![تصویر جلد کتاب ولگرد ستارگان](https://img.taaghche.com/frontCover/222316.jpg?w=200)
کتاب ولگرد ستارگان
معرفی کتاب ولگرد ستارگان
کتاب ولگرد ستارگان نوشتهٔ جک لندن و ترجمهٔ اردشیر نیکپور است. انتشارات روزبهان این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب ولگرد ستارگان
کتاب ولگرد ستارگان (The star rover) برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی است. داستان چیست؟ «درل ستندینگ» مرد محترمی است که آدم کشته و به زندان دائم با کار، محکوم شده است. او در زندان «سان کوئینتین» در کالیفرنیا زندانی شده است. این مرد که دانش ویژهای دارد و پیشتر استاد کشاورزی بوده، سخت به برتری فکری خود ایمان دارد و بهجای آنکه خاموش باشد و به قانون زندان گردن بنهد، زندانبانان خود را که مردمانی کمابیش خشن و درشتخویند، به باد سرزنش میگیرد. او در هر فرصتی که به دست میآورد و لازم میداند، تذکرات بسیار تندی به مقامهای بالا میدهد و وضع خود را دشوارتر میکند. «درل ستندینگ» نهتنها سر تسلیم فرود نمیآورد، هر بار سرسختی و نافرمانی بیشتری میکند و سرانجام به شرکت در توطئهای برای واردکردن دینامیت و پنهانکردن آن در حیاط زندان متهم میشود. او چون به خویشتنداری و سرسختی مشهور شده است، هر چه از این اتهام تبری میجوید گوش به حرفش نمیدهند و گفتههایش را دروغ میپندارند. «درل ستندینگ» در زیر شکنجهها و تهدیدهای سختْ هر چه بیشتر انکار می کند، سخنش را کمتر باور میکنند. این شخصیت در گردابی افتاده است که راه گریزی ندارد.
خواندن کتاب ولگرد ستارگان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان علمی - تخیلی پیشنهاد میکنیم.
درباره جک لندن
«جک گریفیث لندن» معروف به جک لندن (۱۹۱۶ - ۱۸۷۶)، نویسنده، روزنامهنگار و فعال اجتماعی آمریکایی و از پیشگامان موفق ژانر علمی - تخیلی است. جک لندن در سانفرانسیسکو و در خانوادهای از طبقهٔ تهیدست و کارگر به دنیا آمد و سالهای نوجوانی را به کار در مشاغل گوناگون و سخت مانند شکار شیر دریایی در دریای ژاپن و... سپری کرد و دیرتر از همسالانش دورهٔ دبیرستان را به پایان رساند. پس از سالهای آغازین نوجوانی به دانشگاه برکلی رفت، اما نتوانست هزینهٔ تحصیل را بپردازد. در ۲۱سالگی بههمراه شوهرخواهرش در دوران جستوجوی فراگیر طلا در آمریکا، راهی سفر پرماجرای دیگری شد. این سفر موجب بیماری و آسیب بدنی او شد، اما زمینهساز نخستین آثار داستانیاش شد که در همهٔ آنها تجربهٔ دوران جستوجوی طلا در طبیعت وحشی و سخت ایالتهای شمالی آمریکا را میتوان دید. پس از بازگشت از سفر جستوجوی طلا، به سوسیالیسم روی آورد. در بازگشت به کالیفرنیا، تصمیم گرفت بهجای کار فیزیکی به نویسندگی روی آورد و بهقول خودش «مغزش را بفروشد.»، اما داستانهای نخست او موفقیتی نداشت و ممکن بود پایانی بر زندگی ادبی او باشد. هنگامی که داستان «هزاران مرگ» را به قیمت ۴۰ دلار فروخت، نخستین درآمد جدیاش از داستاننویسی را به دست آورد. آغاز دوران نویسندگی حرفهای جک لندن، همراه بود با بهبود فناوریهای چاپ و کاهش هزینههای چاپ و تکثیر؛ در نتیجه شمارگان مجلههای عامهپسند و تقاضا برای داستانهای کوتاه افزایش پیدا کرد. لندن از این فرصت استفاده کرد و توانست از فروش داستانهای کوتاه و حق نشر کتابهایش، درآمد خوبی به دست آورد. او در طول جنگ میان روسیه و ژاپن، بهعنوان خبرنگار به محل جنگ اعزام و چند بار توسط نیروهای ژاپنی دستگیر شد؛ همچنین فعالیتهای اجتماعی و زیستمحیطی گوناگونی داشت؛ از جمله مبارزه با تربیت بیرحمانهٔ حیوانات برای استفاده در سیرکها. جک لندن در سالهای عمر با بیماریهای گوناگونی دستبهگریبان بود و سرانجام در سال ۱۹۱۶ درگذشت. برخی فکر میکنند او خودکشی کرده است. بر مزار او سنگی خزهگرفته جای دارد که یادآور دوران همنشینی با طبیعت وحشی و آثار برجستهٔ او مانند «سپیددندان» و «آوای وحش» است.
بخشی از کتاب ولگرد ستارگان
«۱۰. به هرحال لبخند خواهم زد
بامداد فردا پیشآمدی موجب شد که من تصمیم خود را بگیرم، چه رئیس اثرتن برای اجرای تصمیمهای بدی که قبلاً دربارهٔ من گرفته بود وارد زندان تاریکم شد. سروان جیمی و دکتر جکسن و کلهخر و مردی به نام «ال هیچنز» هم همراهش بودند.
هیچنز به چهل سال زندان محکوم شده بود و برای اینکه مشمل عفو بشود تن به هر کاری میداد. در میان زندانیان قابلاعتماد مقامات زندان، حرف او بیش از همه دررو داشت. او سردسته و رئیس دیگران بود. بد نیست شما هم بدانید که شغل و موقعیت او در زندان چندان کوچک و ناچیز نبود زیرا او از راه به چوب و چماقبستن زندانیان، سالانه سههزار دلار درآمد داشت. اثرتن میدانست که چنین مردی که بدینترتیب ده تا دوازدههزار دلار پسانداز کرده بود و ورقهٔ عفوش در جیب او بود، هر فرمانی از طرف او صادر شود، کورکورانه انجام خواهد داد.
همانطور که گفتم رئیس اثرتن برای انجامدادن نقشههای کشندهٔ خود وارد سلول من شد. سوءنیت او از چهرهاش خوانده میشد و اعمالش آن را تأیید میکرد. او به دکتر جکسن دستور داد: «معاینهاش بکنید!»
من ناچار بودم که لباس از تن درآورم و لخت شوم. آن مرد پست، خود پیراهن چرب و کثیف مرا که از نخستین روز ورودم به سلول انفرادی به تن کرده و تا آن روز عوض نکرده بودم، درآورد. او تن ناتوان و نحیف مرا که پوستش چون چرم کهنهای پر چینوچروک شده بود، برهنه کرد. همهجای آن پر از جای زخم و کبودی و خونمردگی بود و نشان میداد که بارها نیمتنهٔ عذاب بر تنم کردهاند.
دکتر با ریاکاری بیشرمانهای به ظاهر معاینهام کرد. رئیس اثرتن از او پرسید: «میتواند مقاومت بکند؟»
جکسن جواب داد: «بلی!»
_ قلبش چهطور است؟
_ عالی است!
_ دکتر تصور میکنید میتواند ده روز تمام در نیمتنهٔ عذاب بماند؟
_ البته!
رئیس اثرتن زهرخندی زد و گفت: «بسیار خوب! اما من باور نمیکنم. البته تصور من مانع از انجام چنین آزمایشی دربارهٔ او نیست! ستندینگ دراز بکش!»
من مثل همیشه اطاعت کردم و رو به زمین، روی نیمتنهٔ عذاب دراز کشیدم. رئیس زندان لحظهای به فکر فرورفت و سپس دستور داد: «خودت را جمع کن!»
کوشیدم دستور او را انجام بدهم اما به قدری ناتوان شده بودم که بیهوده خود را عذاب دادم و همچنانکه بر کف زندان پخش شده بودم، باقی ماندم.»
حجم
۳۰۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۲۴ صفحه
حجم
۳۰۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۲۴ صفحه