تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

کتاب ژوان و پدر
معرفی کتاب ژوان و پدر
کتاب الکترونیکی ژوان و پدر نوشتهٔ شیما بهمنی و منتشرشده توسط نشر سنجاق، داستانی است دربارهٔ مواجههٔ یک پسر با فقدان پدر و سفری درونی و بیرونی برای کشف رازهای زندگی، مرگ و پیوندهای انسانی. این رمان با روایتی خیالانگیز و سرشار از نمادها، به موضوعاتی چون دلتنگی، رشد، بخشش و جستوجوی معنای هستی میپردازد. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب ژوان و پدر اثر شیما بهمنی
«ژوان و پدر» اثری داستانی است که در بستری واقعگرایانه و همزمان خیالپردازانه به روایت زندگی ژوان پس از مرگ پدرش میپردازد. این کتاب در دورهٔ معاصر نوشته شده است و دغدغههای انسانی چون سوگواری، رشد فردی و جستوجوی معنای زندگی را در قالب داستانی نمادین و سفری قهرمانانه دنبال میکند. نویسنده با بهرهگیری از عناصر طبیعت، اشیا و شخصیتهایی چون عمو هاوراز جهانی چندلایه میسازد که در آن مرز میان واقعیت و خیال باریک است. روایت با مرگ پدر آغاز میشود و بهتدریج ژوان را در مسیر شناخت خود و جهان قرار میدهد. کتاب به موضوعاتی چون بخشش، پیوند با طبیعت، اهمیت خاطرات و نقش خانواده در شکلگیری هویت فردی میپردازد. در کنار اینها، عناصر اسطورهای و عرفانی نیز در داستان حضور دارند و به آن عمق و معنایی فراتر از روایتی صرفاً واقعگرایانه میبخشند.
خلاصه کتاب ژوان و پدر
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
داستان با مراسم خاکسپاری پدر ژوان آغاز میشود؛ جایی که ژوان با دلتنگی و خلأ ناشی از فقدان پدر روبهروست. عمو هاوراز، دوست صمیمی پدر، نقش حامی را برای ژوان ایفا میکند و او را در مسیر پذیرش غم و رشد فردی همراهی میکند. ژوان در خانهٔ پدری، میان کتابها، گلها و اشیای بهجایمانده، به دنبال رازهایی میگردد که پدرش ناگفته گذاشته است. سنگها، گل زرد و کتابها هرکدام نشانههایی از این رازها هستند. با گذر زمان، ژوان تصمیم میگیرد سفری را آغاز کند تا شاید بتواند پدر را دوباره ملاقات کند یا دستکم معنای عمیقتری از زندگی و مرگ بیابد. در این سفر، او با شخصیتها و عناصر طبیعت مانند باد، آتش، آب و خاک مواجه میشود که هرکدام درسی دربارهٔ بخشش، امید، یگانگی و رهایی به او میآموزند. ژوان در مسیر خود، با بخشیدن و دریافتکردن، پیوندی تازه با جهان برقرار میکند و درمییابد که رازها و پاسخها، در دل تجربه و تسلیم به مسیر زندگی نهفتهاند. داستان با تأکید بر سفر درونی و بیرونی، مخاطب را به تماشای رشد و بلوغ ژوان دعوت میکند، بیآنکه پایان ماجرا را بهطور کامل افشا کند.
چرا باید کتاب ژوان و پدر را خواند؟
این کتاب با روایتی نمادین و خیالانگیز، تجربهٔ سوگواری و رشد پس از فقدان را به تصویر میکشد. مخاطب در جریان داستان، با مفاهیمی چون بخشش، پیوند با طبیعت، اهمیت خاطرات و جستوجوی معنای زندگی روبهرو میشود. «ژوان و پدر» فرصتی است برای همدلی با شخصیتهایی که در مواجهه با غم، به جستوجوی امید و آگاهی میروند و در این مسیر، به کشف رازهای هستی و خودشناسی میرسند. داستان همزمان که به مسائل عاطفی میپردازد، لایههایی از عرفان و اسطوره را نیز در خود جای داده است.
خواندن کتاب ژوان و پدر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای نمادین و داستانهایی با مضامین فلسفی، عرفانی و روانشناختی مناسب است. کسانی که با سوگ، دلتنگی یا دغدغهٔ معنای زندگی روبهرو هستند، میتوانند با روایت ژوان همذاتپنداری کنند. همچنین مخاطبانی که به داستانهای رشد فردی و سفر قهرمان علاقه دارند، از این اثر بهره خواهند برد.
بخشی از کتاب ژوان و پدر
«ژوان یاد قولش به پدر افتاد که زیاد سوال نپرسد تا زمانش برسد. سکوت حکمفرما شد. تنها صدای نمنم باران بود که اصرار داشت سکوت میان آن دو را بشکند. اما سنگینی سکوت تا سنگینی پلکهایش ادامه داشت. شب را در خیال پدر به خواب رفت. سنگینی و خستگی مانع شد تا هنگام تابش خورشید بتواند از جای برخیزد. نور از لای پردههای رقصان، پشت پلکش را سرخفام کرد. لختی چشم گشود و بست. پردهٔ پلک، جهان خواب را از واقعیت بیداری جدا کرده بود. اما جای این دو عوض شده بود. عمیق باور داشت چشم بگشاید، صدای پدر او را از رختخواب جدا خواهد کرد و صحنههایی که از رفتن پدر دیده بود همه خواب بودند. چشمهایش را بسته نگاه داشت و منتظر صدای پدر ماند. صدایی نشنید. برج باورش فروریخت. تمام آنچه دیده بود، مثل نور پشت پلکش، واقعیت داشت. سنگینی واقعیت، قطرهٔ گرمی از گوشهٔ چشمش غلتاند. وقتی قطره به گوشش رسید، سرد شده بود. برای رهایی از سنگینی جانکاه، در رختخواب نشست. ذهنش ناخودآگاه در جستوجوی بهای آن بود تا دوباره پدر را ببیند. گویی درکی از محال ندارد. جملهٔ پدر، شمرده، با صدای گرمی در صحن ذهنش طنین انداخت: این آمدن و رفتن دست ما نیست، پس شاهدان بیصدا باشیم تا بهترین نصیب شود. شاهد بیصدا، صدها بار از پدر شنیده بود. این دو کلمه، چهقدر رازآلود و پرمعنا بودند. پدر میگفت، در سکوت نظاره کن به هر آنچه رخ میدهد، تا در نهایت در کمال ستایش، تسلیم شوی. یاد سکوت شب گذشته افتاد. موضوع خوبی بود که از عمو بپرسد. برخاست و به باغ رفت. با دیدن میوههای رسیده، همه چیز را فراموش کرد. دندانهایش که پوست هلوی آبدار را شکافت، حتی فراموش کرد صبحانه نخورده است. قدم میزد، میچید و میخورد. چشمش به گوشهٔ باغ افتاد، جایی که پدر گلهای کمیاب را پرورش میداد. یک لحظه پدر را دید که مشغول نوازش گلهاست. پیش رفت. گل دوستداشتنی پدر، با رنگ زرد خیرهکننده، به او خوشآمد گفت. گلبرگهایش مانند شاخههای بید افتاده و اطرافش را احاطه کرده بودند. برگی از گل زرد را لمس کرد. نگاهی به برجستگیهای پشت برگ انداخت. مسیرهای انشعابی رگبرگها را دنبال کرد. به خودش آمد، اثری از اضطراب پس از بیداری نبود. مجذوب گل شده بود. خاک تشنه از نظرش گذشت. برخاست تا شروع به آبیاری کند. به نظرش رسید گلبرگهای زرد افکنده به رقص و شادی بالا و پایین میروند. بازگشت و دوباره نگاه کرد. این بار حرکت آهستهٔ آنها را دید. دستش را در هوا نگاه داشت تا ببیند آیا نسیمی آنها را تکان میدهد. خبری از وزش باد نبود. با خودش گفت رفتن پدر پاک مرا بههم ریخته و سمت شیر آب رفت. همه که سیراب شدند، از میوههای چیده شده سبدی پر کرد و پشت در باغ گذاشت تا رهگذران کوچه باغ، لبی تازه کنند. پدر به این کار عادت داشت. میگفت برکت باغ است.»
حجم
۵۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۵۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خوبیه