کتاب باغ ملکوت؛ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺍﺳﻴﺮ ﺁﺯﺍﺩﺷﺪﻩ ﻣﻬﺪﯼ ﻟﻨﺪﺭﻭﺩ

«باغ ملکوت» خاطرات اسیر آزاد شده از زندان رژیم بعثی عراق، مهدی لندرودی به قلم عبدالمجید نجفی است که به کوشش دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری منتشر شده است: «دلم گرفته بود. توی هلال احمر همه کاری می‌کردم. اما راستش دلم راضی نمی‌شد. یکی از آن بعدازظهرهای گرم بود و من روی پله‌ها نشسته بودم. یاد مراسم دعای کمیل و دوستان دلم را می‌فشرد؛ دوستانی که چشم و چراغ مدرسه بودند، دوست‌های مهربانی که اغلب آن‌ها به شهادت رسیدند. ـ چه شده، آقا مهدی؟ خیلی پکری! سرم را پایین انداختم. ـ دلم گرفته... کاش مأموریتی جور می‌شد می‌رفتم. سکوت کرد. چند یاکریم آمده بودند لب حوض نشسته بودند و آب می‌خوردند. ـ ببینم چی‌کار می‌شود کرد. به این ترتیب، مدتی مأمور تأمین جاده شدم. ـ موفق باشی برادر. سر ساعت چهار ماشین می‌آید دنبالت. ماشین تویوتا از جا کنده شده. من ماندم و تپهٔ کنار جاده و خنکای صبح. از ساعت شش صبح تا ساعت چهار بعد از ظهر باید در آن تپه نگهبانی می‌دادم. یاد س‌ؤالی افتادم که در مقر سپاه پرسیده بودم. آنجا باید چه کار کنم؟ ـ خودت می‌فهمی.»