دانلود و خرید کتاب مگر ما چند نفر بودیم حجت شاه‌محمدی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب مگر ما چند نفر بودیم

کتاب مگر ما چند نفر بودیم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مگر ما چند نفر بودیم

پیروزی انقلاب ایران و همچنین پیروزی در هشت سال دفاع مقدس مدیون اقوام گوناگون ایرانی است. اگر بخواهیم الگوهایی برای وحدت اقوام ایران اسلامی معرفی کنیم بی‌شک نام استان گلستان در صدر آن‌ها قرار می‌گیرد. تنوع و تعدد اقوام و وحدت و همدلی آن‌ها در این استان چنان چشمگیر بوده است که رهبر معظم انقلاب، استان گلستان را ایران کوچک خوانده‌اند. یکی از اقوام ساکن در این استان، قوم نجیب قزاق است که همدل و همگام با انقلاب اسلامی از آغاز تا کنون پیش آمده است. کتابی که پیش روی شماست به همت دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری استان گلستان و به قلم حجت شاه‌محمدی تهیه و تدوین شده است و روایتگرِ بخشی از همراهی و همگامی قوم قزاق در دوران دفاع مقدس است که تحت لوای رهبری انقلاب و همپای سایر اقوام و اقشار ایران اسلامی به دفاع از کیان کشور برخاستند و تا بیرون راندن دشمن متجاوز از پای ننشستند. مطالبی همچون تاریخچه قزاق‌های ایرانی، انقلاب اسلامی و حضور قزاق‌ها در آن، قزاق‌ها در جنگ تحمیلی و شهدای قزاق با عکس‌ها و مدارکشان در این کتاب آورده شده‌اند.
ادریس
۱۳۹۸/۰۴/۱۸

کتابی است که به معرفی قوم قزاق که شاید برخی آن را با کازاک(قشون قزاق رضا خان) اشتباه بگیرند که این دو کلمه از نظر ظاهری و محتوا کاملا سوا از هم هستند. با این که قوم قزاق تعداد بسیار محدودی

- بیشتر
هر بار که در شرایط روز برای حمل مجروح حرکت می‌کردیم، یک یا دو نفر مسلح هم با خودمان می‌بردیم تا اگر به گروه‌های ضدانقلاب برخورد کردیم قدرت دفاع داشته باشیم.
ادریس
وقتی رسیدم بیمارستان کن‌فیکون شده بود. درست وسط بیمارستان بمب شیمیایی زده بودند. هر کس آنجا بود شهید شده بود. فکر می‌کنم ۷ نفر از جراحان متخصص و پزشکان حاذق در آن بمباران وحشیانه شهید شدند.
ادریس
۱۳۶۷/۳/۲۱ منافقین عملیات دیگری انجام دادند. نیروها هنوز در شوک تجاوز مجدد عراق به کشور بودند که با حمله مشترک منافقین و ارتش عراق مواجه شدند. مثل روزهای اول جنگ، اعزام‌ها دوباره از سرگرفته شد. همین شلوغی مناطق عملیاتی موجب شد بین بچه‌ها صمیمیت بیشتری برقرار شود، چون سرانجام هیچکدام از ما معلوم نبود. سرنوشت جنگ هم در هاله‌ای از ابهام قرار گرفته بود. فکر می‌کنم ساعت ۲ بعدازظهر بود که عملیات منافقین شروع شد، ارتش عراق هم از خمپاره یا گلوله‌هایی استفاده کرد که چشم‌ها را می‌سوزاند و قرمز می‌کرد. در عین‌حال حرکت را هم از ما سلب کرده بود.
ادریس
آفتاب به شدت می‌تابید و از هورم داغ زمین نمی‌توانستم راحت نفس بکشم. تشنگی بیش از حد هم امان نمی‌داد لحظه‌ای قمقه آب را از لب‌هایم جدا کنم. درست مثل کودکی شده بودم که برای آرام کردنش شیشه شیر باید دستش باشد. زمین و زمان آن چنان داغ بود که حتی متوجه نشدم سیم‌ها پوست دستم را سوزانده‌اند.
ادریس
هر روز خبر می‌رسید از سنگرهای بالا دست و پائین دست تعدادی شهید و یا زخمی می‌شوند. اکثر بچه‌ها از ناحیه پیشانی و با قناصه هدف قرار می‌گرفتند که بین ما به خال هندی معروف شده بود. تک تیراندازهای عراقی فقط مترصد زمان بودند تا یکی سرش کمی از سنگر بالا بیاید. شهید علی‌پور از بچه‌های گیلان هم در داخل سنگر کمین با همین سلاح کشته شد.
ادریس
سوز سرما تا مغز استخوان نفوذ می‌کرد و بخاری والور کهنه جواب‌گوی گرمای داخل سنگر نبود. بیشتر کنار هم کز می‌کردیم و پتوها را روی خودمان می‌کشیدیم. کافی بود یکی پتوی جلوی ورودی را کنار بزند، هوای سرد مثل کوه یخی خودش را میان ما رها می‌کرد.
ادریس
آفتاب به شدت می‌تابید و از هورم داغ زمین نمی‌توانستم راحت نفس بکشم. تشنگی بیش از حد هم امان نمی‌داد لحظه‌ای قمقه آب را از لب‌هایم جدا کنم. درست مثل کودکی شده بودم که برای آرام کردنش شیشه شیر باید دستش باشد. زمین و زمان آن چنان داغ بود که حتی متوجه نشدم سیم‌ها پوست دستم را سوزانده‌اند.
ادریس
هوای منطقه سومار خیلی داغ بود، آنقدر که در یک کیلومتر راه ممکن بود چند بار پوست بندازی. آمبولانس‌ها کشش گرما نداشتند و راحت نمی‌شد داخل‌شان نشست. با اینکه برای راحتی مجروحین آنها را زیر سایبان پارک می‌کردیم، اما هورم داغ هوا تا مدتی نشستن روی صندلی‌ها را غیرقابل تحمل می‌کرد. همیشه قبل از حرکت با پارچه‌ای نم‌دار سعی می‌کردم حداقل فرمان را خنک کنم. عملیات‌های زیادی در منطقه شکل می‌گرفت و هر روز تعدادی شهید و مجروح به بیمارستان صحرایی ۵۳۲ می‌بردم.
ادریس
سرم را چرخاندم که وضع مجروح و قیافه سرگروهبان را نگاه کنم که ماشین کمی روی برف سُر خورد و هم‌زمان صدای برخورد محکم چیزی به در خودرو بگوش رسید. به خودمان نیامده، رگبار گلوله‌ها از هر دو طرف جاده آغاز شد. از محل برخورد اولین گلوله به سادگی می‌شد فهمید که من هدف تیرانداز بودم.
ادریس
تردد از خط‌مقدم تا بیمارستان داخل شهر مریوان تابع شرایط روز و شب بود. هر بار که در شرایط روز برای حمل مجروح حرکت می‌کردیم، یک یا دو نفر مسلح هم با خودمان می‌بردیم تا اگر به گروه‌های ضدانقلاب برخورد کردیم قدرت دفاع داشته باشیم.
ادریس

حجم

۱٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۱٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۸۱,۰۰۰
تومان