دانلود و خرید کتاب مغاک پیلار کینتانا ترجمه مهدی غبرائی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب مغاک

کتاب مغاک

ویراستار:شهاب لواسانی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مغاک

کتاب مغاک با عنوان اصلی Los abismos و عنوان انگلیسیِ Abyss نوشتهٔ پیلار کینتانا و ترجمهٔ مهدی غبرایی و ویراستهٔ شهاب لواسانی است. انتشارات دیدآور این کتاب را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی قرن ۲۰ اسپانیا قرار گرفته، یک رمان کوتاه و جذاب و ماهرانه توصیف شده است. داستان از زبان دختری به نام «کلودیا» که ترس‌ها و اضطراب‌هایی دارد، روایت می‌شود. زمان اثر دههٔ ۱۹۸۰ و مکان آن کلمبیا است. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب مغاک اثر پیلار کینتانا

کتاب «مغاک» که نخستین‌بار در سال ۲۰۲۱ میلادی و در ایران در سال ۱۴۰۳ منتشر شده، از متن انگلیسی با عنوان Abyss به فارسی ترجمه شده است. رمان حاضر که ۴ بخش دارد، از دیدگاه اول‌شخص و از زبان «کلودیا»، دختر هشت‌ساله‌ای روایت می‌شود که دههٔ ۱۹۸۰ میلادی در کالی در کلمبیا بزرگ می‌شود. «پیلار کینتانا» ماهرانه دنیای قهرمان جوان خود را به تصویر می‌کشد؛ کسی که بسیاری از همان چیزهایی را تجربه می‌کند که نویسنده در دوران کودکی در کالی، کوه‌های اطراف و ساحل اقیانوس آرام کلمبیا تجربه کرده است. نویسنده از زبان ساده و مستقیمی که یک کودک استفاده می‌کند، بهره برده است. اگرچه جنبه‌های منطقه‌ای در متن وجود دارد، اما برای مخاطبان جهانی جذاب خواهد بود. در دل روایتی خیال‌انگیز از فروپاشی یک خانواده، کلودیا در جدالی خاموش با انبوهی از مسائل کودکی‌اش غرق شده است. او با تمام وجود در پی ذره‌ای مهر از سوی مادرِ افسرده‌اش می‌گردد؛ مادری که روزها را در بستر گذرانده و صفحات مجلات زرد را ورق می‌زند؛ درحالی‌که آپارتمانشان در کالی مملو از عطر و رنگ گیاهان خانگی است.

خلاصه داستان مغاک

داستان دههٔ ۱۹۸۰ میلادی و در شهر «کالی» در کشور کلمبیا می‌گذرد. «کلودیا»، یک دختر هشت‌ساله‌ تلاش می‌کند دنیای خود را که محدود به خانواده و حلقهٔ اجتماعی کوچکشان است، درک کند. کالی شهری است که در تمام طول سال آب‌وهوای تابستانی دارد. این منطقه به‌دلیل آب‌وهوا و مهمان‌نوازی افسانه‌ای ساکنانش، اغلب توسط کلمبیایی‌ها «شعبهٔ بهشت» نامیده می‌شود. با وجود تاریخ طولانی درگیری بین کارتل‌های مواد مخدر، جنبش‌های چریکی و دولتْ زندگی برای بسیاری در کالی و سراسر کلمبیا دشوار بوده است. این درگیری‌ها در رمان حاضر در پس‌زمینه قرار دارد، اما بر دنیای کلودیا و داستان اثر تأثیر می‌گذارد. ترس‌های کلودیا مربوط به اتفاقاتی است که در اطراف او رخ می‌دهد؛ آنچه دخترک دانش و تجربهٔ لازم برای درکش را ندارد؛ مواردی همچون مشکلات زناشویی والدینش، افسردگی مادرش، یک خودکشی و مرگ تصادفی یکی از آشنایان خانوادگی. اشتغال ذهنی و گمانه‌زنی‌های مادرش دربارهٔ مرگ افراد مشهوری مانند «پرنسس گریس»، «ناتالی وود» و «کارن کارپنتر» تأثیر زیادی بر کاودیا دارد. در اواخر رمان، کلودیای بالغ‌تر قادر به پردازش وقایع اطراف خود می‌شود؛ رخدادهایی که دیگر چندان ترسناک یا ناراحت‌کننده به نظر نمی‌رسد. او و مادرش رابطهٔ نزدیک‌تر و درک متقابلی از یکدیگر پیدا می‌کنند. کلودیا در ۱۹سالگی به همسری «خورخه»، پدرِ ۴۲سالهٔ راوی درآمده است. با وجود غیبت‌های مکرر پدر به‌سبب کار، کلودیای کوچک دل‌بستهٔ او است، اما پس از خطایی از مادر و تهدید پدر به ترک خانه، تصویر پدر در چشم کودکانهٔ راوی به هیولایی دگرگون می‌شود. خودکشی «گلوریا»، صمیمی‌ترین دوست مادر و تعبیرات مادر از پژمردگی روحی گلوریا، بذر نگرانی را در دل راوی نسبت به سلامت مادرش می‌کارد. در این میان با اوج‌گیری پرسش‌های راوی دربارهٔ گام‌های بعدی زندگی، تصاویری وهم‌آلود به بافت داستان رخنه می‌کند؛ همچون خنده‌ٔ بی‌روح مادر که دهانش گود و خالی همچون تنهٔ نحیف کودکی گرسنه نمایان می‌شود.

چرا باید کتاب مغاک را بخوانیم؟

این رمان با روایت دنیای دختری هشت‌ساله در خانواده‌ای نیمه‌گسسته، شما را به سفری درونی می‌برد تا با ترس‌ها، ابهامات و تلاش‌های او برای درک دنیای بزرگسالان آشنا شوید. این رمان کوتاه اما قدرتمند با زبانی ساده و از دیدگاه کودکی که با مشکلات خانوادگی، افسردگی مادر و مفهوم مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کند، تصویری تکان‌دهنده و درعین‌حال شاعرانه از آسیب‌پذیری کودکی و پیچیدگی‌های روابط خانوادگی ارائه می‌دهد.

کتاب مغاک را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی قرن ۲۰ اسپانیا و قالب رمان دربارهٔ زندگی یک دختر کلمبیایی که با مفاهیمی مانند مرگ و با احساساتی مانند ترس زندگی می‌کند، پیشنهاد می‌کنیم.

درباره پیلار کینتانا

«پیلار کینتانا» (Pilar Quintana) زادهٔ سال ۱۹۷۲‏ میلادی و نویسنده‌ای کلمبیایی است. این نویسنده یک مجموعه داستان کوتاه و چهار رمان از جمله «La perra» (ماده سگ) را منتشر کرده است. او که از فارغ‌التحصیلان برنامهٔ بین‌المللی نویسندگی دانشگاه آیووا است، نویسندهٔ مهمان کارگاه بین‌المللی نویسندگان در دانشگاه باپتیست هنگ‌کنگ بوده است. کوینتانا با این تجربهٔ بین‌المللی، موضوعات جهانی را با فضای ادبی بسیار خاص خود در شهر کالیِ کلمبیا (جایی که در آن متولد شد) پیوند می‌زند. نتیجه می‌شود رمان «مغاک» با عنوان اصلی Los abismos و عنوان انگلیسیِ Abyss. این نویسنده در دانشگاه خاوریانا در بوگوتا تحصیل کرده است. او را یکی از نویسندگان خوش‌آتیهٔ آمریکای لاتین دانسته‌اند. رمان «مغاک» با عنوان اصلی Los abismos و عنوان انگلیسیِ Abyss در لیست کوتاه جایزهٔ اینترنشنال بوکر (برای ادبیات ترجمه‌شده) قرار گرفته و جایزهٔ «آلفاگوارا» در سال ۲۰۲۱ دریافت کرده است.

این کتاب یا نویسنده چه جوایز و افتخاراتی کسب کرده است؟

رمان «مغاک» در فهرست کوتاه جایزهٔ اینترنشنال بوکر (برای ادبیات ترجمه‌شده) قرار گرفته و برندهٔ جایزهٔ معتبر «آلفاگوارا» (۲۰۲۱) شده است. این تقدیرنامهٔ ادبی بسیار ارزشمند که با جایزهٔ نقدی قابل توجهی همراه بوده، توجه بین‌المللی بیشتری را به آثار این نویسندهٔ کلمبیایی، «پیلار کینتانا» (Pilar Quintana) جلب کرده است.

نظر افراد یا مجله‌های مشهور درباره این کتاب چیست؟

- ناشر غیرایرانی این کتاب معتقد است «پیلار کینتانا» استادانه بر حس تنهایی و ناکامی که قسمت عمده‌ای از وضعیت بشر است، دست یافته است. شخصیت‌های این نویسنده در زندگی خانوادگیشان در پی ثبات و آرامش هستند، اما عملاً در ارتباط با نزدیک‌ترین افراد زندگیشان درمی‌مانند و به‌علت ناتوانی در تسلط بر زندگی خود، اسیر چنگال ترس می‌شوند. به‌نظر این ناشر، نوشته‌های پیلار کینتانا سرشار از شور است و بر دل می‌نشیند.

- مترجم اسپانیایی این کتاب گفته تجربه‌ای که «کلاودیا» (راوی و شخصیت اصلی) از سر می‌گذراند، عام و جهان‌شمول است.

بخشی از کتاب مغاک

«صبح سحر فردای آن روز چمدان‌ها را بستیم و بردیم طرف اتومبیل. پورفیریو و آنیتا وقتی فهمیدند پیش از موعد قبلی برمی‌گردیم، یکه خوردند. هر دو بیرون آمدند که دروازه را باز کنند.

من از اتومبیل برای خداحافظی هم‌چنان دست تکان دادم تا از نظر ناپدید شدند. بعد رو گرداندم و در صندلی عقب جا خوش کردم که بدون پائولینا عین زمین فوتبال جا داشت.

راه خاکی مثل موقع آمدن تاریک و شوم بود، اما نه به درازی آن وقت. چند دقیقه طول کشید تا به جادهٔ اصلی برسیم. و همین که چند متری در آن پیش رفتیم، روز روشن شد و آسمان آبی و خورشید شگفت‌انگیز را می‌دیدیم. در خانهٔ آن بالا خیال می‌کردیم در میان ابرها زندگی می‌کنیم.

در سکوت رانندگی می‌کردیم. تکه‌تکه جنگل بود و رستوران‌های کنار جاده و خانه‌های ییلاقی، تا به پیچ سه‌رِزو رسیدیم. ماشین پیچید و باز دلم تنگ پائولینا شد که نبود تا به یک سو بیفتد. پیچ را که پشت سر گذاشتیم، پرتگاه عظیم پیدا شد که یک‌راست جلو ما بود و آن سویش، در دوردست، کالی در دره گسترده بود.

پدرم ما را با ماشین برد به آپارتمان‌مان، کمک کرد چمدان‌ها را ببریم تو و بعد رفت سراغ سوپرمارکت. من و مادرم چمدان‌ها را وا کردیم، لباس‌ها و اسباب‌بازی مرا سوا کردیم و رفتیم پایین تا از جنگل، بازدید کنیم. مامان ساکت همه‌جا را گشت، همه‌چیز را امتحان کرد، من هم همان کار را کردم. سروکلهٔ لوسیلا پیدا شد.

«اوره‌ای را که سینیور خورخه دو هفته پیش آورده بود، پاشان ریختم.»

مامان لبخندزنان گفت: «پیداست.» اما فقط برای آن بود که به لوسیلا احساس بدی دست ندهد.

در واقع گیاهان غمگین به نظر می‌رسیدند، برگ‌هاشان شل و زرد بود. لوسیلا گفت باید ناهار درست کند و رفت آشپزخانه. مامان که در میان گیاهان قدم برمی‌داشت و یکایک را وارسی می‌کرد، به بازدید خود ادامه داد. سر آخر به طرف ‘جنگل’ پشت کاناپهٔ سه‌نفره رفت و بنا کرد به کندن برگ‌های خشک فیکوس.

به همهٔ مردگانم فکر کردم. اگر مرگ پدرم در سکوت باشد و مرگ مادرم در گیاهان ‘جنگل’ مرگ من در برگ‌هایی است که می‌افتند. مادربزرگم در کودکی، پدربزرگ تلخکامم، عمه مونا، پدربزرگ خرس‌وار من، مادربزرگم که برای من کردم بود و برای دیگران چون مار کبرا، زن‌های آن مجلات، گلوریا انیس، پائولینا...

بیرون برگ درخت‌های گوئایاکانس ریخته بود. فقط شاخه‌های برهنه مانده بود و چند گل پژمرده. زمین پوشیده از گل‌های ریخته بود، فرشی از گل‌ها. گل‌هایی که زمانی صورتی بودند و حالا پژمرده و قهوه‌یی و خاکی.

«دارند می‌میرند؟»

«کی‌ها؟»

«درخت‌های گوئایاکانس.»

مادرم گفت: «نه، هم‌نام. همیشه به زندگی برمی‌گردند.»

ناگهان احساس کردم دست ملایمی به شانه‌ام خورد و از جا پریدم. رو که برگرداندم، دیدم نرمه‌برگ‌های نخلی مثل انگشت به شانه‌ام می‌ساید.

در جواب گفتم: «سلام!»»

HD
۱۴۰۴/۰۲/۱۰

داستان زنانه‌ و خانوادگی خوبیه اگه کسی به چنین محتوایی علاقه‌مند باشه.

حجم

۱۵۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۴

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۱۵۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۴

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
تومان