دانلود و خرید کتاب ما دروغگو بودیم ایمیلی لاک‎هارت ترجمه کاوان بشیری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب ما دروغگو بودیم اثر ایمیلی لاک‎هارت

کتاب ما دروغگو بودیم

معرفی کتاب ما دروغگو بودیم

کتاب ما دروغگو بودیم نوشتهٔ ایمیلی لاک‎هارت و ترجمهٔ کاوان بشیری است و نشر میلکان آن را منتشر کرده است. این کتاب دربارهٔ خانواده‌ای خاص و متشخص، یک جزیرهٔ خصوصی، دختری باهوش و آسیب‌دیده، پسری پرشور و سیاسی، یک گروه چهارنفره از دوستان که با دروغی دوستی آن‌ها ویران می‌شود، یک انقلاب، تصادف، راز و عشقی حقیقی است.

درباره کتاب ما دروغگو بودیم

ما دروغگو بودیم رمانی نوشته ایمیلی لاک‎هارت (۱۹۶۷)، نویسندهٔ آمریکایی است. این کتاب به عنوان بهترین رمان عاشقانهٔ جوانانه به گزینش سایت گودریدز در سال ۲۰۱۴ برگزیده شد. داستان دربارهٔ خانواده ثروتمندی است که تابستان‌ها را در جزیره خصوصی‌شان سپری می‌کنند. اما در یکی از این تابستان‌ها رویداد خاصی اتفاق می‌افتد که سرنوشت این خانواده را دگرگون می‌کند.

خواندن کتاب ما دروغگو بودیم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان عاشقانه خارجی پیشنهاد می‌کنیم.

کتاب‌های مشابه

اگر این رمان را دوست داشتید و به داستان‌های رازآلود علاقه‌مندید، پیشنهاد می‌کنیم این عناوین را مطالعه کنید: فریبکار واقعی اثر موریس جانسون، دختر خوب خون بد اثر هالی جکسون، بیمار خاموش اثر الکس مایکلیدیس، یکی از ما نفر بعد است اثر کارن ام مک منس، هردو درنهایت می‌میرند اثر آدام سیلورا.

بخشی از کتاب ما دروغگو بودیم

پِنی، کَری و بِس دختران تیپِر و هریس سینکلر هستند. هریس در سن بیست‌ویک‌سالگی، بعد از تحصیلات هاروارد، پول‌و‌پله‌ای به‌دست آورد و با تجارتی که هیچ‌وقت نخواستم بدانم چیست، ثروت و دارایی‌اش را گسترش داد. او زمین‌ها و جزیره را به ارث برد. تصمیمات هوشمندانه‌ای در مورد بورس سهام می‌گرفت. با تیپر ازدواج کرد و او را در آشپزخانه و باغ نگه‌ داشت. همسرش را با جواهراتی از مروارید در قایق‌های بادبانی به نمایش می‌گذاشت. او نیز ظاهراً از این کار لذت می‌برد.

تنها بداقبالی پدربزرگ این بود که هیچ‌وقت پسری نداشت، البته اصلاً این موضوع مهم نبود. دختران سینکلر آفتاب‌سوخته و خجسته بودند. قدبلند، شاد و ثروتمند؛ این دختران مانند شاه‌دخت‌های قصه‌های پریان بودند. در تمام بوستون، محوطه‌ی هاروارد و مارتاس وینیارد به‌خاطر ژاکت‌های پشمی کشمیری و مهمانی‌های مجلل شناخته‌شده بودند. برای افسانه‌ها ساخته شده بودند، برای شاهزادگان و دانشگاه‌های معروف، کاخ‌های مجلل و تندیس‌های عاج فیل.

پدربزرگ و تیپر چنان دختران‌شان را دوست داشتند که نمی‌توانستند تفاوتی میان‌ آن‌ها قائل شده و بگویند کدام ‌یک را بیش‌تر دوست دارند. اول کری بعد پنی، بعد بس و بعد بار دیگر کری. عروسی‌های آنان پُرسروصدا بود با ماهی قزل‌آلا و گروه چنگ‌نوازان. بعد نوه‌ی دختری بلوند و سگ‌های بامزه‌ی بلوند. تا آن زمان هیچ‌کس به‌اندازه‌ی تیپر و هریس از داشتن دختران زیبای امریکایی آن‌قدر مغرور نشده بود.

در جزیره‌ی خصوصی ناهموار خود سه خانه ساخته و برای هرکدام نامی انتخاب کردند: ویندمیر برای پنی، رد گیت برای کری و کودل‌داون برای بس.

من بزرگ‌ترین نوه‌ی سینکلر هستم. وارث جزیره، دارایی و توقعات.

البته احتمالاً.

***

من، جانی، مرین و گیت. گیت، مرین، جانی و من.

اهل خانواده ما را چهار دروغگو می‌خوانند و احتمالاً مستحق آن هستیم. همه‌ی ما حدوداً هم‌سن‌و‌سال بوده و تولد همه‌ی ما در پاییز است. اغلب اوقات در جزیره مایه‌ی دردسر شده‌ایم.

گَت، وقتی که ما هشت‌ساله شدیم، پایش به بچوود باز شد. تابستان هشتم، نام آن‌را این‌گونه گذاشتیم.

قبل از آن، مرین، جانی و من دروغگو نبودیم. چیزی جز پسرخاله‌دخترخاله نبودیم. فقط جانی دردسرساز بود، چون از بازی با دخترها خوشش نمی‌آمد.

جانی جست‌وخیز است، تلاش و اسنارک. آن‌ موقع‌ها عروسک‌های باربی ما را از گردن‌شان حلق‌آویز می‌کرد یا با اسلحه‌های ساخته‌شده از لگو به ما شلیک می‌کرد.

مرین شیرین است، کنجکاوی و باران. آن‌ موقع‌ها بعدازظهرهای طولانی را با تافت و دوقلو‌ها می‌گذراند، در ساحل بزرگ چلپ‌چلوپ می‌کرد، وقتی‌ که من روی کاغذ نقاشی می‌کشیدم و روی ننوی ایوان خانه‌ی کلیرمونت کتاب می‌خواندم.

بعد گَت آمد تا تابستان را با ما بگذراند.

شوهر خاله کری او را ترک کرد، هنگامی‌که برادر جانی یعنی ویل را حامله بود. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد. اهل خانه هیچ‌وقت در مورد آن صحبت نکرد. در تابستان هشتم، ویل نوزاد بود و کری زندگی با اد را آغاز کرده بود.

اد دلال آثار ‌هنری بود و بچه‌ها را می‌ستود. این تمام چیزی بود که در مورد او شنیده بودیم، وقتی که کری اعلام کرد او را همراه با جانی و نوزاد به بچوود می‌آورد.

آنان آخرین نفراتی بودند که آن تابستان رسیدند و تقریباً همه‌ی ما در اسکله منتظر بودیم تا قایق به جزیره برسد. پدربزرگ من را بلند کرده بود تا بتوانم برای جانی دست تکان بدهم که جلیقه‌ی نجات نارنجی‌ای پوشیده بود و از سینه‌ی قایق فریاد می‌کشید.

مادربزرگ تیپر کنار ما ایستاده بود. برای لحظه‌ای رویش را از سمت قایق برگرداند و دستش را به جیبش برد و قرص نعناع سفیدی بیرون آورد. زرورقش را باز کرد و آن‌را در دهان من گذاشت.

صورت مادربزرگ، وقتی نگاهش به‌سمت قایق بازگشت، تغییر کرد. چشمانم را باریک کردم تا ببینم چه دید.

نظرات کاربران

shayestehbanoo
۱۳۹۸/۰۷/۲۸

تابستان ١٥ سالگی کیدنس سینکلر توی جزیره ی خانوادگیشون اتفاقی براش میفته که منجر به پاک شدن خاطراتش میشه ، حالا کیدی بعد از ٢ سال به جزیره باز میگرده تا خاطراتی رو که فراموش کرده بیاد بیاره ، اول

- بیشتر
ⓝⓐⓩⓐⓝⓘⓝ
۱۴۰۰/۱۰/۰۶

اگر با پایان غم انگیز مشکلی ندارید ، بخونیدش. _آخرش نمی تونستم جلوی اشک هامو بگیرم_

کتاب باز
۱۳۹۹/۰۳/۲۴

قلب آدم درد میگیره. چقدر از پایان متنفرم! کاشکی رمان در خط یکی مانده به آخر متوقف بشه و هرگز به پایان نرسه. ما به نقطه ای میرسیم که فکر میکنیم انتهای ماجراست. ولی حقیقت این است که "زندگی ادامه

- بیشتر
مایلزِ آلاسکا
۱۴۰۱/۰۴/۲۱

ارزش یه بار خوندن رو‌ داره… برخلاف بقیه زیاد از پایان داستان شوکه نشدم! شاید چون همه میگفتن پایانش شوکه کنندست…

Amity
۱۴۰۰/۰۷/۱۴

سینکلرها برای شما لالایی می‌گن، شاید خسته‌کننده باشه و شاید جذاب... اگه می‌خواید بخونیدش، مواظب باشید خوابتون نگیره؛ چون که آخر کتاب، یهو از خواب قشنگتون بیدار می‌شین و می‌بینین یه پایان عجیب و معرکه برای یه داستان نسبتا ساده

- بیشتر
j
۱۴۰۰/۱۱/۰۲

🙂کتاب تموم شد و حس میکنم فصل اخر و حقیقت قلبم رو تیکه تیکه کرد ک میتونم صدها بار دیگه برم و این فصل رو بخونم تا ۱۰۰ صفحه اخر کتاب داشتم ناامید میشدم ولی هرچی به پایان نزدیکتر میشد بیشتر

- بیشتر
dokhtare porteghali
۱۴۰۱/۰۴/۳۰

تنها نکته مثبتش برای من پایانش بود که شنیده بودم غافلگیری داره و این باعث شده بود از اول کتاب هی در مورد اخر کتاب حدس بزنم و خب همش اشتباه بود جای اشتباهی دنبال مقصر میگشتم ❌❌❌❌❌خطر اسپویل حماقتشونو نمیتونم درک

- بیشتر
Mohammad
۱۴۰۱/۰۹/۰۸

(۹-۸-[۲۱۶]) کتاب نسبتا خوبیه، داستان در کنار اینکه تمی عاشقانه و تراژیک داره، در برگیرنده نوعِ زندگی در نظام سرمایه داری، تعصبات نژادی و پراگماتیسم آمریکاییه؛ تقریبا از همون اوایل داستان میشه پایانش رو حدس زد ولی به خاطر داستان پردازی

- بیشتر
یلدا روشن
۱۴۰۱/۰۶/۰۵

۱۰)اگه قتل جرم نبود نویسنده ی این کتاب و می کشتم😐من حدس میزدم پایان شو ولی خوشبینانه فکر می کردم اشتباه می کنم و اشتباه نمیکردم متأسفانه😶🔪

Dentist
۱۳۹۵/۰۶/۰۶

نثر جذابی داشت. کوتاه، جذاب، با تم عاشقانه و پایان غیرقابل پیش بینی.

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۸۵)
سکوت یه‌جور روکش محافظه در مقابل درد.
یک مشکل لاینحل، sky
سکوت یه‌جور روکش محافظه در مقابل درد.
Mohammad
سؤال این‌جاست که چطور می‌شه آدم خوبی بود بی این‌که به چیزی اعتقاد داشت.
farez
«شرارتی رو که می‌تونی تغییر بِدی نپذیر.»
Mohammad
ناراحت باش، غصه بخور… ولی به دوش نکش.»
n re
«نمی‌خوام آدم‌های مذهبی بیان در مورد خدایی حرف بزنند که بهش ایمان ندارم.»
Mohammad
روی دستانم نوشتم. نقل‌قولی که دوست داشتم. روی دست چپ: زندگی کن. روی دست راست: برای امروز.
farez
دنیا رو اون‌طور که هست ببین نه اون‌طور که آرزو داری باشه.
zohreh
بخشی از من می‌خواهد سرتاسر کف اتاق نشیمن خونریزی کند یا به چاله‌ای از اندوه بدل شود. اما این کار را هم نمی‌کنم.
farzane
به آسمان نگاه کردیم. ستاره‌ها خیلی زیاد بودند، گویی جشن گرفته بودند، یک جشن غیرقانونی باشکوه که کهکشان بعد از رفتن انسان‌ها به تختخواب به‌راه می‌اندازد.
farez

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان