کتاب دعوت به کرکوک
معرفی کتاب دعوت به کرکوک
کتاب دعوت به کرکوک نوشتهٔ حسن شیردل و حسین شیردل است. انتشارات سوره مهر این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب دعوت به کرکوک
کتاب دعوت به کرکوک حاوی خاطرات مهدی عظامی از اجرا و اتفاقات عملیات کرکوک است. علاوه بر این، چند روایت از بازگشت از عملیات برای مخاطب بازگو میشود.
خواندن کتاب دعوت به کرکوک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران دفاع مقدس پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دعوت به کرکوک
«بالای ارتفاع که رسیدیم، کنار یک درخت روباهی را دیدیم که توی تله افتاده بود؛ تلههایی که روستاییها میگذاشتند. احتمال اینکه دوروبر روستاهای مسیر تلههایی کار گذاشته شده باشد زیاد بود.
قبل از حسین خودم را رساندم به روباه. دلم نیامد ولش کنیم و برویم. پرندهها و حیوانات را دوست داشتم. همیشه توی خانه کبوتر و حیوان نگه میداشتم. روباه بیحال بود. چشمهایش نیمهباز بود. پایش خونی بود. رمق نداشت. خم شدم و آرام دستم را جلو بردم. یکی دو بار پشتِ گردن و پوست خاکستری قشنگش را نوازش کردم. فقط سر برگرداند و نگاهم کرد. فهمیده بود میخواهیم کمکش کنیم. وحشی نشد، نترسید. حالت حمله به خودش نگرفت. از درد فقط آرام ناله میکرد. نگاهی به پایش کردم. استخوانش شکسته بود و فقط به یک تکه گوشت و پوست بند بود.
شب به نیمه نرسیده بود. نور نقرهای ماه آنقدر خوب میتابید که این جزئیات را بتوانم ببینم. استخوان روباه وسط دو تا چنگک گیر کرده بود. این تلهها را میشناختم. با فاصلۀ حداقل سی سانتی متر رها میشد و ناگهان به هم میچسبید و حیوان را گیر میانداخت.
چشمم به پستانهای روباه افتاد. دیدم پُرشیر است. به حسین نگاه کردم؛ شش دانگ حواسش به پارس سگها بود که با صدایشان روستا را روی سرشان گذاشته بودند. صدایش زدم: "حسین، این روباه مادهست. بچه داره. باید کمکش کنیم."
بیمعطلی گفت: "نه برادر! نمیشه کمکش کنیم، موقعیتمون لو میره. ولش کن بریم."
دستم را گذاشتم روی پستانهای روباه و گفتم: "ببین پستونهاش پُر از شیره. باید بره به بچههاش شیر بده."
با تعجب و ناباوری گفت: "بابا حالت خوبه؟! تو که خودت باتجربهای! میفهمن کسی به تله دست زده. خودت ببین، خون روی تله ریخته. صدای سگها رو نمیشنوی؟ اینجا جای عاطفه به خرج دادن نیست!"
نمیخواستم حس کند ضعف دارم. باز ذهنم رفت به اینکه دارد ارزیابیام میکند. به اندازۀ کافی در راه رفتن مشکل داشتم و حالا اگر این عاطفه هم اضافه میشد، شاید کارم تمام بود و باید قید شرکت در عملیات کرکوک را میزدم. گفتم: "عاطفه نیست. حسین، علاقهست. من اسمش رو میذارم نوعدوستی. باید کاری براش بکنیم."
بهجز "نوعدوستی" کلمۀ دیگری به ذهنم نرسید. گفت: "حالا میخوای چه کار کنی؟"
این حرف را که زد، خیالم راحت شد. فهمیدم توانستهام رویش تأثیر بگذارم. گفتم: "تو این تله رو بکش، من هم کمکش میکنم بیاد بیرون."»
حجم
۲۲۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
حجم
۲۲۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه