
کتاب زیبارویان خفته
معرفی کتاب زیبارویان خفته
کتاب زیبارویان خفته با عنوان اصلی Sleeping Beauties نوشتهٔ جو اسپین و ترجمهٔ سودابه تصاعدیان است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان جنایی را منتشر کرده است. این جلد سوم از مجموعهٔ «ماجراهای کارگاه تام رینولدز» است. نسخهٔ الکترونیکی این کتاب را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب زیبارویان خفته
کتاب زیبارویان خفته نوشتهٔ جو اسپین، رمانی جنایی و معمایی و سومین جلد از مجموعهٔ ششگانهٔ «کارآگاه تام رینولدز» محسوب میشود. داستان در روستایی کوچک در ایرلند اتفاق میافتد و با ناپدید شدن زنی به نام «فیونا هالند» آغاز میشود. فیونا، که در روستا به بدنامی شهرت دارد، برای اهالی روستا چندان اهمیتی ندارد، اما ورود کارآگاه «تام رینولدز» به روستا و تحقیقات او، ابعاد تازهای به ماجرا میبخشد. رینولدز ابتدا باید پاسخ این سؤال را پیدا کند که آیا فیونا ربوده شده یا برای فرار از زندگیاش، خودخواسته ناپدید شده است. اما یک هفته پس از آغاز تحقیقات، ماجرا پیچیدهتر میشود و اتفاقات عجیبی اهالی روستا را شوکه میکند. رینولدز و تیمش در جنگلهای اطراف روستا، در درهٔ گلندالو، کشف تکاندهندهای میکنند: جسد پنج زن جوان که در سالهای گذشته ناپدید شدهاند. تحقیقات نشان میدهد که این زنان، همگی بدنام بودهاند و پیش از قتل، مدتی در اسارت قاتل بودهاند. این کشف، امیدها را برای یافتن فیونا زنده میکند و رینولدز امیدوار است که او هنوز زنده باشد، اما با نبود هیچ ردی از قاتل، رینولدز مجبور میشود برای یافتن سرنخ، مسابقهای در روستا برگزار کند و از اهالی بخواهد در ازای جایزه، هر اطلاعاتی در مورد قاتل دارند، ارائه دهند. آیا این روش میتواند به حل پرونده قتلهای زنجیرهای زنان بدنام روستا کمک کند؟ این رمان را بخوانید تا بدانید. این رمان در ۴۲ فصل نگاشته شده است.
خواندن کتاب زیبارویان خفته را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای جنایی و معمایی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب زیبارویان خفته
«برای بار دوم، لورا خود را در زیرزمین بیدار یافت. این بار خیلی سریعتر یادش آمد که کجا بود و چرا آنجا بود. چند ثانیهای بیحرکت دراز کشید و با خودش گفتگوی گوشمالیدهندهای داشت. خودش را به چنان وضع و حالی رسانده بود که باعث شده بود غش کند. نباید دوباره اتفاق بیفتد. عقل و هوش و حواسش را برای نجات خودش لازم داشت.
نشست. اگر کسی یا کسانی در سرداب با او بودند، خیلی ساکت بودند. مطمئن بود صدای نفسهای کسی را شنیده است اما لورا آنقدر ترسیده بود که کاملاً قابل تصور بود که همهاش را خیال کرده باشد.
هرچند محض احتیاط، آنقدر روی زمین اطراف دست کشید تا دوباره پلهها را حس کرد. چهار دست و پا از آنها بالا رفت. اگر کسی به طرفش میآمد و حالت دوستانهای نداشت، بالا بودن یک مزیت محسوب میشد.
همینطور که نشست و دستش را توی جیبش برد، چیزی ناآشنا را در جیب شلوارش حس کرد. بستهٔ پاستیل شکریای بود که مایکل روی میزش گذاشته بود. حتماً باید موقع بیرون آمدن از دفتر آن را برداشته باشد. لورا یکی را در دهانش گذاشت و تقریباً از سر آرامش بابت این طعم شیرینِ آشنا به گریه افتاد. قرار نبود از گرسنگی بمیرد. حداقل نه تا مدتی.
حتماً دنبالش میگردند. نمیدانست چقدر گذشته است ولی میدانست که غیبتش زنگ خطر را به صدا در میآورد. لورا در تمام دوران حرفهایاش فقط دو روز مریض شده بود و هر دو بار هم برای رد کردن مرخصی و گفتن علت غیبتش با محل کارش تماس گرفته بود. اگر آنقدر بیهوش بوده که یک شب کامل از آمدنش گذشته باشد، بریجت میدانست که به خانه نیامده است. و ری هم انتظار داشت او را موقع شام ببیند.»
حجم
۳۴۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۳۴۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه