کتاب اگر می شد به بادبادک ها طناب بست
معرفی کتاب اگر می شد به بادبادک ها طناب بست
اگر میشد به بادبادکها طناب بست برداشتی آزاد از خاطرات دوران نوجوانی سید آزادگان، سیدعلی اکبر ابوترابی به قلم زهره علیعسگری است.
در این کتاب سرگذشت یک روحانی مبارز و آزاده سرفراز، سیدعلیاکبر ابوترابی را میخوانید که با رفتار بزرگوارانه و انساندوستانهاش همه را شیفته خود کرده بود، چه دوستان و همرزمانش و چه دشمن بعثی را.
درباره سید علیاکبر ابوترابی
سیدعلیاکبر ابوترابی در سال ۱۳۱۸ در قم متولد شد. دوره دبیرستان را در مدرسه حکیمنظامی، رشته ریاضی خواند. درسش را ادامه داد و دیپلم گرفت و به پیشنهاد پدرش برای خواندن علوم دینی به حوزه علمیه نواب در مشهد رفت. علیاکبر بعد از آن به قم برگشت و برای ادامه تحصیل به مدرسه «حجتیه» رفت. او در تمام رویدادهای آن دوران تا تبعید امام به ترکیه و بعد از آن به عراق، فعال بود. بعد از تبعید امام به شهر نجف، علیاکبر با دو نفر از دوستانش به عراق رفتند تا در کلاسهای درس امام شرکت کنند. او در کنار درس خواندن، از کارهای سیاسی علیه رژیم شاه غافل نمیشد. در عراق، اطلاعیهها و اعلامیههای امام را چاپ و منتشر میکرد علیاکبر با همین اعلامیهها، لب مرز دستگیر شد. او را به تهران فرستادند و زندانی کردند. بعد از آزادی از زندان، باز هم دست از مبارزه برنداشت. علیاکبر با معلمش «شهید بهشتی» ارتباط برقرار کرد تا در کنار او به مبارزه ادامه دهد. او در همین راه ماند تا انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. سیدعلیاکبر ابوترابی در تاریخ ۲۶ آذر ۱۳۵۹ در حالی که مدت زیادی از شروع جنگ نگذشته بود، در یک عملیات شناسایی در مناطق جنگی، به اسارت دشمن درآمد. وقتی اسیر شد، عراقیها او را نمیشناختند. از این طرف هم مردم ایران خیال میکردند او در جبههها به شهادت رسیده. برای همین، مراسم بزرگداشتی برگزار کردند و پیام امام خمینی درباره او در مجلس شورای اسلامی خوانده شد.
حاجآقا ابوترابی هیچ وقت از رفتارهای بد عراقیها به نیروهای صلیب سرخ شکایت نمیکرد. وقتی عراقیها علتش را از او میپرسیدند میگفت: «نباید آدم از برادر دینی خودش به کافران شکایت کند.» این حرفها عراقیها را متعجب میکرد. محبوبیت و احترام حاجآقا ابوترابی به جایی رسید که هر وقت عراقیها میخواستند چیزی به اسرا بگویند از طریق حاجآقا ابوترابی میگفتند. برای همین، ایشان همیشه خانه به دوش بود. عراقیها او را در یک اردوگاهِ معین نگه نمیداشتند و مدام بین اسرا میگرداندند.
حاجآقا ابوترابی بعد از ده سال اسارت، با عزت و سربلندی به وطن بازگشت؛ اما بعد از سالها تلاش در راه اسلام و ایران، در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۳۷۹ وقتی همراه پدرش آیتالله سیدعباس ابوترابی برای زیارت به مشهد میرفت، بر اثر تصادف در جاده سبزوار- نیشابور به لقاءالله پیوست. پیکر او و پدرش در حرم حضرت رضا (علیهالسّلام) به خاک سپرده شد.
خواندن کتاب اگر میشد به بادبادکها طناب بست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
علاقهمندان به ادبیات پایداری و سرگذشتنامههای شهدا و آزادگان جنگ تحمیلی
جملاتی از کتاب اگر میشد به بادبادکها طناب بست
تازه تعطیل شده بودند. تابستانهای قم خیلی گرم بود. علیاکبر و خانوادهاش همیشه بعد از امتحانهای آخرِ سال، از قم به قزوین میآمدند. توی قزوین، علیاکبر و یدالله با هم جفت میشدند و تا شب بازی میکردند. امروز هم هر دو از صبح نشسته بودند توی حیاط، سرِ کاغذ بُرِش و حصیر و سیریش و یک بادبادک بزرگ درست کرده بودند.
حالا میخواستند بروند روی پشتبام و هوایش کنند.
محمدحسن دور از چشم مادر، چهار دست و پا خودش را کشیده بود پای پلهها و ذوقزده تقلا میکرد از جلوی مادر رد شود و برود پیش علیاکبر. محمدحسن هنوز یک سالش هم نشده بود. مادر تا او را دید، چنگ انداخت به لباسش.
- بیا ببینم!... تو دیگه کجا داری میری؟!
حجم
۵٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه
حجم
۵٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه