دانلود و خرید کتاب نوستالژیکاتور ندا شاه‌نوری
تصویر جلد کتاب نوستالژیکاتور

کتاب نوستالژیکاتور

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نوستالژیکاتور

نوستالژی را دریغ‌یاد معنی کرده‌اند. بعضی هم غم غربت و درد دوری از وطن نوشته‌اند. مثل اینکه اولین بار در سال ۱۶۸۸ یک مقاله پزشکی درآمده بوده درباره حال سربازان دور از وطن، این نوستالژی را همانجا به‌عنوان نوعی مرض به کار برده‌اند. به هر حال نوستالژی به محلول او.آر.اس می‌ماند، معلوم نیست شور است یا شیرین. خیلی وقت ها البته تلخ است. یعنی یک چیز مُرّی است که علی مَرالزمان، طعم مُرّی‌اش گرفته شده و حالا به شیرینی می‌زند. اصلاً این خاصیت گذر زمان است که تلخی‌ها را از یاد آدم می‌برد. حتی جای کتکی که آدم در بچگی خورده، در بزرگسالی آدم را یاد خاطره مسخره شیطنت‌هایش می‌اندازد. معلوم نیست چرا نسل ما هنوز به ۴۰سالگی نرسیده دچار نوستالژی شده است. چرا یکهو بین ما مد شد که برای شامپو تخم‌مرغی و نوار کاست آه بکشیم. یک نفر می‌گفت آدمهای غمگینی که آینده ندارند به گذشته، بند می‌کنند. البته ما توی دهن آن یک نفر زدیم و گفتیم: «حالا اگه چهار نفر دور هم جمع بشن و آلبوم نگاه کنن یعنی آتیه ندارن؟ بدبختن؟ تو دیوار خوردن؟ یأس فلسفی گرفتن؟ فهمیدن دیروز بهتر از امروز و امروز بهتر از فرداست؟ برو عامو...» نوشتن از نوستالژی‌های یک نسل کار راحتی نیست. خوب نیست آدم بامزه‌های رفقایش را بی‌مزه بنویسد یا خدای نکرده دستش اشتباهی بخورد و کاسه خاطراتشان را وارونه کند. از تمام این کتاب اسمش را دوست دارم که برساخته ابوالفضل زرویی نصرآباد است، بقیه‌اش برای اثبات این است که هنوز آلزایمر نگرفته‌ام و راه خانه را گم نمی‌کنم. تا چه پیش آید و چه در نظر اوفتد.
محمد شریعتی
۱۳۹۸/۱۱/۳۰

یه کتاب خیلی لذت بخش، حتی برای دهه هفتادیا چون خیلی از مسائلی که میگه، دهه هفتادیا هم تجربش کردن (نه همشون) و حتی شاید لازم باشه بگم بعضیاش هنوز نوستالژی نشدن، چون هنوزم هستن!

-Dny.͜.
۱۳۹۸/۱۱/۱۰

مرسی از مامان جان بخاطر پیشنهاد این کتاب جذاب و دوستداشتنی 😍❤ حس خوب و خاطرات دهه شصتی هارو به رگات تزریق میکنه این کتاب. با وجود اینکه خیلییی از اون زمان میگذره که تلوزیون های سیاه سفید بود کارتون های

- بیشتر
احسان
۱۳۹۹/۰۳/۱۵

با خوندنش یه سفر لذت بخش به دهه شصت و حتی قبل تر میکنید هی میخونید و هی میگید یادش بخیر و میخندید.خوش باشید😉

علیرضا
۱۳۹۸/۰۹/۲۱

عالیه

سينا
۱۳۹۸/۰۹/۲۱

با حاله دهه شصتیای نازنین

باحال‌ترین سیزده‌بدر دنیا روزی بود که ۱۳ به سه یا چهارشنبه می‌افتاد، آن‌وقت عملاً تا ۱۷ عید تعطیل بودیم. اگر نه، واقعاً چه چیز جالبی در روزی وجود داشت که صبحش با دربه‌دری برای پیدا کردن یک گُله جای خالی در بیابان شروع می‌شد؟ مسیر رفت در ماشین همراه بود با تنگی جا و حالت سرگیجه ناشی از یکهو و زود از خواب بیدار شدن و نور آفتابی که معلوم نبود دقیقاً از کدام‌ور توی چشم آدم می‌خورد و بچه فامیل که مدام از صندلی عقب به صندلی جلو تردد می‌کرد و پرتقالی که موقع پوست کندن آب لمبو می‌شد و دست‌انداز. مکان سیزده‌بدر اهمیتی نداشت. به‌هرحال ما در آنجا باید مسائل بی‌سروته ریاضی پیک شادی را حل می‌کردیم و در فاصله نیم‌متری زیلوی همسایه، گل کوچک می‌زدیم. در سیزده‌بدر به آدم کبابی می‌دادند که یا نپخته بود یا سوخته، و اصرار می‌کردند که آدم رویش هندوانه بخورد و روی هندوانه چای می‌دادند و بعد از آن نوبت آش رشته بود و در ادامه چای نبات بعد از آش رشته واجب بود، چون دافع سردی است و در حالی‌که دکمه شلوار آدم بسته نمی‌شد، حتماً باید کاهو با سرکه می‌خوردی و در تمام این‌مدت از هوا تعریف می‌کردی
مادربزرگ علی💝
صف نان داغ‌ترینِ صف‌ها به‌شمارمی‌رفت. صف، کلاس انسان‌شناسی هم بود؛ کسی که از دور می‌آمد و با نفر جلویی شما سلام‌وعلیک می‌کرد دشمن بود. کسی که از دور می‌آمد و نفر آخر می‌ایستاد و همه با او سلام‌وعلیک می‌کردند محبوب‌القلوب محله بود و کسی که از دور می‌آمد و بلافاصله با دست‌پر بازمی‌گشت فاقد وجدان و شعور.
مادربزرگ علی💝
عید پول جمع می‌کردیم تا بتوانیم به چند نفری کارت پستال بدهیم. مثل حالا نبود که آدم یک پیامک را برای دویست نفر بفرستد و قال قضیه را بکند. اول باید کسانی را که لیاقت دریافت کارت پستال ما را داشتند، جدا می‌کردیم. کل فهرست ما ـ که بسته به وضع جیب‌مان به‌ندرت از پنج نفر بیشتر می‌شد ـ از دوتا بغل‌دستی و دوسه‌تا دوست صمیمی تشکیل می-شد. بقیه کلاس، از جمله آنهایی که سر امتحان تقلب نداده بودند، مقنعه‌مان را کشیده بودند، مأمور آبخوری بودند و بدتر از شمر ذی‌الجوشن آب را روی ما بسته بودند، مدادمان را کش رفته بودند و اسم خودشان را با چسب روی آن زده بودند، همه چاپلوس‌های خرخوانی که ما را جلو خانم ضایع کرده بودند و آن دراز دیلاقی که پاک‌کنم را نصف کرده بود، از لیست خارج می‌شدند و لیاقت کارت‌پستال که هیچ، لیاقت لعنت شیطان را هم نمی‌داشتند.
مادربزرگ علی💝
فصل خانه‌تکانی از راه رسیده است
مادربزرگ علی💝
بعضی‌ها معتقدند همان‌قدر که دعوا نمک زندگی است، تقلب هم نمک امتحان است؛ یا همان‌قدر که امتحان‌گرفتن وظیفه معلم است، تقلب‌کردن هم وظیفه دانش‌آموز است
-Dny.͜.
تیم‌های عربی اصولاً نیمه دوم را روی زمین می‌خزیدند و روی اعصاب می‌رفتند. کل شورای همکاری خلیج‌فارس هم فقط یک بازیکن به‌دردخور داشت به اسم محمد الدعایه که دروازه‌بان عربستان بود. الدعایه علاقه خاصی به گرفتن پنالتی‌های ایران داشت، از این نظر ما هیچ علاقه‌ای به او نداریم و برای اثبات اخلاق ورزشی‌مان حتی یک کلمه هم راجع به او که می‌ایستاد و بقیه آنهایی که دراز می‌کشیدند، نمی‌نویسیم. تیم‌های دور شامل کره، ژاپن، چین و مالدیو می‌شد که دو تای آخری را «قربان‌بره مادرهاشون»؛ اما آن دوتای اولی مکافات بودند. یعنی ما هربار امتیاز می‌خواستیم، یا می‌خوردیم به تور هیده‌توشی ناکاتا یا پارک جی سونگ که سرعت اولی عینهو بازی فیفا ۱۴ پلی‌استیشن بود جلوی ما، که آن‌روزها شبیه سیستم‌عامل «داس» سختکوش و پرتوان بودیم.
مادربزرگ علی💝
آن‌دوره ماشین این‌قدر زیاد نبود، یک پیکان بود و یک خاندان. پنج‌نفر عقب می‌نشستند با سه تا بچه روی پاهایشان، یک نفر راننده بود و دو نفر هم روی صندلی جلو، یک بچه هم روی جادستی راننده جا می‌گرفت و این‌طوری ماشین آن‌قدر سنگین می‌شد که اصلاً راه نمی‌رفت و خودبه‌خود دیر به مقصد می‌رسید
-Dny.͜.
ما دلمان تخمه نمی‌خواست؛ از آن ساندویچ‌هایی می‌خواست که توی کاغذ می‌پیچیدند. همان‌هایی که آب گوجه‌اش پس می‌داد به کاغذ و اولین گاز را که می‌زدی بوی کالباس و خیارشور، پیاز و جعفری، یا ادویه بندری‌اش همه‌جا را برمی‌داشت.
|قافیه باران|
در دوران مدرسه، امراض مسری، اگر می‌شد از آنها جان سالم به در برد آنقدرها هم چیز بدی نبودند. هرروشی که منجر به خلاصی از نوشتن مشق می‌شد خوب بود.
کامکار
همیشه می‌شود توپ را گرفت و تهدید را به فرصت تبدیل کرد
کامکار

حجم

۵۹۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۵۹۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۴,۶۵۰
تومان