دانلود و خرید کتاب بازی هر روز پرویز مسجدی
تصویر جلد کتاب بازی هر روز

کتاب بازی هر روز

نویسنده:پرویز مسجدی
انتشارات:نشر خاموش
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب بازی هر روز

بازی هر روز مجموعه ۱۶ داستان کوتاه نوشته پرویز مسجدی است. داستان‌های این مجموعه زندگی مردم فرودست جامعه را در سال‌های قبل از انقلاب به تصویر می‌کشند. امیدها، آرزوها و حسرت‌های مردمی که هرکدام به نوعی دچار محرومیت و ضعف هستند.

خواندن کتاب بازی هر روز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

علاقه‌مندان به داستان کوتاه فارسی از خواندن این اثر لذت خواهند برد.

درباره پرویز مسجدی

پرویز مسجدی نویسنده ایرانی متولد ۱۳۱۷ است. او اولین داستانش را در سال ۱۳۴۵ به نام خیابان فرعی منتشر کرد. از سال ۴۵ تا ۵۷ با با جُنگ‌های ادبی «فصلی در هنر، مجله خوشه، مجله فردوسی، لوح دفتری در قصه و صفحات ادبی روزنامه‌های کیهان، اطلاعات و مجله گردون» همکاری می‌کرد و از سال ۵۳ عضو کانون نویسندگان ایران شد.

داستان بلند جزیره و مجموعه جَنگ‌نوشته روزهای مقاومت خرمشهر از آثار دیگر پرویز مسجدی‌ هستند.

جملاتی از کتاب بازی هر روز

زن با ملایمت دست سر بچه اش را کشید و با دست دیگرش در سالن را فشار داد. وقتی وارد شد، ایستاد، کمرش را قوز کرد، و دهانش باز شد. مثل اینکه چیزی درون سینه‌اش آتش گرفته باشد، تند نفس کشید وچون بوی دوا و عرق تن، و توتون، وارد ریه هایش شد، دهانش را بست و چهره‌اش در هم رفت. در سالن، مرد و زن همهمه می‌کردند و کلماتی که به فارسی و عربی ادا می‌شد در هوا موج می زد.

جمعیت، اینجا و آنجا جلو اطاقها و باجه‌ها، صف کشیده بودند و مثل اینکه مرتب پای یکدیگر را لگد کنند، با عصبانیت حرف می‌زدند و بدون اینکه طرف مشخصی داشته باشند، قُر می زدند و با شخصی که معلوم نبود کیست، دعوا میکردند.

زن با خستگی در زنبیل کهنه‌ای که به مچ دستش آویزان بود جستجو کرد و چند شناسنامهٔ وصله‌دار و یک ورقه زرد رنگ از آن بیرون آورد و به پسر بچه نشان داد و گفت:

- شش تاس، بااین کاغذ زردرنگ می‌شود هفت تا، یادت باشه.

بعد به طرف اولین اطاقی که درش بسته بود و باجه‌ای چهارگوش رو به سالن داشت رفت و به پسربچه گفت:

- اول میای اینجا و شناسنامه ها رو میدی، یادت باشه.

شناسنامه‌ها و آن ورقه را جلوی باجه گذاشت و به متصدی گفت:

- خونوارهٔ مرحوم غلامعلی خندان. شش نفریم.

متصدی آنها را برداشت و یکی‌یکی با ورقهٔ زرد رنگ مطابقت کرد. بعد همه را به پوشهٔ قرمزی سنجاق کرد و گفت:

- برین رو اون نیمکت بنشینین، تا صداتون کنن.

زن به وسط سالن، آنجا که نیمکت ها بودند، نگاه کرد و گوش به فریادهای مردم داد که در سالن می‌پیچید. فریادهایی که از رنجی آشنا و صمیمی، سرشار بود و بیشتر به ناله می‌مانست. به نظرش رسید تا وسط سالن و ردیف نیمکت ها، راهی بس طولانی و خردکننده است و در هر قدمش فریادهای رساتری آزارش خواهند داد

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۸۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۹,۶۰۰
تومان