارش نظامی پخش میکرد. ضمن پخش مارش، سربازان عراقی را نشان میداد که تمرینات مختلفی را انجام میدادند. گاهی با بند از ارتفاعی پایین میآمدند و ناگهان خود را رها میکردند. از موانع آبی و خاکی میگذشتند. درحالیکه اسلحه را بالا گرفته بودند، سینهخیز میرفتند و یا عملیاتی را با اسلحه انجام میدادند. این تازگی نداشت و حالا چندهفتهای بود که تلویزیون بصره چنین مناظری را پخش میکرد اما معلوم نبود که چرا اسد هماکنون و در زمانی که باید ساندویچ او را آماده میکرد، چنین محو تماشای این مانورها شده بود.
با نزدیکشدن غروب، رفتوآمد قایقها روی شط، فزونی گرفته بود. پِتپِت موتور آبیها، شادیکنان روی آب، سینه میکشیدند و با همان شادی خود را به ساحل میرساندند. گاه بوق بلند یک کشتی از جانب گمرک، با قدرت فضا را میشکافت و برای لحظهای چند، همهٔ صداهای دیگر را در خود فرو میبرد.
در بیرونِ کافهمیهن، خیابان ساحلی شلوغ بود. هراس مبهمی از جنگ، در تمام حرکات مردم دیده میشد. ماشینها بوقزنان میگذشتند و بچهها که دستاویزی برای شادی یافته بودند، با این یقین که وقایع جدیدی خواهند دید، از هماکنون دستهجاتی متشکل درست کرده و خودشان هم نمیدانستند بهدنبال چه ماجراهایی، از اینطرف شهر به آنطرف شهر میرفتند. آنها میدانستند که در آیندهای نزدیک، شاهد ماجراهایی خواهند بود که تا سالهای دور میتوانند از آنها حرف بزنند. آژیر حملهٔ هوایی ساعت دوِ بعدازظهر، این انگیزه را در آنها بهوجود آورده بود.
حجم
۴۳۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۶ صفحه
حجم
۴۳۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۶ صفحه