بریدههایی از کتاب پایی که جا ماند
۴٫۷
(۲۷۰)
آقا سید! تو این اردوگاه باید حواسمون جمع باشه، از خاکریز اعتقاداتمون عقبنشینی نکنیم!
erfan
یادگار امام حاج احمدآقا و تعدادی از مسئولین کشوری و لشکری به استقبالمان آمده بودند. برای اولین بار که چشمم به عکس حضرت امام خمینی (ره) در قسمت ورودی سالن فرودگاه افتاد، دلم گرفت. زیر عکس حضرت امام (ره) این جمله نوشته شده بود:
اگر روزی اسرا برگشتند و من نبودم سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود. گریه کردم.
نرجس منتظر
ماهی را از آب میترسانید و ما را از شهادت!
سحر
هادی در ادامه شوخیهایش گفت: سید! تو دو تا قبر داری، یکی قبر پاته، دومی هم قبر خودته؛ زمانی که بمیری تو قبر خودت خاکت میکُنن. معلوم نیست فردای قیامت، شما میری بهشت، پیش پات؛ یا پات میاد جهنم پیش خودت!
به شوخیهای معنادار بچهها که فکر میکردم، خیلی چیزها در حرفهایشان نهفته بود.
محمد
اگه شهید شدم برید یه نصف قالب یخ بگیرید، بذارید روی قبرم، تا آب بشه بره توی قبرم به جای اشک مادرم. دلم میخواد به جای اشک پدر و مادرم، یخ برام گریه کنه؛ خواستهی زیادی نیست.
امیرحسین
عراقیها پذیرفته بودند در مکتب دفاعی ما شکست هم پیروزی محسوب میشود. این اندیشه از تکلیفگرایی عاشورای امام حسین (ع) به ما رسیده بود.
مهدی
من روزی فهمیدم که خدا با ما نیست که هشام صباح الفخری در مقر تیپ ۴۱۳ در قلعه دیزه سه اسیر ایرانی را سوار بر هلیکوپتر کرد و بر فراز آسمان به پایین پرت کرد، این قصاوت قلب هشام را همهی نظامیان عراقی میدانند. و روزی فهمیدم خدا با شماست که در عملیات شلمچه نیروهای تیپ ۴۷ پیادهی عراق در منطقهی ابوالخصیب اشتباهاً با یکدیگر درگیر شدند و آن همه تلفات از هم گرفتند.
مهدی
در کنج زندان من فتادم کس ندارم / شفایم ده یاریم کن پروردگارم.
مهدی
در حال خواندن نامهی پدرم که بودم، پیران شاهد اشکهایم بود. نمیدانست پدرم چه نوشته، اما بهم گفت: پدره دیگه، نگران فرزندشه. بعد ادامه داد: تا پدر نشی قدر پدر رو نمیدونی!
امیرحسین
وآنچه برمن گذشت،
جز زیبایی نبود.
و ما رأیت اِلا جمیلا!
erfan
حریص به جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر!
ایلیا
زمانی خستگی و دردم کمتر شد که افسر عراقی گفت: من حقیقت رو میپذیرم حتی اگه بر خلاف میلم باشه، ما در شناخت قدرت واقعی شما بسیجیها زیاد اشتباه کردیم، ما اطلاعات دقیقی از امکانات و تجهیزات نظامیتون داشتیم، اما از روحیاتتون شناخت کافی نداشتیم.
سحر
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشی
erfan
سعی کنید از یاد اهل بیت غافل نشید. مطمئن باشید توسل به اهل بیت خیلی از مشکلات شما رو حل میکنه
سحر
این اسارت هیچی که برامون نداشته باشه، درک و شعورمونو نسبت به آقا امام حسین (ع) و مصیبتهایی که بر اهل بیتش گذشته، بیشتر میکنه.
سحر
آزاد که شدید و رفتید مشهد، سلام مرا به امام رضا (ع) برسانید و بگید با اسرای ایرانی نامهربانی نکردم.
sanaz
: هرچه قفس تنگتر باشه، آزادی شیرینتره!
sanaz
فقط میتونم جواب شما رو با یه شعری از نهجالبلاغه بِدم. امام علی (ع) میفرماید:
فان تسألینـی کیفت انت؟ فاننـی
صبورٌ علـی ریب الزمان صلیبٌ
یعـز علی ان تـری بی کـابـه
فیشمتٌ عــاد اویساء حبیبٌ
Seyed_hadi62
کشته شده باشد.
شاید هم زنده باشد.
مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد.
مردی که مرا سالها در همسایگی حرم مطهر جدم، شکنجه کرد.
مردی که هر وقت اذیتم میکرد، علی جارالله نگهبان شیعهی
hop
وصیت کرده بود روی سنگ قبرش فقط نوشته شود: پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی.
سحر
هنوز صحنهی شهادت شهیدی که در حال دویدن ترکش به سرش خورده بود، بخشی از جمجمهاش را برده بود و با وجود این، هنوز جان داشت و راه میرفت تا اینکه درون باتلاق کنار جاده افتاد، از ذهنم دور نمیشد.
سحر
شهید صفرعلی الگامه به خانوادهاش گفته بود من روز چهارم تیرماه تسویه حساب میکنم و پنجم میآیم. الگامه روز چهارم با این دنیا تسویه حساب کرد، آسمانی شد و روز پنجم تیرماه در حالی که سه دختر و سه پسرش چشم انتظارش بودند، همانطوری که قول داده بود، به شهر برگشت و بر روی دستان مردم تشییع شد.
Vahid.Nouri.p
زمانی که بمیری تو قبر خودت خاکت میکُنن. معلوم نیست فردای قیامت، شما میری بهشت، پیش پات؛ یا پات میاد جهنم پیش خودت!
erfan
آقا سید! زیبایی صورت، دنیوی و کوتاهه، آنقدر آدمها با صورتهای خوشکل اومدن و از این دنیا رفتن، امروز هیچ نامی از اونا نیست. عملمون باید زیبا باشه، این چیزا نباید آدم مؤمن رو زیاد دلبسته کنه.
سحر
میگفت: سید جان! من روزی شهدای جنگ تحمیلی رو با حضرت اسماعیل مقایسه میکردم. با خودم گفتم شهدای جنگ چه مرتبه و مقام والایی دارند. بعد ادامه داد: اسماعیل رو حضرت ابراهیم به قربانگاه برد، خودش نرفت. شهدای ما خودشون به قربانگاه رفتند. به جای اسماعیل گوسفند قربانی شد و شهدای ما خودشون قربانی شدند.
mahdiyh
وقتی قاسم سلیمانی فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله، غواصان بسیجی رو تو اون سرما، کنار آب اروند جمع میکنه، به بچههای غواص میگه: این آب رو میبینید، این آب مهریهی فاطمهی زهراست؛ خدا رو به حق مهریهی حضرت فاطمه قسم بدید، که امشب از این آب بگذرید و دل امام رو شاد کنید.
narges
دلم گرفته بود. سراغ حسن بهشتیپور رفتم. صحبتها و نصیحتهایش آدم را سبک میکرد. وجودش در کمپ ملحق نعمت بود. شعری را که به کمک بهزاد روشن سروده بود، برایم خواند. شعری که معروف شد به شعر دو شاعری! بهشتیپور به بعضی از بیتها و مصراعها که میرسید، نصیحتمان میکرد. از دست بعضیها دلش خون بود، او دربارهی بیتِ: بنگر تَهور و مردانگی زشمع تو / باقامتی چو سر پا ایستاده و جانش زدست، رفت. گفت: بچهها باید تو اسارت سوختن و ساختن، کمنیاوردن و مرد بودن رو از شمع یاد بگیریم. آدم بسوزه اما با ایستادگی. آدما اگه میخوان جلوی هیچ نامردی و هیچ دشمنی خم نشن، باید سوختن و مردانه وایستادن رو از شمع یاد بگیرن. شمع در حالی که داره میسوزه و ذوب میشه، ایستاده میسوزه. مردانه میسوزه تا به ته برسه. شمع در سوختن نمیشکنه، تا به ته برسه، اما بعضی از ما زود میشکنیم؛ ای کاش تو مردانگی و ایستادگی، تو سوختن و ساختن، شمع الگوی همهمون باشه.
محمد فلاح پور
اینجا رفاقتها با رفاقتهای توی شهر فرق میکنه، عُمر دوستیها کوتاهه. دوستات که شهید میشن، خیلی زجر میکشی. ماها با هم بودنمون کوتاه و دست خودمون نیست، دست تیرها و ترکشهای دشمنه.
Rogayyeh
همیشه نصیحتم میکرد و میگفت: سید! همین طوری که ما غبطه میخوریم و میگیم ای کاش در عصر امام حسین (ع) زندگی میکردیم و از اصحاب اون حضرت بودیم، آدمهای بعد از ما، غبطه میخورن که ای کاش تو عصر خمینی زندگی میکردن و با صدام میجنگیدن، ما باید قدر این نعمت رو بدونیم
سحر
با دوستات بیش از حد قاطی نشو، اینجا رفاقتها با رفاقتهای توی شهر فرق میکنه، عُمر دوستیها کوتاهه. دوستات که شهید میشن، خیلی زجر میکشی. ماها با هم بودنمون کوتاه و دست خودمون نیست، دست تیرها و ترکشهای دشمنه. ع
سحر
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
قیمت:
۲۳۰,۰۰۰
۱۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان