دانلود و خرید کتاب حفره جک گانتوس ترجمه نیما م. اشرفی
تصویر جلد کتاب حفره

کتاب حفره

نویسنده:جک گانتوس
انتشارات:نشر اطراف
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۳۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب حفره

کتاب حفره نوشته جک گانتوس است که با ترجمه نیما م اشراقی منتشر شده است. نویسنده در کودکی بعد از خواندن دفترخاطرات خواهرش فهمید می تواند بهتر بنویسد پس شروع به نوشتن کرد. جوانی، نه کودکی است، نه بزرگسالی؛ جایی است میان این دو. جایی است برای بالا و پایین رفتن‌های متناوب بین کودکی و بزرگسالی، برای افتادن‌ها و بلندشدن‌هایی که اگر نباشند، کودکی تا ابد باقی می‌ماند. «تجربهٔ جوانی» جست‌وجوی این لحظه‌های سخت در زندگی آدم‌هایی از دنیاهای متفاوت است؛ روایت لحظهٔ ایستادن بر لبهٔ بزرگسالی.

درباره کتاب حفره

این کتاب ماجرای خلافکاری است که نویسنده شده است. خلافکاری لاغر مردنی که پدری خلافکار دارد و بارها زندان افتاده اما این بچه تصمیم می‌گیرد نویسنده شود. کتاب داستانی جذاب با زبانی طنز دارد و از ابتدا تا انتها خواننده را با خودش همراه می‌کند. داستان ابتدا زندگی خلافکارانه را دنبال می کند و بعد به دنبال زندگی شخصی و نویسنده شدن قهرمان می‌رود. داستان جذاب است و خواننده را تا انتها با خودش همراه می‌کند. زبان شوخ طبع داستان خواندن آن را جذاب‌تر می‌کند.

خواندن کتاب حفره را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پرهیجان پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب حفره

یا به زنی اشاره می‌کرد و می‌گفت «وقتی کلاس نُه بود بچه‌دار شد و فروختش به یکی از همسایه‌هاش.» از همه چیز باخبر بود. «اون یارو یه طویله رو با خاک یکسان کرده. به یه پلیس شلیک کرده. بانک هم زده.» همین‌طور از همه چیز و همه کس می‌گفت. همیشه تعجب می‌کردم می‌دیدم این همه آدم، آن هم توی شهری به این کوچکی، زندان افتاده‌اند. عجیب‌تر این‌که همین آدم‌ها بعد از انجام آن کارهای زشت دوباره راست‌راست توی خیابان راه می‌رفتند. اراذل ترسناکی بودند، کج‌ومعوج و پر از زگیل و خال گوشتی. خدا را شکر می‌کردم که توی ماشین بودیم. البته این هم زیاد طول نکشید. بابا من را می‌برد باشگاه گوزن‌های شمالی، یا سالن کهنه‌سربازان آمریکایی یا باشگاه تفنگداران هِکلا تا از نزدیک با بعضی از آدم‌های این طبقهٔ خلافکار آشنا شوم. برای خودش آبجو سفارش می‌داد و برای من نوشابه و غذایی می‌خرید که از شیشهٔ چهارلیتریِ خیارشور در می‌آوردند و داخلش پر از سرکه‌ای همرنگ لبو بود. غذا یا تخم‌مرغ پخته بود، یا کمی پوست خوک یا یک تکه کالباس. همه‌شان بوی نمونه‌های آزمایشگاهی می‌دادند و اولین گاز را که می‌زدم، آن مایع قرمز از چانه‌ام شره می‌کرد. حتماً قیافه‌ام مثل آدم‌هایی می‌شد که توی دعوا لب‌شان پاره شده. وقتی غذا تمام می‌شد، بابا یکی‌یکی از خلافکارها می‌گفت. با آن درگوشی حرف زدن ایرلندی‌اش، صدایش تا چند شهر آن‌طرف‌تر هم می‌رفت. از دزد بانک‌ها و کلیساها و ماشین‌ها می‌گفت و از یک دزد مرموز «خرپول‌ها» که معروف بود وقتی صاحب‌خانه‌ها خواب‌اند، جواهرهایشان را می‌دزدد. دیگر کم‌کم داشت باورم می‌شد که کل شهر یک جور اردوگاه عجیب زندانی‌هاست که در و دیوار ندارد، یک مرکز اصلاح و تربیت که خلافکارها را محکوم کرده‌اند با خلافکارهای دیگر زندگی کنند. بابا دل خوشی از این آدم‌ها نداشت. می‌گفت «این اراذلی که می‌بینی اگه کل دنیا هم بهشون بگن کارشون اشتباهه، باز هم کار خودشون رو می‌کنن. وقتی پات رو اون‌طرف خط بذاری، دیگه راه برگشتی نداری. این رو آویزهٔ گوشِت کن.» بابام تمام این حرف‌ها را می‌زد که به من بگوید این چیزها سرش می‌شود. آمار تمام این آدم‌ها را داشت و اتفاقاً به نظرم همین باعث جذاب‌تر شدن‌شان می‌شد. می‌گفت این‌ها مثل میوه‌های خراب‌شده، درست‌بشو نیستند. الحق که حس تشخیص فوق‌العاده‌ای در شناخت انواع و اقسام خلافکارها داشت اما این حس، بی‌عیب‌وایراد هم نبود. هیچ وقت به مخیله‌اش هم خطور نمی‌کرد که روزی من هم مثل این‌ها بشوم.

معصومه
۱۳۹۹/۰۳/۲۷

ایده‌ی کتاب برایم جذاب بود... جوانی که همیشه به نویسندگی علاقه داشته و مهم‌ترین تمرینش هم یادداشت روزانه نویسی بوده. در اثر طمع و خلافی به زندان می‌افتد. جالب‌ترین قسمتش شاید همین جاست که اتفاقی که می‌تواند خیلی‌ها را خلافکارتر از

- بیشتر
ملیکا
۱۳۹۹/۰۱/۰۹

عالیه.خیلی عالی.از این نویسنده بن بست نورولت هم بی نظیره

Ramtin
۱۳۹۹/۰۹/۱۳

چقدر ترجمه‌ درخشانی داره....بی نظیر بود و اصلا انتظار چنین روونی رو نداشتم... انگار کتاب رو یه ایرانی فارسی زبان نوشته.... خیلی ممنونم از مترجم عزیز... ایده کتاب خیلی خوب بود و داستان پردازی خیلی خوبی هم داشت..... کسایی که به کتاب، نویسندگی

- بیشتر
زهرا
۱۳۹۹/۰۲/۲۷

عاالی بود انگار من توی نویسندهه بودم داستان چندان گیرایی نداشت چون چگونگی شروع ب توشتن یک نویسنده رو میگه هرچند قسمت کار و دانشگاه رو دوس داشتم بیش تر توضیح بده در کل واسه کسی ک ارزوی نوشتن داره و

- بیشتر
AS4438
۱۳۹۹/۱۲/۱۶

داستان جالبی ازخاطرات جوانی که با آرزوی بزرگ نویسنده شدن در راه اشتباهی قرار گرفت که منجر به زندان شد. جالب وخواندنی وعبرت آموز.

newfarid
۱۳۹۹/۰۵/۲۲

کتابی با روایتی خواندنی و ترجمه ای بی نقص و روان.

Khosro Jalalmanesh
۱۴۰۲/۰۸/۱۷

کتابی دوست داشتنی وسبکی زیبا از داستان نویسی جدید آمریکایی . که متاسفانه امروزه ناشران ما کمتر به ان توجه میکنند مطالعه آن را توصیه میکنم.

m-a
۱۴۰۱/۰۹/۱۲

عالی بود با ترجمه خوب و روانی که داشت عالی تر شد

F.Shaker
۱۴۰۱/۰۳/۲۵

نکات مثبت: استعداد خوب نویسنده در نوشتن کاملا مشهوده و البته ترجمهٔ اثر، بسیار روان و ساده است حتی شاید فکر کنید که نویسنده همشهری خودتون باشه! نکات منفی: با این حال اثر جذاب و جالبی برای من نبود حدود ۷۰

- بیشتر
رقیه بهرمن
۱۴۰۰/۰۸/۱۷

این کتاب نشان می‌دهد که نویسنده وقتی به آزادی می‌رسد که زندانی می‌شود آزادی از غرایز یک انسان شهوت ران

سیگار کشیدن چیزی نبود جز فعالیتی فیزیکی که پوچی پشتش را پنهان می‌کند.
دختر کتابخوان
پر از امید بودم. همه‌اش می‌خواندم و می‌خواندم. عادت روزمرهٔ خاطره‌نویسی‌ام را حفظ کردم، نقل‌قول‌های موردپسندم را می‌نوشتم و فرهنگ واژگان خودم را درست می‌کردم. دیگر وقت آن بود که یک نویسندهٔ سوسول دبیرستانی نباشم و خودم را به چالش بکشم.
معصومه
یکی می‌گفت همه می‌توانند لای پر قو آدمِ بزرگی بشوند اما آزمون حقیقی شخصیت این است که آدم در شرایط سخت تصمیم‌های درستی بگیرد. از ته دل به این گفته اعتقاد دارم. من اشتباهات زیادی کردم و زندان افتادم اما آن‌طور که همه می‌گفتند خودم را تباه نکردم. وقتی آب‌خنک می‌خوردم، خودم را جمع و جور کردم و تصمیم‌های مهمی گرفتم.
معصومه
من این بیرون، آزاد و رها مشغول کاری هستم که همیشه می‌خواستم انجامش بدهم؛ نوشتن.
seyed mostafa
باقی‌ماندهٔ آن حشیش گندیده هنوز توی حفره‌ای است که کندم و من این بیرون، آزاد و رها مشغول کاری هستم که همیشه می‌خواستم انجامش بدهم؛ نوشتن.
کاربر ۱۷۳۰۹۷۱
خیلی وقت بود که می‌خواستم کتاب بنویسم اما هیچ کمکی نداشتم و نمی‌دانستم چکار می‌کنم، به همین خاطر کلی طول کشید تا بفهمم چی بنویسم و چطور شروع کنم.
Oveys Salar
و البته دوست داشتم بنویسم. می‌دانستم که اگر ضربدری تمام فلوریدا را از این ساحل به آن ساحلش بروم، مثل بستن بند کتانی‌های ساق‌بلند، بالاخره یک چیز پرآب‌وتاب برای نوشتن به تورم می‌خورد. پر از امید بودم. همه‌اش می‌خواندم و می‌خواندم. عادت روزمرهٔ خاطره‌نویسی‌ام را حفظ کردم، نقل‌قول‌های موردپسندم را می‌نوشتم و فرهنگ واژگان خودم را درست می‌کردم.
مینا
وقتی یازده‌ساله بود چشمش به دفترچه‌خاطرات خواهرش افتاد و پیش خودش فکر کرد که می‌تواند بهتر از او بنویسد. همین شد که قلم به دست گرفت
seyed mostafa
تا همین چند وقت پیش دولت بابت کشتن هر سرخ‌پوست دویست دلار جایزه می‌داد.
مهدی
همیشه به این اصل باور داشتم که بهترین راه برای پیش‌بینی آینده ساختنش است.
معصومه
دانشکده‌شان توی ادبیات قوی بود اما ظاهراً توی نوشتن خلاق چنگی به دل نمی‌زد. این قضیه اذیتم می‌کرد اما نه خیلی زیاد چون دیگر عادت کرده بودم که نمی‌توانم هر چیزی که می‌خواهم به دست بیاورم.
k1
یکی می‌گفت همه می‌توانند لای پر قو آدمِ بزرگی بشوند اما آزمون حقیقی شخصیت این است که آدم در شرایط سخت تصمیم‌های درستی بگیرد.
k1
دوست داشتم کتاب‌ها را سرمشق زندگی‌ام قرار بدهم، به همین خاطر نمی‌خواستم آن‌ها را بخوانم و بعد بگذارم‌شان روی قفسه و بگویم «آفرین، کتاب خوب». دوست داشتم کتاب‌ها تغییری در من به وجود بیاورند و می‌خواستم کتاب‌هایی بنویسم که دیگران را تغییر بدهند.
مهدی
وقتی آب‌خنک می‌خوردم، خودم را جمع و جور کردم و تصمیم‌های مهمی گرفتم. درست مثل تمام کتاب‌هایی که دربارهٔ اشتباهات و رستگاری هستند (که از میان‌شان کتاب از اعماق اسکار وایلد کتاب محبوب من است)، خواندن (و نوشتن از) اشتباهات خیلی جالب‌تر از آن بخش رستگاری‌اش است. به خاطر همین از جایی شروع می‌کنم که به نظرم به سیم آخر زدم.
دُن اِتیس
یکی می‌گفت همه می‌توانند لای پر قو آدمِ بزرگی بشوند اما آزمون حقیقی شخصیت این است که آدم در شرایط سخت تصمیم‌های درستی بگیرد. از ته دل به این گفته اعتقاد دارم. من اشتباهات زیادی کردم و زندان افتادم اما آن‌طور که همه می‌گفتند خودم را تباه نکردم.
دُن اِتیس
الحق که حس تشخیص فوق‌العاده‌ای در شناخت انواع و اقسام خلافکارها داشت اما این حس، بی‌عیب‌وایراد هم نبود. هیچ وقت به مخیله‌اش هم خطور نمی‌کرد که روزی من هم مثل این‌ها بشوم.
دُن اِتیس
حتی الان هم وقتی توی بعضی از خیابان‌های فقیرنشین بوستون قدم می‌زنم، احساس می‌کنم مثل چاقویی هستم که راهم را از میان مردم پیدا می‌کنم و خودم را از تصویرشان می‌بُرم و فقط حفره‌ای از خودم به‌جا می‌گذارم.
دُن اِتیس
هر از گاهی دلواپسی سراغم می‌آید اما آن‌قدر منظم نیست که آمادگی‌اش را داشتم باشم، به همین خاطر درگیرش می‌شوم، تا این‌که خودم را از دستش خلاص کنم.
معصومه
عد از این‌که به اندازهٔ کافی غصه خوردم، کتاب مخصوص یادداشت‌هایم را برداشتم و اتفاقات آن روز را نوشتم و از ذهنم پاک‌شان کردم. وقتی نوشته‌هایم را دوباره می‌خواندم، مثل این بود که خودم را جادو می‌کردم و دوباره کل آن خاطرات برایم زنده می‌شد. راه فراری ازشان نداشتم. خودم را توی آن کتاب می‌ریختم و دوباره خودش را درونم می‌ریخت. مثل این بود که آب را هی از یک لیوان به لیوان دیگر برگردانی.
معصومه
هر بار که دربارهٔ آزادی‌ام ازش می‌پرسیدم، می‌گفت «حالا صبر کنیم ببینیم چی می‌شه.» خودم بلد بودم صبر کنم و نیازی به گفتن او نبود.
معصومه

حجم

۱۶۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه

حجم

۱۶۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه

قیمت:
۵۸,۰۰۰
تومان