دانلود و خرید کتاب اصن یه وضی رضا ساکی
تصویر جلد کتاب اصن یه وضی

کتاب اصن یه وضی

نویسنده:رضا ساکی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۱۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اصن یه وضی

رضا ساکی در «اصن یه وضی» چند روایت از زندگی، چند حکایت از گذشته و چند شکایت از روزگار را به طنز نگاشته‌است. این اثر بابخشی از معضلات اجتماعی و فرهنگی امروزی که در برخی از آنها مقصر خودمانیم و در برخی دیگر، شرایط و زمانه و...، شوخی کرده‌است: عادت دارم قبل از سفر ماشین را خوب تمیز کنم و یک کارواش درست و حسابی ببرم. چند روز پیش درست دم در کارواش مشغول پیچیدن به داخل کارواش بودم که ناگهان یک چیزی محکم خورد به عقب ماشینم. توی آینه‌بغل سمت راست نگاه کردم و دیدم یک موتورسوار بعد از برخورد با من با یه وضی روی زمین پخش و پلا شده‌است. ترمزدستی را کشیدم و فلاشرها را روشن کردم و پیاده شدم و خواستم به سمت عقب ماشین بروم که دیدم یک نره‌غول که بعدا فهمیدم همان موتورسوار پخش و پلا شده است دارد به سمتم می‌آید. تا به خودم بجنبم نره‌غول مورد نظر در حالی که ابراز ارادات خالصانه‌اش را نسبت به اموات و نوامیس بنده بلند بلند فریاد می‌زد، دودستی زد به تخت سینه‌ام و من را با همه امعا و احشا و اعضایم به در سمند کوبید و بعد یکی دو مشت هم نثارم کرد که از یکی جستم و دو تای دیگر را نوش جان کردم. خلاصه من از دست مشت‌های نره‌غول فرار می‌کردم و او با همه توان حمله می‌کرد. اینکه می‌گویند بهترین دفاع حمله است اشتباه می‌کنند؛ چون از غول جماعت مشت نخورده‌اند که بدانند بهترین دفاع فرار است. خلاصه هر چه می‌گفتم بابا جان تو از عقب زده‌ای و مقصری و گردن‌کلفتی نکن و اگر خون از دماغم بچکد دیه می‌گیرم و زنگ می‌زنم ۱۱۰ افاقه نمی‌کرد و نره‌غول اعتقاد راسخ داشت که من بیجا ترمز کرده‌ام...
سپیده
۱۳۹۶/۱۰/۱۹

این کتاب رو از " طاقچه محترم" خریده یودم،خیلی باهاش خندیدم... شمام بگیرید و بخندید...😊😊😊

Farhan
۱۳۹۶/۱۲/۱۸

بد نبود طنز متوسط داشت و آدم رو به قهقهه نمیکشوند ک.هیچی ته تهش یه لبخند

میمْ؛ مثلِ مَنْ
۱۳۹۸/۰۲/۱۵

موضوعاتی که انتخاب کرده بود خوب بودند ولی هم زیاد تکرار شدند هم خیلی جالب و خنده دار نبودند‌.

mehdik2017
۱۴۰۲/۰۵/۰۲

خوب و دلنشین بود چند دقیقه‌ای آرامش رو با خواندن کتاب تجربه کردم

maryamhamedi
۱۳۹۸/۱۲/۲۷

معمولی بود، نه عالی، نه بد. مث یه دفتر خاطرات روزانه

yasamin
۱۳۹۸/۰۵/۱۳

معمولی بود

میرزای کوچک
۱۳۹۸/۰۴/۱۳

خیلی به عنوان کتاب جالب نیست. بیشتر به ستون ثابتی توی روزنامه میمونه که کوتاه ، لبخندی بزنی و رهاش کنی. البته در این سبک ستون نویسی امید مهدی نژاد خیلی بیشتر ترجیح میدم.

f_altaha
۱۳۹۸/۰۱/۳۱

نمیشه گفت عالی بود.اما بد هم نبود

سعید رستگار
۱۳۹۸/۰۱/۲۱

دو سه بار خیلی خندیدم کوتاه بود و بد نبود

tookan
۱۳۹۴/۱۰/۱۹

بسیار عالی بود برای لحظاتی واقعا شاد شدم و به اطرافم بیشتر دقت کردم

آدم ضامن نارنجک بشود بهتر است تا ضامن وام.
maryamhamedi
تصمیم گرفته‌ام با این وضی که شده بروم زبان یاد بگیرم و کتاب‌ها را به زبان اصلی بخوانم ببینم حرف حساب نویسنده چه بوده. این ترجمه‌ها بیشتر حرف حساب مترجم‌ها هستند تا آنچه نویسنده خواسته بگوید.
f_altaha
آقای امور مالی اداره می‌گوید چون شما سه سال پیش، سه میلیون تومان وام گرفته‌اید امسال بیشتر از دو میلیون تومان وام به شما تعلق نمی‌گیرد. می‌گویم وام امسال من چه ربطی به سه سال پیش دارد؟ می‌گوید رئیس دستور داده‌اند هر کارمند در طول پنج سال فقط پنج میلیون تومان وام بگیرد نه بیشتر. می‌گویم یعنی اگر سه سال پیش درخواست وام پنج میلیونی می‌دادم موافقت می‌کردید؟ توی چشمانم زل می‌زند و می‌گوید خیر، آن‌موقع این قانون نبود و قانون هر کارمند در طول ده سال فقط می‌تواند سه میلیون تومان وام بگیرد اجرا می‌شد، الان اوضاع خیلی بهتر شده اصن یه وضی شده.
⠀⠀⠀
آن‌وقت‌ها که تازه ازدواج کرده بودیم و پول داشتیم و خانه ارزان بود، اعیانی زندگی می‌کردیم به جای اینکه خانه بخریم در بهترین جاها خانه رهن می‌کردیم و سالی یک بار به زندگی تنوع می‌دادیم و از شمال شهر به شمال‌تر شهر اسباب کشی می‌کردیم و هر چه بزرگان و قدیمی‌ها گفتند خانه بخرید به خرجمان نمی‌رفت تا اینکه زد و خانه گران شد و ما از مستأجران خوشبختی که خوشی زده بود زیر دلشان تبدیل شدیم به مستأجران بدبخت و البته دلباخته‌ای که هر سال با یه وضی از پایین‌شهر به پایین‌شهرتر مهاجرت می‌کنند و همچنان یکدیگر را دوست دارند. داریم؟ نمی‌دانم. دعا کنید.
⠀⠀⠀
توی داروخانه قسمتی بود که فلان می‌فروخت و پسر جوانی مسئول توضیح دادن فلان‌ها بود. این کار خوب است به شرطی که جلوی آن همه آدم که در داروخانه هستند آدم را بلند صدا نکنند و نپرسند آیا تا به حال از فلان استفاده کرده‌ای؟ یعنی چه؟ بچه مردم داشت از خجالت می‌مرد. عرق کرده بود و سعی می‌کرد جوری از مهلکه در برود ولی مسئول فروش پشت سر هم توضیح می‌داد که این محصول بهمان است و این‌جوری است و آن‌جوری و چند نوع مختلف هست و... عاقبت هم یک کیسه کوچک حاوی بروشور محصول با یک اشانتیون داد دست پسر. پسر هم تلوتلوخوران از داروخانه بیرون آمد و با یه وضی از خیابان رد شد که دو بار نزدیک بود تصادف کند. اینها را نوشتم تا بگویم واقعاً مرده‌شور فرهنگ‌سازی‌تان را ببرد. خلاص.
⠀⠀⠀
[تقدیم به همسرم که چراغ خانه است] آخرهای برج پیش بود که حسابی دستم خالی شده بود و هیچ راهی جز قرض‌گرفتن برایم باقی نمانده بود. مجبور بودم از یک نفر دستی پول قرض بگیرم تا بتوانم دو سه روز باقی‌مانده از برج را سپری کنم تا زن و زندگی‌ام به باد نرود به‌ویژه این که جشن تولد یکی از فامیل‌های زنم که دقیقا نمی‌دانم چه نسبتی با هم دارند روز بیست و نهم بود و با جیب خالی نمی‌توانستم باعث سربلندی همسرم در جشن تولد بشوم. خلاصه هر چه داشتم ریختم روی میز تحریر، از پول نقد بگیر تا تراول‌چک و حساب‌های بانکی. خیلی بد است آدم همه چیزش را بریزد روی میز و بعد ببیند هیچ چیز ندارد. وقتی کاملا خیالم راحت شد که دستم خالی است خودم را آماده کردم برای انجام عملیات.
سپیده
این ترجمه‌ها بیشتر حرف حساب مترجم‌ها هستند تا آنچه نویسنده خواسته بگوید.
maryamhamedi
قدیم‌ها خیلی خوب بود. انسان هر چه بیشتر فهمید بیشتر عذاب کشید. قدیم‌ها چون مردم کمتر می‌دانستند کمتر هم ضدحال می‌خوردند.
maryamhamedi
. حالا یک سؤال، اینهایی که وام‌های کلان می‌گیرند هم باید ضامن بیاورند و صد نوع فرم پر بکنند یا نه؟ یک سؤال دیگر، آیا برای اختلاس هم باید فرمی چیزی پر کرد یا نه فقط جنم می‌خواهد؟
f_altaha
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت، بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام، سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش، اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام. نوروز باستانی را به شما و خانواده مهربان‌تان تبریک می‌گویم. امیدوارم همیشه سلامت باشید و هر چه از خدا می‌خواهید به شما بدهد چرا که: ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی، از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی. خداوکیلی آدم چطور باید جواب این پیامک را بدهد. برای همین دوستم نوشتم: سلام، نوروز مبارک. شاد باشید. بلافاصله جواب داد: خودت رو کشتی با این تبریک‌گفتنت! واقعاً نمی‌دانم چرا باید پیامک تبریک سه متری برای دیگران بفرستیم و انتظار داشته باشیم دیگران هم سه متر پیامک تبریک بفرستند
⠀⠀⠀
قبلا فکر می‌کردم خیلی خوب است از یک کتاب چند ترجمه در بازار باشد اما حالا اعتقاد دارم اصلاً خوب نیست از یک کتاب چند ترجمه در بازار باشد، چرا؟ چون دو ترجمه از کتاب را با هم مقایسه کردم و دیدم در برخی از صفحات از آسمان تا زمین یا به قول قدیمی‌ها از ماه تا ماهی با هم فرق دارند. آخر مگر می‌شود دو ترجمه از یک کتاب با قطع رقعی، یکی بشود سیصد صفحه یکی دویست و پنجاه صفحه. آدم نمی‌داند این ترجمه پنجاه صفحه زیاد دارد یا آن ترجمه پنجاه صفحه کم. تصمیم گرفته‌ام با این وضی که شده بروم زبان یاد بگیرم و کتاب‌ها را به زبان اصلی بخوانم ببینم حرف حساب نویسنده چه بوده. این ترجمه‌ها بیشتر حرف حساب مترجم‌ها هستند تا آنچه نویسنده خواسته بگوید.
⠀⠀⠀
قدیم‌ها در خانه ما و اغلب خانه‌ها یک رادیو ضبط بود و همه افراد خانه به‌نوبت از آن استفاده می‌کردند. مثل حالا نبود که وقتی هوس می‌کنی آهنگ بشنوی چند جور ابزار پخش دم دستت باشد. آن وقت‌ها وقتی بابا نبود ما وقت داشتیم نوار بگذاریم و بشنویم و وقتی بابا می‌آمد وقت رادیو گوش کردن بود. بعد ما منتظر می‌ماندیم تا بابا بخوابد و بعد آرام آرام رادیوضبط به آن بزرگی و سنگینی را از بالای سر بابا بلند می‌کردیم و می‌بردیم توی اتاق تا باز نوار گوش کنیم تا فردا بشود و ما خواب باشیم و بعد بابا بیاید آرام آرام رادیو ضبط به آن بزرگی و سنگینی را از بالای سر ما بلند کند ببرد تا سر صبحانه رادیو گوش کند... آن روزها ما چنین وضی داشتیم. یادش بخیر.
⠀⠀⠀
ناصرالدین‌شاه علاوه بر سیبیل‌های مشکل‌سازش کلا خیلی به فکر مردم نبود. آخر کسی که تخته‌نرد و شطرنج اختصاصی داشته باشد و صبح تا شب بازی کند وقت برای مملکت‌داری ندارد، دارد؟ تخت طاووس و تاج مرصع و چپق منقّش و قلم مرکب و دستمال ابریشم و آفتابه لگن مطلّا و... را هم به این چیزها اضافه کنید. تازه مورخان نوشته‌اند ناصرالدین‌شاه از وقتی که دروبین و سینما را وارد ایران کرد دیگر فرصت سر خاراندن نداشت و گاهی از امورات سیبیل همایونی هم غافل می‌شد و تمام وقتش را به سلفی‌گرفتن از خودش می‌گذراند. حالا باز آن دوره یوتیوب نبود وگرنه تمام‌وقت سلطان صرف آپلودکردن می‌شد و خراج مملکت همه می‌رفت پای خرید گیگ اضافه.
سپیده
یکی از رفقا می‌گفت این اصن یه وضی را بدجوری توی دهان ما انداخته‌ای. گفتم من هم سهم عمده‌ای در استفاده از آن داشتم، حالا بد کردم؟ مگر این ترکیب کاربرد کمی دارد. تو تا حالا چند بار دریایی از حرف را در ظرف همین ترکیب ریخته‌ای و مکنونات درونی‌ات را بیان کرده‌ای؟ گفت راست می‌گویی، بارها. گفتم پس دستم درد نکند. گفت اصن یه وضی.
سپیده
گفتم چطور این‌قدر وام گرفتی؟ گفت یک و نیم میلیون گذاشتم توی حساب فلان مؤسسه مالی اعتباری و سه تومن گرفتم، بعد سه تومن را بردم گذاشتم توی یک مؤسسه مالی اعتباری دیگر شش تومن گرفتم، بعد شش تومن را بردم گذاشتم توی یک مؤسسه مالی اعتباری دیگر دوازده تومن گرفتم، بعد دوازده تومن را بردم گذاشتم توی یک مؤسسه مالی اعتباری دیگر بیست و چهار تومن گرفتم، بعد بیست و چهار تومن را بردم گذاشتم توی یک مؤسسه مالی اعتباری دیگر چهل و هشت تومن گرفتم، بعد دو میلیون هم از دوستان دستی گرفتم شد پنجاه میلیون
f_altaha
فیلم‌فارسی پسره با پیکان زده بود به مزدای دختره. مزدا له شده بود. دختره و پسره وسط خیابان داشتند بگو مگو می‌کردند، دختره می‌گفت زدی ماشین مامانم رو داغون کردی، پسره می‌گفت تا تو باشی با ماشین مامانت بیرون نیای. دختره کیفش رو بالا برده بود تا به وقتش بزنه توی سر پسره و پسره دستش را بالا گرفته تا به وقت کیف دختره را بگیرد. ما توی تاکسی نشسته بودیم و این صحنه را می‌دیدم، پیرمردی که کنار من نشسته بود می‌گفت دوران ما وقتی پسر پایین‌شهری با دختر بالاشهری تصادف می‌کرد عاشقش می‌شد و دختر هم عاشق او می‌شد و با هم ازدواج می‌کردند ولی الان با هم دعوا می‌کنند این چه وضی است؟ منظورش این بود الان اصلاً یه وضی شده.
سپیده
واقعاً زشت است آدم همسایه‌اش را نشناسد، مثلاً همین همسایه‌های ما، آیا می‌دانند که رضا ساکی، نویسنده معروف در همسایگی آنها زندگی می‌کند؟
سپیده
اینها را نوشتم تا بگویم اصلاً خوب نیست آدم با همسایه‌اش رابطه نداشته باشد و نداند چه کاره است و چه مشکلی دارد. یادم هست بچه که بودم اگر خانمی در محل حامله بود اگر کسی تا چند کوچه آن‌طرف‌تر کباب درست می‌کرد بلافاصله مقداری برای آن همسایه می‌فرستاد. همسایه‌ها رعایتش را می‌کردند. شما نگاه نکنید حالا یه وضی شده، قدیم اگر کسی خانه‌نشین می‌شد یا به هر دلیل به زندان می‌افتاد گروه گروه آدم‌هایی پیدا می‌شدند که خودشان را مقروض به طرف جا می‌زدند و به خانواده‌اش کمک می‌کردند. هنوز هم در همین تهران مخوف، همسایه خانه‌اش را در اختیار همسایه می‌گذارد، هم برای مراسم ختم، هم برای مراسم عروسی. واقعاً زشت است آدم همسایه‌اش را نشناسد، مثلاً همین همسایه‌های ما، آیا می‌دانند که رضا ساکی،
سپیده
قدیم این جوری نبود. قدیم که می‌گویم یعنی همین چند سال پیش. کافی بود شما دو روز از خانه بیرون نیایید و یا ماشین‌تان را از جایش تکان ندهید تا همسایه‌ها در خانه‌تان را بزنند و بگویند: فلانی دو روز است پیدایش نیست چیزی شده؟ خیر است ان شاء الله. بعد مادرتان یا همسرتان بگوید شما کمی کسالت دارید و مسأله مهمی نیست. و این تازه می‌شود اول ماجرا. ظهر همان همسایه با یک قابلمه آش به عیادت شما می‌آید و عصر همسایه‌های دیگر، و بعد همین‌طور می‌آیند و تا شما حالتان خوب بشود کاسه کاسه آش و سوپ به خانه‌تان می‌فرستند و پیگیر حالتان هستند. این چیزها که می‌گویم داستان یا رؤیا نیست. هنوز هم هست. ولی کم. امروز همسایه، همسایه را نمی‌شناسد. دور از جان بعد از صد و بیست سال اگر کسی جان به جان‌آفرین تسلیم کند و تنها باشد تا مدت‌ها کسی نمی‌فهمد. خدا بیامرزد پرویز یاحقی را که دو روز بعد از مرگش، درِ خانه‌اش را باز کردند و دیدند به رحمت خدا رفته است.
سپیده
من پسر بزرگ خانواده هستم و دو برادر کوچک‌تر از خودم دارم. یعنی مادر من دختر ندارد و من هم خواهر ندارم. کوچک که بودم مادرم می‌گفت تو هم پسرم هستی و هم دخترم. من از همان کوچکی یا کودکی توی خیلی از کارها به مادرم کمک می‌کردم. یکی از آن کارها سبزی پاک کردن بود. حالا هم که به سی و خرده‌ای سالگی رسیده‌ام باز در کارها به مادرم کمک می‌کنم. چند روز پیش یک کیلو سبزی خوردن از میدان تره‌بار خریدم و با کمک مادر پاک کردم. از یک کیلو سبزی خوردن ربع‌کیلو هم نصیب‌مان نشد. مادر که حسابی از گرانی سبزی خوردن و پاک‌کردن آن شاکی شده بود گفت: به قول خودت وضی شده ها، قدیم این‌طوری نبود که، یک کیلو سبزی می‌خریدیم، پاک می‌کردیم باز یک کیلو می‌ماند ولی حالا چه؟ گفتم حالا یه وضی مادر.
سپیده

حجم

۵۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۵۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۲,۹۵۰
تومان