
کتاب سه گانه آریایی ها (جلد اول، استا و پس از آن)
معرفی کتاب سه گانه آریایی ها (جلد اول، استا و پس از آن)
کتاب سه گانه آریایی ها (جلد اول، استا و پس از آن) نوشتهٔ علیرضا قادرتوتونچی است. نشر سنجاق این کتاب را بهصورت الکترونیک منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی معاصر ایران قرار گرفته، مخاطب خود را به فضایی آئینی و کهن همانند ایران باستان میبرد. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب سه گانه آریایی ها (جلد اول، استا و پس از آن) اثر علیرضا قادرتوتونچی
کتاب «سهگانهٔ آریاییها (جلد اول، استا و پس از آن)» که در سال ۱۴۰۳ منتشر شده، جلد نخست از یک مجموعه به نام «سهگانهٔ آریاییها» است. این رمان معاصر و ایرانی که ۱۳ فصل دارد، در ابتدا میان دو زمانِ موازی میگذرد؛ زمان حال و زمان ایران باستان. شخصیتی که بین این دو زمان در آمدوشد است، «سورنا» نام دارد. او یک نوجوان ایرانی است. این رمان در زمان کهن ادامه پیدا میکند تا شما را با شخصیتهای تازه و اتفاقات گوناگون همراه کند. داستان از کجا آغاز میشود؟ «سورنا» نوجوانی که پس از مدرسه در حال چککردن اخبار تیم محبوبش بود، صدایی مرموز از جنگل پشت خانهشان میشنود که او را به نجات چیزی فرا میخواند. صدا متعلق به یک درخت سخنگو است که از او میخواهد یک کتیبه را از دست اهریمن نجات دهد و به او میگوید به مهرابه برود. درخت که در حال سوختن است، از سورنا میخواهد از آخرین یادگار درون کتیبه محافظت کند و به او نشانهای نیمسوخته از شیر و مار روی تنهاش نشان میدهد. درخت به سورنا میگوید که او از معدود کسانی است که میتواند با او صحبت کند. او سورنا را به نام یک سردار پارتی میخواند و میگوید نگهبان یک گنجینهٔ باستانی است که دیوپرستان قصد نابودی آن را دارند. درخت از سورنا میخواهد به کتاب مادربزرگش در زیرزمین مراجعه کند تا اطلاعات بیشتری کسب کند و میگوید که تا غروب بیشتر زنده نخواهد ماند. سورنا با دیدن نشان شیر و مار به یاد آئین مزدیسنا و زروان میافتد. درخت از او میخواهد به او تکیه دهد؛ زیرا در حال ازدستدادن نیرویش است. در این حین، سورنا تصاویری از گذشته میبیند؛ پیامی برای یک شاهنشاه دربارهٔ حملهٔ بابلیها از زاگرس و سپس پرچم هخامنشیان و کوروش بزرگ را در حال آمادهشدن برای جنگ با بابل. شمشیر کوروش با سورنا صحبت میکند و خود را «ادزا» معرفی میکند و میگوید که سورنا از فرزندان آریا است و متعلق به این زمان نیست. در زمان حال، سورنا پس از دیدن نتیجهٔ برد تیمش دوباره صدای تهدیدآمیز جنگل را میشنود و با وجود نگرانی مادربزرگش بهسمت جنگل میرود. بوی چوب سوخته او را بهسمت درخت محبوبش، یک کاج سالخورده میکشاند که در آتش سوخته است. سورنا با ناراحتی درخت را در آغوش میگیرد و اشک میریزد.
خلاصه داستان سه گانه آریایی ها (جلد اول، استا و پس از آن)
در یک شب سرد و طاقتفرسا، بزرگان قبیلهای که در مناطق شمالی غیرقابل سکونت زندگی میکنند، در چادر مرکزی جمع شدهاند تا برای مقابله با سرمای فزاینده و کمبود منابع چارهاندیشی کنند. یکی از آنها پیشنهاد کوچ به سرزمینهای گرم جنوبی را میدهد، اما دیگری با این استدلال که جنوب قلمرو اهریمن است و خدایان تنها در شمال از آنها محافظت میکنند، مخالفت میکند. ناگهان مرد مخالف توسط «سیاک»، رئیس قبیله به قتل میرسد. سیاک که به مهربانی با قبیله و سرسختی با دشمنانش مشهور است، میداند که از دست دادن ایمان به خدایان خطرناک است؛ پس با کشتن مرد معترض از ایجاد هرجومرج و از دست رفتن امید مردم جلوگیری میکند؛ سپس از «اوپارت» و «ناماد»، رؤسای دو خاندان بزرگ دیگر نظرشان را دربارهٔ کوچ به جنوب میپرسد. اوپارت موافقت میکند، اما ناماد که در خفا بهدنبال ریاست است و معتقد است سیاک قبیله را نفرین کرده، با اکراه با این تصمیم همراه میشود و در ذهن خود نقشهٔ کنارزدن سیاک را میکشد. این سرآغاز رمان حاضر است.
چرا باید کتاب سه گانه آریایی ها (جلد اول، استا و پس از آن) را بخوانیم؟
مطالعهٔ این رمان معاصر و ایرانی شما را با حالوهوای ایران باستان و اتفاقات مربوط به آئینهای ایرانی روبهرو و همراه میکند.
کتاب سه گانه آریایی ها (جلد اول، استا و پس از آن) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم. داستان این رمان در زمان باستان میگذرد.
بخشی از کتاب سه گانه آریایی ها (جلد اول، استا و پس از آن)
«مطابق معمول اندکی از به خواب رفتنش گذشته بود که صدای ادزا در سرش پیچید:
ـــ آریا یه چیزی درست پشت چادره
ـــ اصلا مهم نیست ادزا میخوام بخوابم
ادزا دوباره گفت:
ـــ نگفتم پشت تپه ها... گفتم پشت چادر
آریا بازهم تکان نخورد. ادزا فکر کرد "بدجوری کم آورده، شاید بهتر باشه یه کم انرژی بهش بدم" و دوباره، اینبار با فریادی بلند، گفت:
ـــ پشت چادرت یه چیزیه بلند شووووووووو
آریا فورا از جا پرید. به سختی تعادل خودش راحفظ میکرد. چشمانش بسته بود و سرش را به چپ و راست تکان میداد.
ـــ دیگه اینکارو نکن ادزا چه کوفتی اون پشته؟
ـــ گوش کن
صداهایی میامد، صداهایی تقریبا زیر و جیغ مانند.
ـــ چه شانس اوردن
دیگری پاسخ داد:
ـــ اره واقعا، کسی همینطوری این تپه رو پیدا نمیکنه
آریا فکر کرد "مگه این تپه چه ویژگی خاصی دازه که هرکسی پیداش نمیکنه"
ـــ مخصوصا انسانها
ـــ حالا چیکار کنیم؟
ـــ نمیدونم تو بگو
مدام حرف میزدند و وراجی میکردند. حتی برای تنفس هم مکث نمیکردند.
ـــ اسباشون رو بدزدیم؟
ـــ احمقی؟... اسب به چه درد میخوره؟
ـــ اخه اسب دوس دارم
ـــ کمکشون کنیم؟
ـــ برای چی؟ چی به خودمون میرسه؟
ـــ شاید بتونن شکستش بدن
ـــ من که چشمم آب نمیخوره
ـــ آهان فهمیدم
ـــ چی؟
ـــ بیا بریم زیر دماغشون گرد گل بریزیم اینطوری تا صبح عطسه میکنن
ـــ خخخ اره خیلی باحال میشه
هردو شروع به خندیدن کردند. اولی گفت:
ـــ یه فکر دیگه دارم
ـــ زود بگو
ـــ میتونیم یه پارچه سفید بندازیم رومون، تو روی من سوار شو، اینجوری میریم میگیم که آکومنیم و حسابی میترسن»
حجم
۳۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۵۰ صفحه
حجم
۳۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۵۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب قابل خوندن نیست چون قسمت نقل قول ها به صورت به هم چسبیده و بدون فاصله تایپ شده
مکالمه ها قابل خواندن نیست