کتاب تاریک ترین مکان

کتاب الکترونیکی تاریک‌ترین مکان نوشتهٔ جو اسپین با ترجمهٔ سودابه تصاعدیان توسط انتشارات کتابسرای تندیس منتشر شده است. این کتاب، جلد چهارم از مجموعه ماجراهای کارآگاه تام رینولدز است که به بررسی پرونده‌های پیچیده و مرموز می‌پردازد.

درباره کتاب تاریک‌ترین مکان

در این داستان، کارآگاه تام رینولدز در روز کریسمس با تماسی غیرمنتظره مواجه می‌شود که او را به تحقیق دربارهٔ مرگ یک روان‌پزشک برجسته در یک آسایشگاه روانی قدیمی در ایرلند هدایت می‌کند. این آسایشگاه، که تاریخچه‌ای تاریک و اسرارآمیز دارد، محل وقوع حوادث ناگواری بوده است. رینولدز و تیمش با کاوش در گذشتهٔ این مکان و افرادی که در آنجا کار یا زندگی کرده‌اند، به رازهایی پی می‌برند که پرده از جنایات پنهان برمی‌دارد. جو اسپین در این کتاب با پرداختن به تاریخ تاریک مراکز روان‌پزشکی در ایرلند، داستانی پرتنش و جذاب خلق کرده است که خواننده را تا پایان با خود همراه می‌کند. این رمان، علاوه بر ارائهٔ یک معمای پیچیده، به نقد مسائل اجتماعی و تاریخی نیز می‌پردازد. جو اسپین نویسندهٔ ایرلندی است که با خلق مجموعهٔ کارآگاه تام رینولدز به شهرت رسیده است. او علاوه بر نوشتن رمان‌های جنایی، در زمینهٔ فیلم‌نامه‌نویسی نیز فعالیت دارد و آثارش به زبان‌های مختلف ترجمه شده‌اند.

کتاب تاریک‌ترین مکان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم:

این کتاب برای علاقه‌مندان به رمان‌های جنایی، معمایی و داستان‌هایی با پس‌زمینهٔ تاریخی مناسب است. همچنین، افرادی که به داستان‌های کارآگاهی با شخصیت‌پردازی عمیق علاقه دارند، از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.

بخشی از کتاب تاریک‌ ترین مکان

«آهی کشید، دستش را درون جعبهٔ اشیای قیمتی برد و جوراب‌های قدیمی را بیرون آورد. در هر طرف شومینه یکی برای بچه‌ها گذاشت. کودکانی که دیگر کوچک نبودند؛ این‌جا هم نبودند. ظاهراً ۳۱ ام می‌آمدند. البته اگر همه‌شان از آن بحث و جدل شدید گذر کرده باشند.

بزرگ‌ترین فرزندش داد زده بود، حالم از این مسخره‌بازی بهم می‌خوره. من یه کریسمس معمولی واسه بچه‌هام می‌خوام، نه اون مزخرفی که ما مجبور بودیم تحمل کنیم. گوزن‌های پلاستیکی گنده و آدم برفی‌های رقاص می‌خوام و دلم می‌خواد در حال تماشای سریالای آبکی تلویزیونی مست کنم. اون بر نمی‌گرده. هیچ وقت قرار نبوده برگرده. محض رضای خدا، دیگه بی‌خیال شو و ازش بگذر.

البته، عصبانیت جاناتان را درک می‌کرد، حتی با این که برایش دردناک بود که چیزی را که همیشه یک موقعیت خاص می‌دانست، آنقدر بدبینانه تفسیر شده و به سویش پرتاب شود. بچه‌ها آن زمان خیلی کوچک بودند. حس کردن غیبت مردی که به سختی می‌شناختند آسان نبود. چهار دهه دعای مادرشان خیلی بیش‌تر از خاطرات واقعی پدرشان زنده بود.

میریام دو زانو نشست و شروع به چیدن صحنهٔ ولادت عیسی در زیر درخت کرد. پارسال نوه‌اش سر عیسیِ نوزاد را از تنش جدا کرده بود و دامادش آن را با بی‌دقتی به هم چسبانده بود. سر کوچک عیسی نوزاد حالا با زاویهٔ عجیب و غریبی به بدنش چسبیده بود، کمی کج.»