
کتاب سحابی خرچنگ
معرفی کتاب سحابی خرچنگ
کتاب سحابی خرچنگ نوشتهٔ اریک شوویار و ترجمهٔ مژگان حسینی روزبهانی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان فرانسوی را منتشر کرده است.
درباره کتاب سحابی خرچنگ
کتاب سحابی خرچنگ رمانی فرانسوی نوشتهٔ اریک شوویار است که در سال ۱۹۹۳ منتشر شد. بسیاری این اثر شوویار را که پنجمین کتاب اوست را با آثار بکت مقایسه کردهاند و «کراب»، شخصیت محوری آن را با پرسوناژ «پلوم» (۱۹۳۸)، اثر معروف «آنری میشو». به طور کلی، شوویار را نویسندۀ پسامدرن میدانند و سحابی خرچنگ هم رمان پسامدرنیستی است. نه داستان معلومی دارد، نه بهاصطلاح سروته مشخصی. کراب که زندگیاش را در این کتابْ قطعهقطعه و ناپیوسته میخوانیم شخصیت مهگونه و محوی دارد، انگار از جنس سحابی است. گاهی همزمان انسان و خرچنگ و سحابی است؛ سحابی خرچنگ نام تودۀ ابرمانندی در فضاست. کراب که در زبان انگلیسی (crab) به معنی خرچنگ، چنگار، سرطان و چیزهای دیگر است، در زبان فرانسوی (crabe)، برای اینکه همان خرچنگ باشد، یک e کم دارد، ولی، با وجود این تفاوت املایی، تکرار نامش در رمان پیوسته یادآور خرچنگ است. کراب بازیگر نمایش زندگی خودش است، نمایشی که در پایان پردهای بر آن فرونمیافتد و کراب نمایش این زندگی را از سر میگیرد. نثر شوویار در به تصویر کشیدن این زندگی چندان ساده نیست بلکه، مانند نثر اغلب نویسندگان پسامدرن، آمیخته با ایهام و جناس و بازیهای زبانی است که بهخصوص برای مترجمان بعضی دشواریهای برگردان شعر را دارد. شوویار اقرار میکند که رمان برای او فقط یکی از انواع شعر است؛ داستانبافی را بیمعنی میداند، چون از نظر او اصل این داستانها در زندگی آدمها میگذرد و رمانهایی که بر اساس سرنوشتهای واقعی نوشته میشوند از خود این زندگیها موفقتر نیستند و البته، چنین تعریفی از رمان نباید ما را به اشتباه بیندازد که در آثار شوویار به دنبال رمان شاعرانه بگردیم.
خواندن کتاب سحابی خرچنگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیاتت پسامدرن فرانسه و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سحابی خرچنگ
«کراب از بیحوصلگی میمرد. نه سفرها و نمایشها میتوانست سرگرمش کند و نه هیچ چیز دیگری. مخدرهای محرکی که پزشکهایش تجویز میکردند بیاثر بودند. دیگر غذا نمیخورد. جویدن برای بار اول خوب است، ولی زود کسلکننده میشود. نیرویش ته کشیده بود.
کراب با خودش میگفت اگر شناگری که از شنا کردن دست میکشد به قعر آب فرومیرود، پس زمین هم بهزودی زیر پاهای من دهان باز میکند، من دست میکشم. به همین شکل باید مرد، زمین زیر پای ما خالی میشود و جسم ما که برای ادامه دادن زیادی خسته است ایستاده دفن میشود، بیهیچ تشریفات دیگری آنجا کاشته میشود، و آرامش خیلی زود به سطح خاک برمیگردد و هر ردّی از این خاکسپاریِ سریع زیر علفها ناپدید میشود.
اما کراب بیشتر از این علاقهای به مرگ نداشت. دورنمای زندگی جاوید نمیتواند آدمی را شاد کند که هر ثانیه از پا درش میآورد. و اما آن نیستی هم که دیگران به او نوید میدادند جاذبهای برایش نداشت ــ نیستی کمتر از خالی چه دارد که پیشکش کند؟ خب جمجمۀ کراب از خالی باد کرده و شکمش از خالی تنگتر شده بود.
بهناچار بستری شد. از پزشکها، که یک بار دیگر دعوت شدند، کاری ساخته نبود، فقط از تشخیص بیهودۀ خودشان مطمئن شدند. کراب از بیحوصلگی میمرد. دانش آنها از درمانش فرومانده بود.
آنوقت کسی به فکر افتاد که استاد ساعتسازی را بالای سرش بیاورد، که نجاتش داد.
اما کراب هیچوقت کاملاً خوب نخواهد شد. بیماریاش اغلب عود میکند، هرچند به درجۀ وخامت اولین بحران نمیرسد. بیحوصلگی هنوز هم گاهی نیمهشب بیدارش میکند.
کراب مقاومت میکند. از بسترش بیرون میآید، آهنگی میگذارد، برای خودش نوشیدنی میریزد، کتابی برمیدارد، پیپش را روشن میکند ــ و بیحوصلگی یک مبل راحتی را به او تعارف میکند. کراب بهزور خودش را از آن بیرون میکشد.»
حجم
۱۳۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۳۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه