
کتاب معامله زندگی
معرفی کتاب معامله زندگی
کتاب الکترونیکی «معامله زندگی» نوشتهٔ «فردریک بکمن» و ترجمهٔ «سمانه دلاوری» اثری داستانی است که نشر درقلم آن را منتشر کرده است. این کتاب با نگاهی به روابط انسانی، مرگ، پدرانگی و معنای فداکاری، داستانی احساسی و تأملبرانگیز را روایت میکند. «معامله زندگی» با روایتی از زبان اول شخص، مخاطب را به دنیای مردی میبرد که در آستانهٔ تصمیمی سرنوشتساز قرار گرفته است. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب معامله زندگی
«معامله زندگی» از آثار داستانی معاصر است که توسط «فردریک بکمن» نوشته شده و در قالب رمان کوتاه ارائه شده است. این کتاب در فضایی واقعگرایانه و با روایتی احساسی، به موضوعاتی چون مرگ، پدر و فرزندی، فداکاری و معنای زندگی میپردازد. داستان در روزهای کریسمس و در شهری کوچک در سوئد رخ میدهد و با نگاهی به زندگی مردی میانسال که با بیماری و گذشتهٔ پر از اشتباهاتش دستوپنجه نرم میکند، پیش میرود. ساختار کتاب مبتنی بر مونولوگهای درونی و نامهنگاری است و روایت آن با لحن صمیمی و گاه تلخ، به لایههای عمیق احساسات انسانی نفوذ میکند. «فردریک بکمن» در این اثر، با بهرهگیری از عناصر واقعیت و خیال، مرز میان زندگی و مرگ را به چالش میکشد و مخاطب را با پرسشهایی دربارهٔ ارزش زندگی و انتخابهای دشوار روبهرو میسازد. «معامله زندگی» اثری است که در آن، شخصیتها با گذشته و آیندهٔ خود روبهرو میشوند و در دل موقعیتهایی پیچیده، معنای ازخودگذشتگی و عشق را جستوجو میکنند.
خلاصه داستان معامله زندگی
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «معامله زندگی» با نامهای از پدری به پسرش آغاز میشود؛ مردی که در آستانهٔ مرگ قرار گرفته و با گذشتهٔ خود و رابطهٔ ازهمگسیختهاش با فرزندش روبهرو است. او که بهدلیل بیماری سرطان در بیمارستان بستری است، با دختربچهای پنجساله آشنا میشود که او نیز با بیماری دستوپنجه نرم میکند. این آشنایی، مرد را به بازنگری در زندگی و تصمیماتش وامیدارد. در میانهٔ داستان، مرد با زنی مرموز با پلیور خاکستری روبهرو میشود که نمادی از مرگ یا واسطهٔ میان زندگی و مرگ است. پس از تصادفی شدید، مرد فرصتی پیدا میکند تا زندگی خود را با زندگی دیگری معامله کند؛ اما این معامله به معنای حذف کامل او از خاطره و زندگی اطرافیانش است، نه صرفاً مرگ فیزیکی. او باید انتخاب کند که آیا حاضر است برای نجات جان دختربچه، از وجود خود و تمام ردپایش در زندگی دیگران بگذرد یا نه. در طول روایت، مرد با خاطرات کودکی پسرش، شکستهایش در نقش پدر و رابطهٔ سردش با خانواده روبهرو میشود. او به تدریج درمییابد که معنای واقعی فداکاری، نهتنها در بخشیدن جان، بلکه در رهاکردن خود و تمام دستاوردهایش برای دیگری نهفته است. داستان با تردیدها، ترسها و امیدهای مرد به پایان میرسد، بیآنکه سرنوشت نهایی او یا دختربچه بهطور کامل افشا شود.
چرا باید کتاب معامله زندگی را بخوانیم؟
«معامله زندگی» با روایتی صمیمی و تلخ، به موضوعات عمیقی چون مرگ، پدرانگی، فداکاری و معنای زندگی میپردازد. این کتاب با طرح پرسشهایی دربارهٔ ارزش وجود انسان و تأثیر انتخابهای فردی، مخاطب را به تأمل دربارهٔ روابط خانوادگی و مسئولیتهای انسانی دعوت میکند. روایت داستان از زاویهٔ دید اول شخص، امکان همذاتپنداری با شخصیت اصلی را فراهم میآورد و لایههای مختلف احساسات انسانی را به تصویر میکشد. همچنین، حضور عناصر خیال و واقعیت در کنار هم، فضایی منحصربهفرد و تأثیرگذار خلق کرده است که خواننده را تا پایان با خود همراه میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای احساسی و روانشناختی، کسانی که دغدغهٔ روابط خانوادگی، معنای زندگی و مرگ را دارند و افرادی که به داستانهایی با محوریت فداکاری و انتخابهای دشوار علاقهمندند، مناسب است. همچنین، مخاطبانی که به آثار معاصر و روایتهای تأملبرانگیز علاقه دارند، از خواندن این اثر بهره خواهند برد.
بخشی از کتاب معامله زندگی
«سلام. منم بابات. تو الان زودی بیدار میشی، صبح کریسمسه تو هلسینبورگ و من یه نفر رو کشتم. میدونم قصههای پریون به این شکل شروع نمیشن. ولی من یه جون گرفتم. فرق میکنه اگه بدونی کی بوده؟ شاید نه. بیشترمون دوست داریم باور کنیم هر قلبی که از تپیدن میایسته، به به اندازه دلتنگش میشن. اگه ازمون بیرسن: «همهی زندگیها ارزش یه اندازه دارن؟» خیلیامون محکم جواب میدیم: «آره!» ولی تا وقتی که یکی بیاد به کسی که عاشقشیم اشاره کنه و بیرسه: «خب این زندگی چی؟» فرق میکنه اگه اون کسی که کشتم آدم خوبی باشه؟ آدمی که دوستش داشتن؟ یه زندگی باارزش؟ اگه یه بچه باشه چی؟ اون پنج سالش بود. به هفته پیش باهاش آشنا شدم. تو اتاق تلویزیون بیمارستان یه صندلی کوچیک قرمز بود. مال اون بود. البته وقتی اومده بود قرمز نبود. ولی اون دیده بود دلش میخواد قرمز باشه. بیستودو تا جعبه مدادشمعی مصرف شد. ولی براش مهم نبود. چون همهجا براش مدادشمعی میآوردن. انگار با نقاشی کردن میتونست مریضی رو پاک کنه. آمپول و داروها رو رنگ بزنه. خودش میدونست این کار جواب نمیده، خیلی باهوش بود. ولی جلوی بقیه وانمود میکرد. روزاشو کاغذ میکشید چون بزرگترا رو خوشحال میکرد. شبها هم صندلی رو رنگ میکرد. چون واقعا دلش میخواست قرمز باشه.»
حجم
۱۸۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۴۰ صفحه
حجم
۱۸۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۴۰ صفحه