کتاب نارگیل‌های تلخ

رمان نارگیل‌های تلخ به قلم پانیذ ذاکر روایت‌گر دختر جوانی به نام رویا است که همراه خانواده‌اش که شامل پدر و مادر و همسر دیگر پدرش است عازم سفر به مالزی می‌شود، سفری که مسیر خوشبختی را برای خانواده به همراه ندارد.

درباره کتاب نارگیل‌های تلخ 

این کتاب روایت سفر و رشد دختر جوانی است که برای رویارویی با حقیقت زندگی باید تصمیم بگیرد و انتخاب کند. انتخابی که آینده‌ی او را در ابهام فرو می‌برد. رویا همواره با پدری سخت‌گیر و تندمزاج روبه‌رو بوده است که او را مجبور به اطاعت می‌کرده اما با بزرگ شدنش کم‌کم این سلطه‌جویی رنگ باخته است. رویا در سفر به مالزی با مردی روبه‌رو می‌شود که آینده‌ی او را تغییر می‌دهد. 

جملاتی از کتاب نارگیل‌های تلخ

نمی‌دانستم باید از تهدیدش بترسم یا نه، اما خوب می‌دانستم که دیگر به‌هیچ قیمتی حاضر نیستم مانند گذشته زندگی کنم. بدون اینکه کلمهٔ دیگری بگویم، برگشتم و به‌راهم ادامه دادم. صدایش را از پشت‌سر شنیدم: که صدایم زد. «رویا!»

اهمیتی ندادم. حرفی برای گفتن باقی نمانده بود. ناگهان صدای رعد شنیده شد و به‌دنبالش قطرات درشت باران را روی سر و صورتم حس کردم. می‌بایست عجله می‌کردم. می‌بایست زودتر خودم را به محل کارم می‌رساندم. اما انگار او دست‌بردار نبود. این‌بار صدایش را درست پشت سرم شنیدم. «رویا!»

در اوج عصبانیت برگشتم تا بگویم دست از سرم بردارد. اما بلافاصله سوزشی شدید را در پهلویم حس کردم. بی‌اختیار از درد جیغی کشیدم و دستم را روی پهلویم گذاشتم. نگاهم به‌سوی او برگشت. چاقویی خون‌آلود در دست داشت و از سر نفرت به من خیره شده بود.

«گفتم که بد می‌بینی!»