
کتاب رویای روی تپه
معرفی کتاب رویای روی تپه
کتاب الکترونیکی رویای روی تپه نوشتهٔ لیلین پیک و با ترجمهٔ عطیه رفیعی توسط نشر لیوسا منتشر شده است. این رمان عاشقانه و اجتماعی داستان زنی جوان به نام «نیکولا دین» را روایت میکند که پس از سالها کار و تحصیل، شغل محبوبش را رها میکند تا بهخاطر بیماری مادرش به زادگاهش بازگردد و مسئولیت فروشگاه خانوادگی را بهعهده بگیرد. روایت کتاب باتمرکزبر چالشهای عاطفی، خانوادگی و اجتماعی نیکولا به بررسی روابط انسانی، فداکاری و تغییرات زندگی میپردازد. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب رویای روی تپه
رویای روی تپه اثری داستانی در قالب رمان است که فضای روستایی و زندگی روزمره را با نگاهی دقیق به روابط انسانی و دغدغههای زنان جوان به تصویر میکشد. لیلین پیک در این کتاب داستان زنی را روایت میکند که میان وفاداری به خانواده و خواستههای شخصیاش گرفتار شده است. روایت با بازگشت نیکولا به زادگاهش آغاز میشود و بهتدریج چالشهای او در مواجهه با مسئولیتهای جدید، روابط با اهالی روستا و برخورد با شخصیتی مرموز و جدی به نام «دکتر کانر میشل» را دنبال میکند. ساختار کتاب بر پایهٔ گفتوگوهای زنده، توصیفهای محیطی و پرداختن به احساسات و کشمکشهای درونی شخصیتها شکل گرفته است. این رمان باتمرکزبر انتخابهای دشوار، فداکاری و رشد فردی، تصویری ملموس از زندگی زنان در جامعهای سنتی ارائه میدهد و درعینحال به موضوعاتی چون استقلال، عشق و هویت فردی نیز میپردازد.
خلاصه داستان رویای روی تپه
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
داستان رویای روی تپه با ورود نیکولا دین به قطار و بازگشت او به زادگاهش آغاز میشود؛ جایی که مادرش بهدلیل بیماری نیازمند کمک است. نیکولا که سالها برای ساختن آیندهای مستقل تلاش کرده است اکنون باید شغل معلمی و زندگی شهری را رها کند تا فروشگاه خانوادگی را اداره کند. او با احساساتی متناقض میان دلبستگی به گذشته و نگرانی برای آینده به خانه بازمیگردد. در روستا، نیکولا با چالشهای جدیدی روبهرو میشود: از سازگارشدن با کار فروشگاه و مراقبت از مادرش گرفته تا مواجهه با اهالی روستا و دکتر کانر میشل، پزشکی که بهتازگی جای پدرش را گرفته و رفتاری سرد و انتقادی دارد. رابطهٔ نیکولا و کانر ابتدا پر از سوءتفاهم و برخوردهای تند است، اما بهتدریج لایههای پنهان شخصیت هر دو آشکار میشود. نیکولا با راهاندازی بخشی برای دوخت لباس کودک در فروشگاه، تلاش میکند هویت و استقلال خود را حفظ کند. در این میان دغدغههای خانوادگی، رقابت با فروشگاههای بزرگتر و کشمکشهای عاطفی، او را بهسوی تصمیمگیریهای مهمی سوق میدهد. داستان، باتمرکزبر رشد فردی نیکولا، فداکاری برای خانواده و جستوجوی معنای واقعی عشق و تعلق، پیش میرود و فضای روستا و روابط انسانی را با جزئیات به تصویر میکشد، بیآنکه پایان ماجرا را افشا کند.
چرا باید کتاب رویای روی تپه را بخوانیم؟
این کتاب به موضوعاتی چون فداکاری، استقلال زنان، چالشهای بازگشت به خانه و مواجهه با تغییرات زندگی میپردازد. رویای روی تپه نهتنها تصویری از زندگی در یک جامعهٔ کوچک و سنتی ارائه میدهد بلکه به دغدغههای فردی و اجتماعی زنان نیز توجه دارد. خواندن این رمان، فرصتی برای همذاتپنداری با شخصیتهایی است که میان خواستههای شخصی و مسئولیتهای خانوادگی گرفتار شدهاند و درعینحال با انتخابهای دشوار و رشد فردی روبهرو میشوند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای عاشقانه و اجتماعی، کسانی که دغدغهٔ روابط خانوادگی، استقلال فردی و چالشهای زنان در جامعه را دارند، مناسب است. همچنین به خوانندگانی که به داستانهایی با فضای روستایی و شخصیتپردازی عمیق علاقهمندند، پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب رویای روی تپه
«وقتی وزش باد شدت گرفت، نیکولا به ناچار تصمیم گرفت به خانه برگردد. اما وقتی برگشت در کمال تعجب متوجه شد که تنها نیست. مردی در چند قدمی او ایستاده بود. به خاطر ابرهایی تیره که فضا را تاریک کرده بود، نیکولا نمیتوانست چهرهٔ آن مرد را به خوبی ببیند. او نیز که انگار حس کرده بود کسی نگاهش میکند، سرش را برگرداند. نیکولا وقتی با دقت نگاه کرد متوجه شد او همان مردی است که اجازه داده بود تا همراهش سوار تاکسی شود. مرد بار دیگر نیکولا را در حال نگاه کردن به خود غافلگیر کرد. به نظر میرسید که او از نگاه خیرهٔ نیکولا زیاد خوشش نمیآید.
نیکولا از حضور بی موقع آن مرد و به هم خوردن خلوتش، ناراحت و عصبانی بود. ولی مرد چنان به چشمانداز روبرویش نگاه میکرد که انگار او هم از دیدن آن مناظر زیبا لذت میبرد. اگرچه نیکولا باید قبول میکرد که آن مرد هم حق دارد از دیدن مناظر لذت ببرد، ولی با وجود این از حضور چنان شخص بداخلاق و خشنی ناخشنود بود. در حینی که آن دو به هم خیره شده بودند، بارش باران شروع شد. نیکولا به زیر نزدیکترین درخت رفت تا در زیر آن پناه گیرد. ولی چون اوایل فصل بهار بود و برگهای درختان هنوز رشد نکرده بودند، آنجا هم پناهگاه مناسبی محسوب نمیشد.
او یقه ژاکتش را بالا برد و آرزو کرد که ایکاش برای چنین هوایی خود را بیشتر آماده میکرد و لباس گرمتری میپوشید. در همان لحظه متوجه شد که مرد هم مانند او، به زیر همان درخت آمده تا پناه بگیرد. آنها فقط چند قدم از همدیگر فاصله داشتند و در حالی که هر یک وانمود میکرد دیگری را نمیبیند، ساکت ایستاده بودند.
مرد ژاکتی ضخیم و کفشهای مناسب پوشیده بود. نیکولا از این که مرد قبلاً پیشبینیهای لازم را کرده و مجهز به آنجا آمده بود، بیشتر عصبانی شد و نسبت به او احساس انزجار میکرد. نیکولا از سرما میلرزید و به نظر میرسید مرد هم متوجه لرزش او شده است. نیکولا با خود فکر کرد: آیا این مرد دارای نوعی حس ششم است که میتواند حتی بدون رد و بدل شدن کلامی متوجه همه چیز شود؟
مرد رویش را برگرداند و پوزخندزنان سر تا پای نیکولا را برانداز کرد، انگار با کودکی سر به هوا روبروست. نیکولا چنان از رفتار متکبرانه و نگاه تحقیرآمیز او عصبانی شده بود که نتوانست یک دقیقه دیگر هم با او زیر آن درخت بایستد و در حالی که ژاکتش را به خود چسبانده بود، به طرف پائین تپه رفت.»
حجم
۱۹۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۸۲ صفحه
حجم
۱۹۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۸۲ صفحه