- طاقچه
- ادبیات
- طنز
- کتاب نوستالژیکاتور
- بریدهها
بریدههایی از کتاب نوستالژیکاتور
۴٫۵
(۱۱)
باحالترین سیزدهبدر دنیا روزی بود که ۱۳ به سه یا چهارشنبه میافتاد، آنوقت عملاً تا ۱۷ عید تعطیل بودیم. اگر نه، واقعاً چه چیز جالبی در روزی وجود داشت که صبحش با دربهدری برای پیدا کردن یک گُله جای خالی در بیابان شروع میشد؟ مسیر رفت در ماشین همراه بود با تنگی جا و حالت سرگیجه ناشی از یکهو و زود از خواب بیدار شدن و نور آفتابی که معلوم نبود دقیقاً از کدامور توی چشم آدم میخورد و بچه فامیل که مدام از صندلی عقب به صندلی جلو تردد میکرد و پرتقالی که موقع پوست کندن آب لمبو میشد و دستانداز. مکان سیزدهبدر اهمیتی نداشت. بههرحال ما در آنجا باید مسائل بیسروته ریاضی پیک شادی را حل میکردیم و در فاصله نیممتری زیلوی همسایه، گل کوچک میزدیم. در سیزدهبدر به آدم کبابی میدادند که یا نپخته بود یا سوخته، و اصرار میکردند که آدم رویش هندوانه بخورد و روی هندوانه چای میدادند و بعد از آن نوبت آش رشته بود و در ادامه چای نبات بعد از آش رشته واجب بود، چون دافع سردی است و در حالیکه دکمه شلوار آدم بسته نمیشد، حتماً باید کاهو با سرکه میخوردی و در تمام اینمدت از هوا تعریف میکردی
مادربزرگ علی💝
صف نان داغترینِ صفها بهشمارمیرفت. صف، کلاس انسانشناسی هم بود؛ کسی که از دور میآمد و با نفر جلویی شما سلاموعلیک میکرد دشمن بود. کسی که از دور میآمد و نفر آخر میایستاد و همه با او سلاموعلیک میکردند محبوبالقلوب محله بود و کسی که از دور میآمد و بلافاصله با دستپر بازمیگشت فاقد وجدان و شعور.
مادربزرگ علی💝
عید پول جمع میکردیم تا بتوانیم به چند نفری کارت پستال بدهیم. مثل حالا نبود که آدم یک پیامک را برای دویست نفر بفرستد و قال قضیه را بکند. اول باید کسانی را که لیاقت دریافت کارت پستال ما را داشتند، جدا میکردیم. کل فهرست ما ـ که بسته به وضع جیبمان بهندرت از پنج نفر بیشتر میشد ـ از دوتا بغلدستی و دوسهتا دوست صمیمی تشکیل می-شد. بقیه کلاس، از جمله آنهایی که سر امتحان تقلب نداده بودند، مقنعهمان را کشیده بودند، مأمور آبخوری بودند و بدتر از شمر ذیالجوشن آب را روی ما بسته بودند، مدادمان را کش رفته بودند و اسم خودشان را با چسب روی آن زده بودند، همه چاپلوسهای خرخوانی که ما را جلو خانم ضایع کرده بودند و آن دراز دیلاقی که پاککنم را نصف کرده بود، از لیست خارج میشدند و لیاقت کارتپستال که هیچ، لیاقت لعنت شیطان را هم نمیداشتند.
مادربزرگ علی💝
فصل خانهتکانی از راه رسیده است
مادربزرگ علی💝
بعضیها معتقدند همانقدر که دعوا نمک زندگی است، تقلب هم نمک امتحان است؛ یا همانقدر که امتحانگرفتن وظیفه معلم است، تقلبکردن هم وظیفه دانشآموز است
-Dny.͜.
تیمهای عربی اصولاً نیمه دوم را روی زمین میخزیدند و روی اعصاب میرفتند. کل شورای همکاری خلیجفارس هم فقط یک بازیکن بهدردخور داشت به اسم محمد الدعایه که دروازهبان عربستان بود. الدعایه علاقه خاصی به گرفتن پنالتیهای ایران داشت، از این نظر ما هیچ علاقهای به او نداریم و برای اثبات اخلاق ورزشیمان حتی یک کلمه هم راجع به او که میایستاد و بقیه آنهایی که دراز میکشیدند، نمینویسیم. تیمهای دور شامل کره، ژاپن، چین و مالدیو میشد که دو تای آخری را «قربانبره مادرهاشون»؛ اما آن دوتای اولی مکافات بودند.
یعنی ما هربار امتیاز میخواستیم، یا میخوردیم به تور هیدهتوشی ناکاتا یا پارک جی سونگ که سرعت اولی عینهو بازی فیفا ۱۴ پلیاستیشن بود جلوی ما، که آنروزها شبیه سیستمعامل «داس» سختکوش و پرتوان بودیم.
مادربزرگ علی💝
آندوره ماشین اینقدر زیاد نبود، یک پیکان بود و یک خاندان. پنجنفر عقب مینشستند با سه تا بچه روی پاهایشان، یک نفر راننده بود و دو نفر هم روی صندلی جلو، یک بچه هم روی جادستی راننده جا میگرفت و اینطوری ماشین آنقدر سنگین میشد که اصلاً راه نمیرفت و خودبهخود دیر به مقصد میرسید
-Dny.͜.
ما دلمان تخمه نمیخواست؛ از آن ساندویچهایی میخواست که توی کاغذ میپیچیدند. همانهایی که آب گوجهاش پس میداد به کاغذ و اولین گاز را که میزدی بوی کالباس و خیارشور، پیاز و جعفری، یا ادویه بندریاش همهجا را برمیداشت.
|قافیه باران|
در دوران مدرسه، امراض مسری، اگر میشد از آنها جان سالم به در برد آنقدرها هم چیز بدی نبودند. هرروشی که منجر به خلاصی از نوشتن مشق میشد خوب بود.
کامکار
همیشه میشود توپ را گرفت و تهدید را به فرصت تبدیل کرد
کامکار
همانطور که تاریخ، عصر حجر و مفرغ و آهن دارد، دوران مدرسه هم به عصر گچ و ماژیک وایتبورد تقسیم میشود. گچ چیزی بود که ما آن را میدزدیم. بعضیوقتها قبل از اینکه معلم سر کلاس بیاید مبصر ناچار میشد برود دفتر و گچ بیاورد و اگر دفتر دور بود یا مبصر حال نداشت راه ساده این بود که از کلاس بغلی گچ بدزدد. خوب وقتی مبصر، که کارش این بود بچهها را به دو دسته خوب و بد تقسیم کند خودش دزد باشد، شما چه توقعی از ما که همیشه توی بدها بودیم داشتید؟
احسان
خوردن مداد سیاه سه مرحله داشت، گاززدن پاککن، جویدن چوب و رسیدن به زغال مغز مداد، که کار هر کسی نبود و طعم خوبی هم نداشت. مدادهای کوچک را نمیشد خورد و این اشکال اساسی آنها بود. خوردن ته خودکار و انواع دیگر مداد هرگز نمیتوانست آن حس شهروندجهانیبودنی را ایجاد کند که از مزهمزهکردن چوب درختهای جنگلی آلمان و چین و هند زیر زبان به وجود میآمد.
غربت نشین
بعضیها معتقدند همانقدر که دعوا نمک زندگی است، تقلب هم نمک امتحان است؛ یا همانقدر که امتحانگرفتن وظیفه معلم است، تقلبکردن هم وظیفه دانشآموز است.
کامکار
بعضیها معتقدند همانقدر که دعوا نمک زندگی است، تقلب هم نمک امتحان است؛ یا همانقدر که امتحانگرفتن وظیفه معلم است، تقلبکردن هم وظیفه دانشآموز است
f_altaha
تنها اشکال ماهی قرمز این بود که گارانتی نداشت و زرتی میمرد. مثلا شب میخریدی صبح روی آب بود.
کامکار
اول اینکه یارکشی بر پایه رفاقت است نه توانایی. دوم اینکه وقتی شما وسط هستید و از چپوراست توپ میخورید عملاً شعار «نه شرقی، نه غربی» را تمرین میکنید. سوم اینکه وقتی یک نفر در آخر میماند و یک تیم را برمیگرداند یعنی اجرای اصل «یکی برای همه، همه برای یکی» و این شعاری است که بر پایه آن میشود دستهجمعی به افغانستان حمله کرد. چهارم اینکه اگر میخواهید در سیاست دوام داشته باشید نخودی شوید، مدام رنگ عوض کنید و برای همه بازی کنید. پنجم اینکه بهترین حمله، حمله گازانبری است. روسها با این روش هیتلر و ناپلئون را ناکار کردند و ششم اینکه از هر کس بدتان میآید چنان بزنیدش که از جایش بلند نشود؛ اگر نه او عنقریب شما را خواهد زد. قبل از اینکه بروید و باز بیهدف کشتار راه بیندازید باید بگویم هفتمین درس این است که همیشه میشود توپ را گرفت و تهدید را به فرصت تبدیل کرد.
Mithrandir
ماکارونی یا همان کپه نشاسته ربمالیشده، عشق شفتهشده بچگی ما بود که یادمان میداد در آینده هرعشقی ممکن است شفته شود.
mohaddese
البته اگر طیفی را برای نوچشدگی ترسیم کنیم که یک سرش زولبیا و سر دیگرش نان برنجی باشد، شیرینی زبان آن وسطها قرار میگرفت و از این نظر قابلتحمل بود.
کامکار
نفت هم خاصیتی مثل کرم مرطوبکننده داشت؛ یعنی روی همهچیز یک لایه نازک چربی، دوده و بو باقی میگذاشت که بعضیوقتها تحملناپذیر میشد. مثل وقتی که یک نفر با دست کرممالیشده نارنگی پوست بکند و آدم را مجبور کند یک گل از این نارنگی تبرکی را که طعم روغن، خیار و آلوئهورا میداد فرو بدهد.
کامکار
در آن دوران مدادهای قرمز بهگونهای ساخته میشد که تنها در ترکیب با آنزیم آمیلاز بزاق، رنگدانههای قرمز خود را آزاد میکردند. بهاینترتیب هرجا ردی از رنگ قرمز بود میشد از آن برای تشخیص DNA همه مشارکتکنندگان در تنظیم آن سند بهره برد.
|قافیه باران|
برف عارضهای فصلی و متعلق به دوران قدیم است که ما جای آن را با ریزگردها که چهارفصل است و تطابق بیشتری با مدرنیته دارند عوض کردهایم. در قدیم برف را با مقداری شیره یا مربا میخوردند که چیز بیخاصیتی بود اما امروزه ما با گرتهبرداری از معتادان، مقداری هوا را از بینی به داخل میکشیم و ریزگردها را طوری که حرام و حلال نشود جذب میکنیم.
f_altaha
همانطور که تاریخ، عصر حجر و مفرغ و آهن دارد، دوران مدرسه هم به عصر گچ و ماژیک وایتبورد تقسیم میشود.
mobina
در قدیم شیرینی زبان داشتیم و کیک بلژیکی با طعم موکا وجود نداشت.
mobina
یک نفر میگفت آدمهای غمگینی که آینده ندارند به گذشته، بند میکنند.
|قافیه باران|
برای ما که همیشه پیکانسوار بودیم و توی دستاندازها استخوان دنبالهچهمان مو برمیداشت، پژو ۵۰۴ عینهو گهواره نرم و راحت بود. ظاهر خیلی مثبت و مؤدبی داشت و از این نظر کاملا نقطه مقابل ماشینی مثل آریا بود.
|قافیه باران|
ماکارونی یا همان کپه نشاسته ربمالیشده، عشق شفتهشده بچگی ما بود که یادمان میداد در آینده هرعشقی ممکن است شفته شود.
mobina
گچ چیزی بود که ما آن را میدزدیم. بعضیوقتها قبل از اینکه معلم سر کلاس بیاید مبصر ناچار میشد برود دفتر و گچ بیاورد و اگر دفتر دور بود یا مبصر حال نداشت راه ساده این بود که از کلاس بغلی گچ بدزدد.
همیشهبهار🌿
تقلبهای قدیم با حالا که عصر گوشیهای هوشمند است، خیلی فرق داشت. آنموقع داستان اصلاً چیز دیگری بود. بچهها کتاب باز میکردند، روی دستوپایشان فرمولها را تاتو میکردند، توی جامدادیها و روی نیمکتهای چوبی و درودیوار چیز مینوشتند، کل کتاب رو توی دو تا کاغذ ۲ در ۲ سانت خلاصه میکردند که واقعا جزء هنرهای ظریفه بود.
همیشهبهار🌿
حجم
۵۹۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۵۹۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۴,۶۵۰
تومان